1ـ آيت الله سيد ابوالفضل خسروشاهي
برادر بزرگوار آيت الله سيد ابوالفضل خسروشاهي در سال 1320 هجري - 1279 شمسي - در خاندان زهد و تقوي،علم و فقاهت، اسره محراب و منبر در « تبريز » بدنيا آمد. نسب وي با 27 واسطه به حضرت امام حسين، علي بنابيطالب عليهما السلام ميرسد. (1)
پدران وي - تا آنجا كه تاريخ موجود خاندان نشان ميدهد - جمله از علماي حقيقت و فقهاي شريعت، پاسدارانفضيلت و يادآوران اهل بيت عصمت، در عراق و ايران بودهاند...
پدر: مرحوم آيتالله حاج سيد مرتضي خسروشاهي، در سال 1299 هجري در نجف اشرف به دنيا آمده و در همانجابه تحصيل پرداخت و به مراتب كمال در علم و عمل رسيد و با اجازاتي از مرحوم سيد يزدي و شيخ نائيني، در اجتهاد، به ايران برگشت و در « تبريز » سكونت نمود و به تدريس و تعليم و تأليف پرداخت و از جمله مراجع تقليدعصر، در « آذربايجان » بود و داراي تأليفات و آثار بسياري است كه از آنجمله: « شرح مكاسب » - خيارات(2) - « حديثالغدير »، « هدايت الامة »، « رساله عمليه » و « حاشيه عروه » به چاپ رسيده است و بقيه تأليفات آن مرحوم، از جملهمخطوطات كتابخانه حقير است. مرحوم والد در « نجف اشرف » به خاك سپرده شد.
پدر بزرگ: مرحوم آيت الله حاج سيد احمد خسروشاهي، به سال 1266 هجري، در نجف اشرف به دنيا آمد و بهتحصيل پرداخت واز شاگردان مبرز مرحوم علامه بزرگوار، حاج ميرزا حبيب الله رشتي و شيخ محمد حسن ممقانيمحسوب ميشد و تأليفاتي در فقه و اصول داشت كه شرح « حجيةالقطع و الظن » شيخ انصاري و مباحث فقهي:« الرسالة الباقريه » حواشي بر « مشكاة » والد خود، در اصول، از آنجمله است و همه آنها، يكجا، در نجف به چاپرسيده است.
آن مرحوم در « مدينه » وفات يافت و در « بقيع » مدفون گرديد. (3)
جد: جد آن مرحوم، آيت الله حاج سيد محمد خسروشاهي، در سال 1229 هجري، در « كربلا » به دنيا آمد و همراهوالد خود، علامه بزرگوار آيت الله حاج سيد علي خسروشاهي، به نجف اشرف رفت و در همانجا به تحصيل پرداختتا آنكه يكي از مراجع معروف نجف در عصر خود گرديد. وي پس از استادش، مرحوم شيخ مرتضي انصاري، از اساتيدبزرگ نجف به حساب ميآمد و پس از وفات در حرم مطهر امام علي عليهالسلام مدفون گرديد.
