استاد رمضان صلاح الصاوی، شاعر، ادیب، هنرمند، نویسنده و محقق پرتوان مصری که سالیان درازی از عمر خود را در ایران سپری کرده بود، یازدهم مهرماه سال 1373 در «ارزروم» ترکیه به درود حیات گفت. و به پاس خدمات ارزنده این شاعر فرزانه، مجلس یادبودی در تهران محل «انجمن حکمت و فلسفه» تشکیل شد که در آن برخی از اساتید دانشگاه و علاقمندان، درباره شخصیت آن استاد گرانقدر سخن گفتند.1
ضمن تشکر از اساتید و دوستان و شاگردان آن مرحوم و مسئولین محترم مجله ارزشمند کیهان فرهنگی که میهمان نوازی را در حق این برادر مسلمان مصری به حد کمال رساندند و نگذاشتند فرزندان و همسر او متوجه غربت او در ایران شوند، از آنجائی که در این گفتارها به فعالیت های آن مرحوم در حوزه علمیه قم هیچ اشاره ای نشده است بی مناسبت نیست که به این قسمت از فعالیت های آن استاد عالیقدر نیز اشاره ای داشته باشیم.
آشنائی با استاد
دکتر صلاح الصاوی در زمان حکومت عبدالناصر از مصر فرار می کند و در حالی که آواره و سرگردان در بعضی از کشورهای عربی می گشته، در لبنان با «امام موسی صدر» آشنا می شود و این آشنائی کلاً مسیر زندگانی او را عوض می کند. امام موسی صدر آن مرد بزرگوار، به او پناه می دهد و مقدمش را گرامی می دارد و او را با مجامع علمی و دینی شیعه در لبنان و عراق آشنا می سازد. و سپس در سفری به ایران او را همراه خود به ایران می آورد و او را در تهران، مشهد و قم به علما و بزرگان علم و ادب معرفی می نماید و در حقیقت این امام موسی صدر بود که صاوی را به ایران آورد و او را با ایران و فرهنگ ایرانی آشنا ساخت و سرانجام صاوی هموطن ایرانیان شد و مدتی در شهر مقدس مشهد به تدریس ادبیات عرب پرداخت و پس از آن به تهران آمد و به عنوان عضو هیئت علمی دانشکده ادبیات تهران پذیرفته شد و پس از آن جذب حوزه علمیه قم گردید و چند سال مانده به پیروزی انقلاب اسلامی ایران، بیشتر اوقات خود را در قم می گذراند و حتی کتابخانۀ ارزنده ای که داشت به قم انتقال داد و از طرف مدیریت حوزه خانه ای در اختیار او قرار گرفت و در مرکز حوزه علمیه به تدریس علوم ادبی عرب پرداخت و به عضویت هیئت مدرسین پذیرفته شد و چنان در این محیط علم و دانش سرگرم گردید که دوستان دیگر خود را فراموش کرد و تأسف داشت از اینکه چرا از اول ورودش به ایران به حوزه علمیه قم نیامده و در حوزه اقامت نگزیده است؟
در قم، شب و روز ما شاهد فعالیت علمی و فرهنگی وی بودیم. کتاب «اعلام النبوه» را با همکاری استاد دکتر اعوانی در حوزه تصحیح نمودند و همان موقع چاپ شد و نسخه ای از آن و «اقوال الذهبیه» را با دستخط خود به نگارنده اهداء نمود؛ همان موقع بود که رفاقت و دوستی ما با مرحوم صاوی به اوج رسیده بود، خود ایشان می گفت: من در شهرهای دیگر ایران احساس غربت و تنهائی می کنم و هم نفس و همفکر برای خود پیدا نمی کنم، ولی همینکه به قم می رسم مثل اینکه به وطن و خانواده خود رسیده ام، همیشه سر ایشان شلوغ بود علاوه بر طلاب ایرانی، طلاب خارجی حوزه نیز با او در ارتباط بودند و از او استفاده می کردند.
