زندگي بيشتر از آنكه والاييها را مجسم سازد انسان را در مسائل عادي غرق ميكند . تا جايي كه چه بسا اشخاصي بپندارند كه اين همه ، آمدن و رنج بردن و رفتن است و عمق آن ، جز منجلابي فريبا چيزي نيست .
اكنون چه بايد كرد اين طبيعت زندگي است و عاديات آن و آيا اين تمام حقيقت است ؟ نه ، ابدا. در درون اين كوير و در جاي جاي اين پهنه ، چشمهساران زلال و جوشان حقيقت و فرازهاي شكوهمند و صخرههاي نستوه و درختان خرم و سركش و قلههاي افراشتهاي نيز هست . و شرط كمال ، رهايي از حيرت و پوچي ، رسيدن به آنهاست و شرط رسيدن به هرچيز نخست شناخت آن چيز است ، تا سپس كششي پديد آيد و كوششي . و اين معلوم است كه هر كسي را ، راه شناخت آن والاها و بالاها هموار نيست ، بويژه جوانان و نوجوانان را كه بايد اينان را در اين راه توان داد و كمك كرد .
از اينجاست كه علماي تربيت گفتهاند : " براي مطالعه جوانان ، هيچ چيز بهتر از شرح حال بزرگان نيست زيرا وجود نوابغ مجسمه كليه فضايلي است كه ما ميخواهيم با نصايح و دستورهاي خود به فرزندان امروز ، تعليم دهيم " . بزرگاني كه در تاريخ بشر وجود داشتهاند و دارند ، همه خطهاي قرمز بطلاني هستند كه بر پوچي و پوچانگاري كشيده شدهاند و ميشوند . اينان با زندگاني و آثار خويش ـ كه حتي همان پوچگرايان در پرتو همان آثار زندگي ميكنند و با همان علوم و افكار و وسايل و اختراعات عمر ميگذرانند ـ به هستي مفهوم دادهاند و به زندگي ارج .
در اين ميان افرادي هم پديد ميآيند كه به سائقهاي به سوي نمونهاي ـ يا نمونههايي ـ از اينگونه كسان سوق داده ميشوند و اين چهرهها را ميشناسند در اين حال بزرگترين خدمتي كه اينگونه افراد ميتوانند به همنوعان خود بكنند ، شناساندن انسانهاي زبدهاي است كه آنان را شناخته و در خور شناساندن يافته اند . اين خدمت ـ يا به تعبير درستتر : وظيفه ـ هنگامي تشديد مييابد كه معلوم گردد در مقياسهاي كلي مسائل انساني و فرهنگ بشري و مقومات ملي نيز ، شناساندن اين گونه كسان ، ارزشي بس والا دارد .
اگر ميخواهيد آتيه هر اجتماعي را از هماكنون پيشبيني كنيد تا حدود زيادي از اين زاويه ميتوانيد ديد كه اكنون از چه چيزها و چه كسان و چه حرفهها و امثال آن تقدير ميشود . نسل جوان ، كمتر ميتواند از احساسات خود خلاص شود و به تاملگرايي در هر چيز و هر انتخاب دست زند . بنابراين آنچه امروز بر سر بازار است سازنده نسل حاضر است ، يعني عناصر عمده اجتماع فردا . در اين جا تنها مايه خوشوقتي كه وجود دارد تميزي است كه به هر حال در نسل جوان مشهود است كه به اين سادگيها و با اين هياهوها براي خويش معبودي نميگزيند .
*** قبل از ورود به بحث اصلي لازم است اين مسئله مطرح شود كه امروزه چگونه رابطه نسل حاظر با فرهنگ گذشته ـ گذشتهاي كه در حال و هم اكنون نيز ساري و زنده است ـ گسسته است . بويژه فرهنگ عظيم چهارده قرن اخير ايران يعني ايران اسلامي . امروز نوع صاحبنظراني كه در وجودشان هم روح علم و هم خون مليت هردو ، سريان دارد به سختي از اين مسئله رنج ميبرند : چرا بار ذهني نسل جوان تا اين اندازه ناچيز است ؟
. چرا از معارف و علوم و ارزشهاي آبا اجدادي خود تا اين حد بيخبر است ؟ . چرا يك جوان ايراني اگر هم چيزي ميداند كمتر ايراني است و بيشتر بيگانه ؟ چرا ؟ .