از آثار علمي آن مرحوم كتاب: « مشكات المصابيح » در علم اصول است كه در 364 صفحه، قطع بزرگ - به سال1310 هجري به چاپ رسيده است .(4)
جد بزرگ: مرحوم آيتالله سيد علي حسيني خسروشاهي است كه در سال 1200 هجري در « تبريز » به دنيا آمد وبراي ادامه تحصيل به نجف اشرف رفت و در همانجا اقامت گزيد. وي از نظر علمي، در عصر خود از فقهاي بزرگ بودو فرزندش در مقام فضل و علم وي در كتاب خود مينويسد: « ... من از پدر بزرگوارم، جامع معقول و منقول، حاويفروع و اصول، تحكيم كننده مباني مسائل حلال و حرام، ممهد قواعد شرايع و احكام، معلم اصول و مفسر رموز، زبدهعلماء و محققين، عمدة الفقهاء والمدققين، حاج سيد علي حسيني خسروشاهي، انتظار دارم كه در ضمن بررسيكتاب بر رفع اشكالات و اشتباهات و نواقص آن بپردازد... » .(5)
* * *
... در چنين خانداني، برادر بزرگوار، به دنيا آمد و به تحصيل پرداخت و پس از طي مقدمات، براي ادامه تحصيل راهينجف شد و سالياني دراز در محضر اساتيدي چون مرحوم مشكيني (صاحب حاشيه بركفايه) و مرحوم ايرواني(صاحب حاشيه بر مكاسب) و مرحوم فيروز آبادي بزرگ و مرحوم حاج سيد يونس اردبيلي، و ديگر علماي بزرگنجف،به تلمذ پرداخت و سپس، در دوران اختناق سياه رضاخاني، به ايران بازگشت و در تبريز سكونت گزيد...: « ...آيت الله سيد ابوالفضل خسروشاهي، عالم زاهدي كه همواره به پاسداري از شريعت و ارشاد مردم به راه حق و امر بهمعروف و نهي از منكر پرداخت... » (6)
اما در آن دوران سياه ديكتاتوري، دفاع از شريعت و بيان حقيقت « جرمي » بود كه رضاخان و مزدورانش راتحملناپذير بود به همين دليل، و پس از افشاي مفاسد كشف حجاب و زورگويي نظام در اين رابطه و هشدار دادن بهمردم، با توقيف شبانه و ارعاب ايشان كه همزمان با تبعيد والد معظم، مرحوم آيت الله حاج سيد مرتضي خسروشاهيو ديگر علماي تبريز به « سمنان » بود( 1314 شمسي كه راقم اين سطور هنوز بدنيا نيامده بود!) مانع از ادامه مبارزهشدند و برادر بزرگوار از ظلم دژخيمان بستري شد و يك عمر تمام، درد و رنج آن دوران را با خود همراه داشت... البتهچيزي نگذشت كه « دوران باطل » بپايان رسيد و اين بار نه تنها « پدر » از تبعيدگاه برگشت، بلكه برادر ديگر، آيت اللهحاج سيد احمد خسروشاهي هم از« قم » به « تبريز » آمد و مبارزه براي « طاغوت زدايي » آغاز شد...
... سلطه ظالمانه عسسهاي دمكراتهاي وابسته و اعلام تجزيه آذربايجان و تشكيل حكومت قلابي: « آذربايجانيندمكرات فرقه سنين، ملي حكومتي! » باعث شد كه نبرد پدر و دو برادر، عليه « متجاسرين » و نظام منحوسشان شدتيابد... تا آنجا كه نام آنان در « ليست سرخ » آقايان باصطلاح « دمكراتها! » جاي گرفت و قرار بر آن بوده كه در روز « قانبايرامي » - عيد خون -! همراه ديگر علماي بزرگ مبارز تبريز به دار آويخته شوند... كه اين بار نيز با قيام مردمآذربايجان و فرار مزدوران وابسته به اجنبي، به آنسوي مرزها، دوران قلدري اين گروه ستمگر نيز به پايان رسيد و مسجدبازار تبريز، به عنوان سنگر تسخير ناپذير پدر و فرزندانش، باقي ماند و از همانجا، مبارزه با طاغوت، ادامه يافت...
گفتني است كه پس از فرار سران فرقه دمكرات و تسخير و آزادي شهر ما به وسيله مردم، سه روز بعد « ارتش »! شاهياز « ميانه » وارد تبريز شد و بعد از آن « شاه » به تبريز آمد و عليرغم فشار، و شرايط مساعد روز، نه پدر و نه برادران،حاضر به « ديدار با شاه در مدرسه طالبيه » نشدند و اين روش هميشگي آنان با حكام بود كه شرح و تفصيل آن در اين مقال مختصر نگنجد... اما نقل دو خاطره از چگونگي برخورد اين برادر بزرگوار با طاغوتيان، بي مناسبت نخواهد بود.