نگارنده سفری به همراه وی به شمال آفریقا (مراکش، تونس و مصر) نمود و خاطرات شیرینی از این سفر به یاد دارد. هدف از این سفر این بود که در جلسه سالانه «رابطه الجامعات الاسلامیه» واقع در شهر تاریخی «فاس» مغرب شرکت کنیم و در صورتی که وضع آن جامعه را مساعد دیدیم مدرسه عالی «معهد الدراسات الاسلامیه» را که مخصوص طلاب خارجی در قم بود، به عضویت آن مرکز در آوریم و آن جامعه این معهد را به عنوان یک دانشکده به رسمیت بشناسد تا طلاب خارجی حوزه بتوانند از مدرک تحصیلی که از آن دریافت می دارند، در کشورهای خود استفاده کنند و به دانشگاه ها و مجامع علمی راه پیدا کنند. البته این مسئله برای طلاب خارجی حوزه یک مسئله حیاتی بود ولی برای طلاب ایرانی چندان ضرورت نداشت. در این سفر که مصادف با ماه مبارک رمضان بود، 7 روز در شهر تاریخی «فاس» گذراندیم و با دکتر احمد الفحص رئیس جامعه و سایر مسئولین جلساتی داشتیم. در این مرکز یعنی «رابطه الجامعات الاسلامیه» که با تلاش پی گیر شخصیت فرزانه استاد «علال الفاسی» و همفکرانش تأسیس شده بود و یک قدم اساسی در ایجاد وحدت و هماهنگی میان دانشگاه های اسلامی جهان بود، عضویت ما را با آغوش باز پذیرفتند و اظهار داشتند ما مدت هاست که منتظر شما بودیم و به خاطر شما یک مشتری پولداری را از دست دادیم! بعد معلوم شد سعودی ها با عضویت ایران در آن مرکز به شدت مخالفت کرده و گفته اند: اگر پول می خواهید ما چندین برابر آنها پول می دهیم و شما حق عضویت ایران را در آن جامعه لغو کنید و چون این پیشنهاد مخالف با اهداف جامعه بود آنها هم نپذیرفته بودند. از اینجا به اهداف بلند و حسن نیت گردانندگان جامعه، که تحت تأثیر سیاست سعودی نبودند، پی بردیم.
در جلساتی هم در «فندق الوطن» با علما و بزرگان علم و ادب آنجا داشتیم، اشعار مرحوم صاوی تحسین همگان را برانگیخت مخصوصاً اشعاری که درباره فلسطین سروده بود. صاوی هر کجا که صحبت می کرد از کیان تشیع و اهل بیت و مرجعیت شیعه با بیان قوی دفاع می کرد و در این سفر تعدادی «صحیفه سجادیه» با خود برده بودیم و هر کجا می رفتیم یک جلد از آن به عنوان هدیه می دادیم و همین سبب می شد صاوی راجع به اهل بیت و صاحب صحیفه سخن بگوید. و یک دوره تفسیر المیزان نیز به کتابخانه رابطه اهداء شد، علماء و بزرگان علم و ادب آنجا از سبک این تفسیر بسیار خوششان آمد.
به هنگام مراجعت دو روز در تونس ماندیم با بعضی از علماء و بزرگان آنجا صحبت ها نمودیم. مرحوم صاوی در آنجا دوستی داشت که ظاهراً در کنفرانس الجزایر با او آشنا شده بود، سراغ او را گرفت، معلوم شد که او فوت نموده و پسرش صلاح الدین المصتاوی سردبیر مجله «جوهر الاسلام» شده و امام جمعه آن منطقه گردیده است وی به گرمی از ما استقبال کرد. با دوست خود «فریدالدین قطاط» ـ که بعداً جهت ادامه تحصیل به قم آمد ـ در هتل ماجستیک به دیدن ما آمد و ما را به منزل خودش راهنمایی کرد، آن شب عده ای از نویسندگان و شعرای تونس را دعوت کرد. شب خوشی بود در کنار دریا در منزل باصفای صلاح نشسته بودیم، صاوی و دیگر شعرا اشعاری می خواندند، ولی همه جا برنده صاوی بود.