به گفته يكي از مطلعان : " از آغاز اين قرن ، آشنايي با معارف اسلامي بين گروهي از فرنگ رفتهها و بعداً "غربزده"ها تا آن حد تضعيف شد كه برخي اصلاً منكر وجود آن شدند و جهت پنهان ساختن "جهل" خود اهميت آن را نيز انكار كردند و علاقه آنها به علوم و معارفي كه ساخته اجداد آنهاست ، از خود غربيها كمتر شد . افراد اين گروه كوشيدهاند تا با فراموشي گذشته ، خود را غربي جلوه دهند ، با اين نتيجه ، كه هم معارف ارزنده پيشين را از دست دادهاند و هم موفق به كسب علوم غربي نشدهاند ، مگر در موارد بسيار ظاهري و پيش پا افتاده .
" چون كسب تمدن جديد ، براي تمدني كه خود داراي علوم و معارف ريشه دار و عميق است ، بدون آگاهي از زمينه تاريخي و فكري خود آن تمدن مقدور نيست ، براي ترجمه دو زبان لازم است : بايد مطلبي را از زباني به زا=باني ترجمه كرد نميتوان زباني را به يك خلاء منتقل ساخت ... نميتوان با جهل درباره گذشته به سوي آينده رفت ، چون گذشته فقط گذشته نيست ، بلكه ريشه حال و آينده است ، مخصوصاً در مسائل مربوط به تفكر و معارف كه فوق زمان و تقسيمبندي هاي بين گذشته و حال و آينده قرار دارد . امروزه بايد معارف اسلامي و ايراني را شناخت و با آگاهي كامل به حل مسائلي كه در عصر حاضر در مقابل ايرانيان و مسلمانان و شرقيان به طور كلي قرار داده است ، مبادرت ورزيد ".
پس بايد دقيق بنگريم كه مضار اين گسستن و بيخبري اندك نيست . درست است كه يكي از كوششهاي پيگير استعمار در راه همين گسستن و همين بيخبري است و درست است كه دهها كس ـ حتي گاه اشخاصي در سمت استادي دانشگاهها ـ دانسته يا ندانسته به اين خواسته استعمار كمك ميكنند ، اما آگاهان و مطلعان را ميسزد كه دم فرو بندند ؟ استعمار ميكوشد تا پيوندها بگسلد ، مخصوصاً پيوندهاي استوار ديني و فرهنگي و معلوم است كه اگر ملتي از گذشته خود گسست از حماسه خود گسسته است و ملتي كه كه از حماسه خود گسست زودتر رام ميگردد ، اين است آمال نهايي آنان كه مروج گسستن از گذشتهاند .
و اگر در ميان اينان برخي هستند كه توجه ندارند ـ چه در مورد همه اين گونه كسان نميتوان معتقد به بيتوجهي شد ، زيرا كه در عدهاي مبعوثيت و ماموريت كاملاً تشخيص داده شده است و ميشود ـ بايد توجه داشته باشند كه اين است موضعشان و بازدهشان . ايران گذشته ـ بويژه ايران اسلامي ـ داراي فرهنگ عظيمي است كه يك جوان ايراني با آشنا نبودن با اين فرهنگ ، بسياري از عناصر ايراني بودن خويش را فاقد است .
جامعهشناسان ميگويند " شخصيت از عوامل فرهنگ غير مادي مانند اخلاق و فلسفه و علم و دين و هنر نيز تاثيرات گوناگوني برميدارد1 " بنابراين يك جوان غيرآگاه از اخلاق و فلسفه و علم و دين و هنر گذشته ، از چه عوامل فرهنگ غير مادي تاثيرات گوناگوني خواهد برداشت ؟ جواب معلوم است .
از اين رو، من همواره آرزو داشتهام كه رابطه نسل حاضر با فرهنگ و معارف پيشين حفظ شود و از اين رهگذر شخصيت نسل جديد ايران از مايههاي اصيل و اصالتهاي ژرف بارور گردد و كمتر طعمه استعمار شود و بيشتر سازنده باشد تا ساخته شده و به اصطلاح به جاي پوچي و تحير ، يا بيگانهگرايي يا فريبپذيري ، شخصيت جوان داراي آن اصالت و اسطقسي كه بايد ، باشد .