* * *
... پس از قيام 15 خرداد و كشتار مردم و دستگيري امام، مبارزه در تبريز اوج گرفت... پرچمدار مبارزه، برادر ديگرمآيت الله حاج سيد احمد خسروشاهي و شهيد آيتالله قاضي طباطبايي بودند... « تيمسار! مهرداد » رييس شهرباني وساواك تبريز، به ديدار برادرم آمده بود تا توسط ايشان، به برادر ديگر، اخطار كند كه ادامه اين روش و « تحريك مردم درمسجد بازار عليه قانون اساسي و مقدسات كشور »!! قابل گذشته و اغماض نيست و اين « اخطار » هم جدي است...
برادر بزرگوار گفته بود: « وظيفه برادرم ابلاغ حق است و اين يك تكليف شرعي او است و تشخيص چگونگي آن همبعهده من و شما نيست و من فكر نميكنم كه با اخطار شما، او از عقيده خود و بيان حقيقت دست بردارد... »!
...و طولي نكشيد كه آيتالله حاج سيد احمد، همراه شهيد قاضي طباطبايي، حجتالاسلام و المسلمين حضرتآقاي حاج سيد مهدي دروازهاي، حجتالاسلام حضرت آقاي حاج شيخ محمد حسين انزابي ( نماينده سابق تبريز درمجلس شوراي اسلامي ) و مرحوم حاج ميرزا حسن ناصر زاده (واعظ) شبانه دستگير و به زندان « قزل قلعه » تهرانانتقال داده شدند...
چند ماه بعد، « تيمسار! مهرداد » به شيراز انتقال يافت و در آنجا بعلت « انحراف اخلاقي؟ » توسط نوجواني به قتل رسيد و موجب شرمساري بيشتر ژنرالهاي شاهي شد...
بعد از مهرداد، قدر قدرت تبريز « سرهنگ سليمي » بود كه او هم خود را « يكه تاز » ميدان ميدانست... اين بار او برادرپير و بيمار، آيتالله سيد ابوالفضل را به ساواك « احضار »! كرده بود، ولي چون او نرفت، جناب سرهنگ به « اخطارجدي » پرداخت و به نقل برادر ديگرم - آقاي حاج سيد جعفر خسروشاهي - كه خود شاهد جلسه بوده، جنابسرهنگ به منزل ما آمد و هشدار داد كه او نميتواند در منبر مسجد بازار « عليه رباخواري كه سيستم بانكي مملكت برآن استوار است » سخن بگويد و آنرا « نوعي تحريك مردم » ! قلمداد كرده بود كه « بايد تعهد بدهد » ديگر از اين سخنانبر زبان نياورد!...
مرحوم اخوي بزرگوار از اين وقاحت و بيشرمي برآشفته و گفته بود: « من تعهد ميدهم كه هر هفته درباره چگونگياحكام الهي، از جمله حرمت رباخواري، در مسجد تبريز صحبت كنم... » ! ... سرهنگ سليمي از اين « گستاخي » !! يك روحاني خشمناك گشته و تلفني خواستار شده بود كه مأمور براي دستگيري و زنداني كردن ايشان اعزام شود ولي تارسيدن مأمور، ايشان از آن منزل رفته بود و عليرغم تهديد، هر هفته در روزهاي جمعه، در مسجد بازار، بيان احكامهمچنان ادامه داشت...