***
از آنجا به مصر آمدیم، با اینکه دوستانش به صاوی اطمینان داده بودند که در مصر هیچ محذور سیاسی نخواهد داشت با وجود این، بسیار می ترسید! شب هنگام وارد شهر تاریخی قاهره شدیم به منزل خواهر بزرگش که در نزدیکی فرودگاه بود، رفتیم، خواهری که سال ها برادرش را ندیده بود با دیدن برادر آنچنان خوشحال شد که از شدت خوشحالی به شدت می گریست. خواهر صاوی رئیس دبیرستان و شوهرش رئیس دیوان مظالم قاهره بود. آن شب در منزل آنها که در جای بسیار باصفائی بود، استراحت کردیم به هنگام طلوع فجر به همراه آنها راهی زیارت «رأس الحسین» شدیم و در نماز جماعت صبح آنجا شرکت نمودیم. راستی که مکان مقدس و با معنویتی بود اصولاً قیافه شهر قاهره به قیافه یک شهر شیعه می ماند و گنبد و بارگاه های زیادی در سطح شهر به چشم می خورد. و مردم آن به زیارت «رأس الحسین» و سایر اماکن مقدسه علاقمندند.
بعد از زیارت «رأس الحسین» در «فندق النیل» منزل گرفتیم و از آنجا به دیدن مادر و خواهر دیگر صاوی در یک آپارتمان کهنه در پائین شهر، رفتیم. مادر پیر از دیدن فرزندش بسیار خوشحال شد و همدیگر را به آغوش کشیدند و به یاد دوران گذشته افتادند از پدرش یاد کردند که گویا از اساتید الأزهر بود و منزلش مرکز تجمع علما و فضلای دینی بود، مادر چون متوجه میهمان پسرش شد با لهجه مصری مکرر می گفت: شیخنا! شرفتنا، شیخنا! شرفتنا ـ صاوی دو برادر و دو خواهر داشت که وی فرزند ارشد خانواده بود.
دکتر صاوی در قاهره زنی هم داشت که از آن دارای پسری بود و پسر به دیدن پدر به هتل «فندق النیل» آمد. ما او را دیدیم جوان مؤدب و قاری قرآن بود، مادر او را ظاهراً به خاطر جمال عبدالناصر که سخت از طرفدارانش بود، طلاق داده بود.
روزی دکتر صاوی در قاهره ما را به دیدن دوستش آقای دکتر ابراهیم شکری برد که آن موقع وزیر کشاورزی و از رجال مهم سیاسی مصر بود، در دفتر خود بسیار گرم از ما پذیرائی کرد و صحبت های زیادی راجع به ایران و اوضاع مصر (زمان انورالسادات) مطرح شد و اظهار تمایل کرد که در یک فرصتی از ایران دیدن نماید. توسط او از مفتی اعظم مصر و رئیس دانشگاه الازهر دکتر عبدالحلیم محمود وقت گرفتیم و در اداره ازهر در دفتر کارش به دیدنش رفتیم. در این ملاقات دکتر شکری هم ما را همراهی می کرد. دور شیخ را عده ای از علماء و اساتید گرفته بودند و عجیب بود زن هایی که در آن اداره و در دفتر شیخ کار می کردند، همه بی حجاب بودند!! و شیخ هیچ تأثیر معنوی در آنها نداشت. منظور ما از ملاقات با شیخ ازهر این بود که وی تدبیری اتخاذ کند که مدرسه «معهدالدرات الاسلامیه» قم، عضو دانشگاه الازهر مصر شود و مدارک آنجا به رسمیت شناخته گردد و شیخ همینکه هدف ما را فهمید با صراحت گفت: ما نمی توانیم به خاطر شما، سعودی ها را از خود برنجانیم و ما نیاز شدید به آنها داریم و آنها بودجه کلانی در اختیار ما می گذارند و شما پول آنها را نمی توانید به ما بدهید!