و اينكه بيشتر توجه من به فرهنگ " ايران اسلامي " معطوف است چه در واقع " انسان ايراني " در دوره اسلامي بود كه توانست همه طاقت علمي و فرهنگي و اجتماعي و معنوي خويش را به بروز رساند و حتي مقياس شخصيت خود را ـ به عنوان يك انسان به مفهوم وسيع كلمه ـ به دست آورد . آنهمه مسائلي كه در ايران پيش از اسلام ـ بويژه در دوره ساساني ـ بر مردم حكمفرما بود : حفاظت شديد طبقات برده و از زندگي كردن اكثريت ، محروميت وحشتناك و فاجعه بار عامه مردم از تحصيل ، آزادي در تعدد همسر تا سرحد امكان مالي 2 و امثال اينها همه با ورود اسلام به ايران از بين رفت . در آن روزگار ، هنر و علم و تمدني هم كه بود از آن مردم نبود ، ويژه طبقات بالا و در انحصار آنان بود ، اما اسلام هنگامي كه وارد ايران شد و در كوي وبرزنهاي اين مرز و بوم فرياد زد : " ان اكرمكم عندالله اتقاكم : در نزد الله ،
پرهيزگارترين گرامترين است " همه تمايزها و عناوين و امتيازات را زير پا گذاشت و له كرد ، اسلام هنگامي كه وارد ايران شد و در كوي و برزنهاي اين آب و خاك فرياد زد : طلب العلم فريضه علي كل مسلم و مسلمه : آموختن دانش بر هر مرد و زن مسلمان واجب است " ، همه محدوديتهاي استعدادكش را بر باد فنا داد ، و علم طلبي را مانند قناتي كه چون به مظهر رسيد به هر سوي روان تواند شد ، در سراسر ايران بزرگ ، ساري و جاري ساخت 3 . ديگر براي تحصيل علم ، مطرح نبود كه اين كفشگرزاده است يا اميرزاده يا موبدزاده .4 اين بود كه از گمنامترين خانوارها نامآورترين دانشمندان و اديبان و متفكران و رياضيدانان و آسمانشناسان و محدثان و مفسران و متكلمان و شاعران بيرون آمدند ، مانند بيروني و فارابي و ابن سينا و بهمنيار و خواجه نصير الدين طوسي و شيخ صدوق و شيخ كليني و شيخ طبرسي و ابوالحسن عامري نيشابوري و محمد بن زكرياي رازي و حكيم عمر خيام و حجه الاسلام غزالي و زمخشري و ابوالعباس لوكري مروي و عبدالقاهر جرجاني و امام مرزوقي و خطيب تبريزي و سيبويه و ابوالفتوح رازي و فخر رازي و ابوزيد بلخي و ابو مشعر بلخي و ابوحاتم رازي و ابويعقوب سجستاني و عزالدين علي جلدكي و شيخ اشراق و مولوي و عطار و سنايي وناصر خسرو و سعدي و حافظ و سرخسي و طبري و امام الحرمين جويني و محمد بن اسماعيل بخاري و مسلم بن حجاج نيشابوري و ابوعلي فارسي و مجد الدين فيروزآبادي و غياث الدين منصور دشتكي و سيد حيدر آملي ملا محسن فيض و لاهيجي و قاضي سعيد قمي وميرداماد حسيني و جلال الدين دواني و علامه مجلسي و ملاصدراي شيرازي و ميرفندرسكي و مهيار ديلمي و قاضي عضد ايجي و سعد تفتازاني و مير سيد شريف جرجاني و ملا محمد مهدي نراقي و ملا فتح الله كاشاني و حاجي ملا هادي سبزواري و سيد جمال الدين اسدآبادي و ميرزاي شيرازي5 و صدها چهره ديگر ، كه يكي از اين سان و از اين دست را ، در ايران پيش از اسلام نداشتهايم و با آن فرهنگ انحصاري نميتوانستيم داشت .
در حقيقت سخني را كه گيبون ، درباره آيين مسيح و امپراطوري روم گفته است : " رسميت يافتن آيين مسيح را ميتوان يكي از مهمترين تحولات داخلي امپراطوري روم دانست " 6 درباره اسلام و ايران نيز كاملاً صادق است و البته اين تاثير اسلام ، منحصر به ايران نبود ، بلكه اين ماهيت تعليماتي اسلام بود كه در هر جا استعدادي يافت پرورش داد ، يعني در واقع ديني بود استعدادپرور نه استعدادكش .