* * *
... انقلاب اسلامي پيروز شد و « سرهنگ سليمي » هم در زباله داني تاريخ به « تيمسار !مهرداد » ملحق گرديد و برادرپير، بدون هيچ توقعي، همچنان مدافع انقلاب باقي ماند تا آنكه بيماري او شدت يافت و خود نتوانست به مسجدبرود... در اوائل انقلاب روزي بمن گفت: تو چرا به تبريز نميآيي؟ مسجد خالي است... گفتم: آقا داداش! ميداني كهخلق الله للحروب رجالا! هر كسي بهر كاري ساخته شده و من اگر بر خلاف ذوق و استعداد خود كاري را انجام دهم،فكر نميكنم كه نتيجه مثبتي داشته باشد... من اهل پيشنمازي نيستم... و او بشوخي گفت: « آري، تو از اول كلهات بويقرمه سبزي ميداد!... »
اما برادر نميخواست مسجد بازار، اين سنگر تسخيرناپذير تبريز خالي بماند و از آيتالله مدني خواست كه به مسجد ما بيايد و او هم مخلصانه پذيرفت و آمد... تا كه شهيد شد... و اكنون برادر پير بيت، ديگر در ميان مانيست و مسجدبازار خاموش است و « رمضان تبريز » هم شاهد « ياد » سلاله پاك « يادآوران » دويست ساله بيت ما نخواهد بود...
ولي نه، اگر توفق خدمت در سنگر « مسجد و محراب » تبريز نصيب حقير نشد، « تاريخ پر بار بيت » در اينجا خاتمهنمييابد... رهروان ديگري در راهند و مايه اميد... برادرزاده گرامي، آقا سيدرضا خسروشاهي، (كه فكر ميكنم هنوز درقيد و بند القاب نيست! ) هم اكنون از فضلاي حوزه علميه قم بحساب ميآيد و اميد كه هميشه در « قم » جا خوش نكندو جاي پدران را در تبريز خالي نگذارد...
اشاره كردم كه درد و رنج ناشي از ارعاب دژخيمان رضاخاني - بويژه جلادي بنام « الله سيز حسن خان » (حسن خانبي خدا !) پنجاه سال تمام در جسم ناتوان و رنجور او بيادگار مانده بود، ولي يادم رفت بگويم كه من، هيچوقت و هرگز،حتي براي يكبار هم از او نالهاي كه حاكي از نارضايتي باشد، نشنيدم تا آنكه سرانجام، در 20/8 سال 1365 در تبريز بهلقاء حق پيوست و در همان شهر به خاك سپرده شد... و از خود جز دو اطاق موروثي پدري، و لوازم بسيار محدود آن،باضافه تعدادي كتاب، هيچ چيز ديگري باقي نگذاشت...
از برادر بزرگوار، علاوه بر يادداشتهاي متفرقه، كتاب مفيد و ارجداري، بنام « نهج البيان » بيادگار مانده است كه شاملمنتخبي از خطبهها و سخنان گهربار پيامبر اكرم (ص) و ائمه اطهار ( تا امام باقر عليه السلام) ميباشد و حدود 250صفحه بقطع بزرگ است و متأسفانه تاكنون اين اثر گرانبها تكميل نشده و به چاپ نرسيده است..
(رحمت اللّه عليه رحمة واسعه)
2ـ آيت الله سيد احمد خسروشاهي
... براد ديگرم، آيتالله آقا سيد احمد خسروشاهي در 26 ربيع الثاني سال 1330 هـ به دنيا آمد و پس از طي مراحلكودكي و آموزشهاي مقدماتي، سطح را در نزد والد ماجد و اساتيد ديگر آموخت و پس از تبعيد والد به « سمنان » وسپس « مشهد » در دوره رضاخان - در سال 1314 ش، بمناسبت مخالفت ايشان با رژيم پهلوي و بويژه مسئله كشفحجاب - برادر بزرگوار نيز به مشهد رفت و در آنجا از محضر اساتيدي چون آيت الله حاج آقا حسين قمي، آيت اللّه ميرزا ابوالحسن انگجي، آيت اللّه آقا ميرزا محمد آقازاده خراساني استفاده نمود و سپس همراه پدر به تبريز برگشت ودو سال بعد، براي ادامه تحصيل به قم رفت ودر حوزه علميه قم:
« در درس مرحوم آيت اللّه حائري يزدي و آيت اللّه حجت و بالاخص مرحوم آيت اللّه حاج سيد محمد تقيخوانساري حاضر شد تا بمدارج علم و كمال ارتقاء يافت و سالها در حوزه علميه تدريس فقه و اصول و كلام و اخلاقنمود... وي داراي محامد اخلاق و محاسن آداب و ملكات فاضله و عالمي متين و فكور و قليل المعاشره و وقور و ذاكربود... ».(7)
يكي از علماي معروف و محقق تبريز، بنام شيخ ولي الله سرابي كه خود داراي تأليفاتي است واز شاگردان برادربزرگوار بود، در ضمن شرح حال ايشان مينويسد:
« ... در قم چهار سال از محضر استاد آيت اللّه حائري استفاده نمود و سپس در درس آيتاللّه حجت شركت كرد و درمرحله پاياني، مدت مديدي در جلسات درس آيت اللّه حاج سيد محمد تقي خوانساري حضور يافت و به مراحل عاليه در فقه و اصول نائل آمد و سپس به تبريز مراجعت نمود و به تدريس و تبليغ در اين شهر پرداخت... ». (8)
مراجعت به تبريز
در مورد مراجعت برادر بزرگوار به تبريز، با توجه به موقعيت علمي - اجتماعي ايشان در حوزه علميه قم، نكتهاينهفته است كه نشان دهنده تقيّد وي به مسائل شرعي است... والد ماجد از ايشان ميخواهد كه به تبريز برگردد، درحاليكه اخوي بزرگوار تمايل داشته كه در حوزه علميه قم بماند... و در اين رابطه مرحوم آيتاللّه خوانساري 2وساطت نموده و نامهاي به والد ماجد مينويسد - نامه به خط آيت اللّه العظمي محمد علي اراكي است كه اصل آن درضمن همين مقاله آورده ميشود - و از ايشان ميخواهد اجازه دهند كه آقا سيد احمد در قم بمانند!. ولي مرحوم والدرضايت قلبي ندارد... كه برادر بزرگوار بمحض اطلاع از عدم رضايت والد، كليه شؤون را در قم ترك و براي رضايتايشان به تبريز بر ميگردد.
نگارنده در روز سه شنبه اول رمضان 1409 هـ، در حوزه علميه قم خدمت آيتاللّه العظمي اراكي رسيده و از ايشاندرباره اخوي سئوالاتي نمودم كه متن پاسخهاي معظم له، چنين بود:
« ... مرحوم والد شما تبحّري در فقه داشت. شرحي بر قواعد علاّمه نوشتهاند كه متأسفانه ناتمام ماند و شرحي برمكاسب نوشتهاند كه تعرضي دارند برمطالب حاشيتين مرحوم آخوند و مطالب سيد،... شرح خيارات نفس گرم ايشانرا در فقه نشان ميدهد. من مخطوط شرح قواعد را هم ديدهام كه از انشراح صدر و تسلط ايشان در ابواب فقه بر ميآيدو نشان ميدهد كه خيلي مسلط بر فقه بودند. خود آقا سيد احمد، اخوي هم بالوراثه از پدر نفس گرمي در فقه واصول وتبليغ داشت. روزي بمنزل ما آمد و گفت: سعة الدار دليل علي سعادة صاحب الدار.
مدت مديدي در امور معنوي و اخلاقي مشغول بود و متعدد به مشهد مقدس مشرف ميشد و آخر هم پس از وفات درجلو بقعهاي در مشهد، در صحن قديم دفن شد. در قم درس حاج شيخ حاضر ميشد و بيشتر در درس آقاي خوانساري شركت ميكرد. ايشان نجف نرفت ولي آقا سيدابوالفضل در نجف تحصيل نمود.