مرحوم صاوی راجع به حوزه علمیه قم، مذهب شیعه و نقش مرجعیت در ایران و سابقه تاریخی و مذهبی دو کشور به تفصیل سخن گفت به طوری که دل اطرافیان شیخ را نرم کرد، ولی این حرف ها اثری در شیخ نداشت!. صاوی در آخر برای اینکه عواطف شیخ را تحریک کند خطاب به او گفت: ما برای شما حامل پیامی از طرف حوزه علمی شیعه هستیم و از شما و اطرافیانتان دعوت می کنیم که از ایران و حوزه علمیه قم دیدن فرمائید! ایشان در پاسخ گفت: حتماً مرا باید شخص اعلیحضرت دعوت کند! من با دعوت علماء به ایران نمی آیم، جائی که شیخ کفتار و مفتی سوریه را اوقاف ایران دعوت کرد، من که مقام بالاتری از او دارم، هرگز با دعوت علماء نمی آیم!!
هرچه راجع به وضع شاه و منفوریت ایشان در میان مردم و محبوبیت علماء و مراجع صحبت کردیم و گفتیم اگر به دعوت شاه بیایید در میان مردم و علماء منفور خواهید شد، قبول نکرد. ما در اینجا علناً دیدیم که این جناب شیخ ازهر دربست در اختیار حاکمیت مصر و پول سعودی است و بدون اجازه آنها حاضر نیست آب بخورد.
همینکه جلسه بدون اخذ نتیجه به پایان رسید، مرحوم صاوی گفت: راستی که «البترول عدوالله» نفت دشمن خداست! سعودی با پول نفت سایه شوم خود را همه جا گسترده است. در تونس هم یکی از صاحبان جرائد گفت: در این کشور رسم صاحبان جراید بر این است هر کسی پول زیادی لازم داشته باشد اول به طور ملایم از سعودی انتقاد می کند سعودی ها منظور او را می فهمند، فوری به سراغش می آیند و خواسته اش را عملی می کنند از آن به بعد مداح و ثناگوی وهابی ها می شود.
لازم به یادآوری است که بعداً به فاصله کوتاهی باخبر شدیم آمدن ما به قاهره و ملاقاتمان با شیخ ازهر و صحبتهایمان با او، در جراید سعودی با تعبیرات زشت و زننده منعکس شده است و از شیخ به خاطر اینکه به ما جواب رد داده بود تجلیل گردیده و پیدا بود که این گزارش را یا خود شیخ و یا یکی از مزدوران سعودی که در آن مجلس حضور داشته، داده بودند.
باری مرحوم دکتر صاوی به دو مسئله بسیار حساس بود: یکی مسئله فلسطین و اعراب و اسرائیل... و دیگری دولت سعودی و مسئله وهابیت.
روزی در قاهره با مرحوم صاوی از نمایشگاه کتاب که در کنار اداره ازهر و جنب مسجد رأس الحسین برپا شده بود، دیدن کردیم، نمایشگاه بین المللی نبود تنها به کشورهای اسلامی و عربی اختصاص داشت، غرفه های زیادی را گشتیم و عناوین کتاب ها بسیار زیاد بودند، ولی به ندرت از کتب شیعه به چشم می خورد، مرحوم صاوی از این موضوع به شدت ناراحت شد و از غربت و انزوای پیروان اهل بیت گریست.
نتیجه ای که از این سفر عاید ما شد این بود که «معهد الدراسات الاسلامیه» قم به عضویت «رابطه الجامعات الاسلامیه» پذیرفته شد و عده ای از طلاب معهد به دانشگاه های خارج راه پیدا کردند. جمعی از طلاب به دانشگاه مغرب اعزام شدند و عده ای از دانشجویان مغربی به قم آمدند. دو نفر از طلاب حوزه به دانشگاه تمپل آمریکا اعزام گردیدند. که شرح این قسمت را برادرمان دکتر ثقفی تحریر نموده است.
هر یک از دایره جمع به راهی رفتند ما بماندیم به یک نقطه مقیم!
در این اواخر از دکتر صاوی کمتر اطلاع داشتم که ناگهان شنیدیم که وی در ترکیه ـ وطن همسرش ـ در «ارزروم» در کنار همسر و دو فرزندش دیده از جهان فرو بسته و به رحمت حق پیوسته است. رحمت و رضوان خدا بر او باد
--------------------------------------------------------------------------------
1 . متن این سخنان در کیهان فرهنگی شماره 8 سال 73 منتشر گردید.