در مورد نامهاي كه بخط من است، ابوي موافقت نكرد و ايشان بلافاصله به تبريز مراجعت نمود... من به ايشان خيليعلاقه داشتم. مرد مخلصي بود واهل علم و معرفت... بعدها هر وقت كه قم ميآمدند، ديدار ما تجديد ميشد...خداوند ايشان را رحمت كند... ». (9)
درباره چگونگي سير و سلوك و مراحل عرفاني برادر بزرگوار كه آيت اللّه اراكي به آن اشاره ميكنند، شهيد استادمطهري سخت پي گير امر بود و حتي براي همين منظور مشتاقانه به ديدار ايشان شتافت، ولي اخوي اظهاري نكرد وظاهراً اكنون تنها آيتاللّه العظمي اراكي، آيت اللّه سيد حسين بدلا و شيخ العرفاء، آيتاللّه حاج ميرزا حسنمصطفوي، در اين زمينه اطلاعاتي دارند...
البته اخوي نكاتي در مورد استادشان بنام « آقا شيخ رضا » به نگارنده، آنهم پس از اصرار زياد نقل كردند با اين شرط كهبطور مكتوب، جايي نقل نشود... مرحوم اخوي، اعتقاد عجيبي به اين مرد ناشناخته داشت و وي را از اولياء اللّه درعصر خود ميدانست و گفت: پس از فوت آقا شيخ رضا كمر من شكست و ديگر ره بجايي نبردم... »؟!
مرحوم اخوي بزرگوار، آثاري در فقه و اصول و اخلاق دارد كه از آنجمله است:
1. رسالة في حرمة التشبّه بالكفار، 2- رسالة في جواز النافله لمن عليه الفريضه، 3- رسالة في المواعظ، 4- الحواشيعلي التبصرة، 5- الحواشي علي العروة .
از آثار ايشان، فقط رساله عمليه در اواخر عمرشان در تبريز چاپ شد...
مبارزات سياسي
برادر بزرگوار علاوه بر مبارزاتي كه در دورة رضاخان و سپس در دوره حكومت قلابي پيشه وري در تبريز، بعمل آورد،پس از قيام 15 خرداد هم تا مراحل پيش از انقلاب نقش فعالي در مبارزه داشت و در اين رابطه چندين بار دستگير وزنداني و يا تبعيد گرديد كه اميدوارم در بخش « تاريخ انقلاب در آذربايجان » به تفصيل به آن بپردازيم، در اينجا فقطاشارهاي كوتاه به موضوع ميكنم:
برادر بزرگوار روابط دوستانه و صميمي با حضرت امام قدس سره، از دوران تحصيل در قم داشت. در واقع اخوي باامام در درس مرحوم آيتاللّه حائري - مؤسس حوزة علميه - « همدوره » بود و در مدرسه دراالشفاء حجرهاي در كنارحجره ايشان و آيتاللّه لواساني داشت كه موجب تحكيم روابط شده بود و اين آشنايي و دوستي تا روز آخر استمرارداشت .
اخوي هر سال يك بار به « قم » ميآمد، و امام، از جمله بزرگاني بود كه بلافاصله به ديدار ايشان تشريف ميآوردند ودر « ديد » و « باز ديد » كه اغلب نگارنده اين سطور هم حضور داشت، ميزان انس والفت بين امام و ايشان كاملاً مشهودبود .
در آغاز قيام و پيش از حوادث خونين 15 خرداد، آقاي صانعي به سراغ من آمد كه « حاج آقا » با شما كار دارند: منزلمن در « يخچال قاضي » متصل به خانه حضرت امام بود - (بعد از مراجعت شهيد هاشمي نژاد و حضرت آقاي ابطحيبه مشهد، كه در آن ساكن بودند، اين منزل نصيب ما شده بود و آقاي حاج محمود آقا لولاچيان باني امر بود) -بلافاصله به خدمت ايشان رفتم... فرمودند: اين حركتي كه از قم آغاز شده اگر توسط آقايان علماي بلاد تأييد و پيگيرينشود، دستگاه فكر ميكند كه « قم » تنها است و آنوقت نتيجه مطلوب بدست نميآيد. خوبست جنابعالي به تبريز وديگر بلاد آذربايجان تشريف ببريد و با آقاي اخوي و آقاي مجتهدي و آقاي قاضي و بقيه علماء تماس بگيريد موضوعرا بگوييد و خطرات را گوشتزد كنيد و متن تلگرافهاي آقايان قم را نشان دهيد تا آقايان بلاد هم اقدام كنند .
هزينه سفر را هم امام دادند و من همانروز عازم تبريز شدم... با اخوي و بقيه علماء، همراه جناب آقاي وحدت و جنابآقاي بكائي - از وعاظ معروف تبريز - ملاقات كردم و تلگراف نخستين تبريز توسط اينجناب تهيه و توسط آقايان تبريزتكميل و امضاء و مخابره شد و تا « تيمسار مهرداد » از موضوع آگاه شود، من همراه آقاي بكائي به: مرند، خوي،رضائيه، عجب شير و شبستر هم رفته و از آقايان تلگراف گرفته و مخابره نموده و به قم مراجعت كرده بودم... پس ازقيام 15 خرداد و بازداشت امام، باز به تبريز رفتم و اين بار همراه اخوي و آقاي مجتهدي و آقاي حكم آبادي به تهرانآمديم... و تا روز دستگيري در « باغ ملك » حضرت عبدالعظيم، به فعاليت ادامه داديم... تا آنكه يك شب پس از نماز،اخوي بزرگوار، و حجج اسلام آقايان: حاج شيخ حسين اهري، شيخ حسين گوگاني و حاج سيد مهدي دروازهايدستگير و شبانه به « تبريز » تبعيد (؟!) شديم و برادر بزرگوار بمحض رسيدن به تبريز اعلامهاي منتشر ساخت (10) كه متن آنرا ميآوريم ولي نقل ديگر ماجراها را به وقت مناسبتري موكول ميكنم .
در پايان گزارشي را نقل ميكنيم كه « مهرداد » رييس ساواك تبريز پس از دستگيري ايشان و ياران، آنرا به مركز ارسالداشته است لحن گزارش موقعيت و اهميت مرحوم اخوي را در مبارزه نشان ميدهد:
مديريت كل اداره سوم
متمني است بعرض تيمسار قائم مقام ساواك برسد:
بفرمودة تيمسار قائم مقام سازمان اطلاعات و امنيت كشور با استفاده از دو روز تعطيلات به آذربايجان عزيمت واينك نتيجه بررسيهاي معموله را ذيلاًباستحضار ميرساند .
1. در نتيجه اقامات قبلي و پيگيريهاي مداوم آن، اختلافات نسبتاً زيادي بين روحانيون طراز اول تبريز بعلت تندرويهاي آقايان ميرزا محمد عليقاضي طباطبائي و سيد احمد خسروشاهي و چند تن ديگر ايجاد و بتدريج معتقد شدهاند كه سخنرانيهاي دو نفر مذكور كه معمولاً روزهايچهارشنبه و پنجشنبه هر هفته پس از خاتمه نماز جماعت در مساجد شعبان و حاجي ميرزا يوسف مجتهدي بعمل ميآيد ارتباطي با مسائل مذهبيندارد بالمال بضرر جامعه روحانيون منجر خواهد گرديد .
2. اكثريت بازرگانان و اصناف كه با توجه به ركود فعلي بازار مايل به ادامه كسب و كار خود در محيط آرام هستند تا حد زيادي بحقايق امور پي بردهو مايل نيستند كه بيش از اين تحت تأثير و تلقينات سوء بعضي از روحانيون قرار گيرند.
3. با كمال تأسف مشاهده گرديده مقامات قضايي لشگر 7 نفر از متهماني كه در تاريخ 14/7/42 (روز افتتاح مجلسين) بعلت تحريك مردم به بستنبازار از طرف شهرباني دستگير و جهت تعقيب قانوني از طرف ساواك به لشگر معرفي شده بودند، بعلت فقد دليل (يا اينكه دلائل كافي عليه ايشانوجودنداشت) به فاصله يكساعت آزاد نموده است. اين روش مقامات قضائي لشگر كه برخلاف انتظار و رويه قبلي بوده است تأثير بسيار سوئيبخشيده و علاوه بر تجرّي آزاد شدگان منجر باين گرديده است كه شهرباني تبريز از دستگيري و معرفي ساير متهمين خودداري نمايد.
4. مسجد معروف به قلعه بيگي كه از طرف شهرباني بسته شده بود و به وعاظ ناراحت اجازه رفتن بالا منبرداده نميشد مجدداً باز و چند نفر ازنامبردگان كه سابقه طرد از تبريز و تبعيد بمركز را دارند، دوباره بكار خود و تبليغ مردم مشغول گرديدهاند.
نظريه :
الف. براي اينكه ادامه سخنرانيهاي ميرزا محمد علي قاضي طباطبائي و سيداحمد خسروشاهي و اقدامات چند نفر از روحانيون مخالف و وعاظناراحت بالاخره باعث گمراهي مردم و موجب وقوع حوادث نامطلوب خواهد شد با توجه به نزديك شدن ماه رمضان مصلحت منطقه چنين ايجابمينمايد كه در درجه اول اشخاص مشروحه زير وسيله شهرباني و با پشتيباني و راهنمائيهاي ساواك دستگير و بمركز اعزام گردند مشروط باينكهحداقل بمدت يكسال از مراجعت آنان به آذربايجان قويا جلوگيري شود در غير اينصورت بدون ترديد نتيجه معكوس گرفته خواهد شد:
1. ميرزا محمد علي قاضي طباطبائي .
2. سيد احمد خسروشاهي .
3. ميرزا محمد علي انگجي (رييس كميته جبهه ملي استان) .
4. اشراقي .
5. دروازهاي .
6. انزابي .
ب. در صورتیکه پس از دستگیری نامبردگان باز هم سایرین از اعمال خود دست برندارند اشخاص مشروحه زیر متعاقباً دستگیر و حداقل به مدت یک سال از منطقه طرد گردند.
1 ـ حاج میرزا عبدالله مجتهدی.
2 ـ ناصرزاده.
3 ـ گوگانی.
4 ـ اسحاق اهری.
5 ـ سید جواد هشترودی.
6 ـ بکائی.
پ. به احتمال قریب به یقین دستگیری سری اول مخصوصاً ردیف 1 و 2 و 3 عکس العمل هایی ایجاد و حوادث سوئی به بار خواهد آورد برای جلوگیری از خطرات احتمالی و با توجه به اینکه در جریانات چند ماه اخیر در نتیجه تدابیر متخذه هیچگونه حادثه سوئی در منطقه رخ نداده است مقامات استانداری و انتظامی و امنیتی عقیدمندند که به محض احساس خطر و به منظور جلوگیری از وقوع حوادث نامطلوب این اختیار قبلاً به استانداری داده شود که حداکثر به مدت یک هفته حکومت نظامی اعلام و طبق مقررات آن رفتار شود.
ت. به موازات دستگیری سری اول در تبریز و برای اینکه عکس العمل هایی در سایر نقاط استان نشان داده نشود اجازه داده شود که درباره چند نفر از روحانیون مخالف و ناراحت منطقه منجمله اردبیل، آذرشهر، اهر به همین منوال اقدام گردد.
رئیس سازمان اطلاعات و امنیت آذربایجان شرقی مهرداد
چگونگی این دستگیری و واکنش های مردم را، مورخ محقق، جناب آقای دوانی در کتاب خود چنین نقل می کند:
«... علمای اعلام تبریز ترتیب کار را طوری داده بودند که هر شب در مسجد یکی از آقایان، همگی اجتماع کنند و ضمن بیان مسائل اسلامی مردم را در جریان روز و آنچه برای مراجع عالیقدر و شخص آیت الله خمینی روی داده بود قرار دهند. این کار عملی شد و مردم نیز استقبال پرشوری از آن به عمل آوردند.
عمال رژیم ضد مردمی نیز در تاریخ 12 آذر 1342 سه تن از علماء و ائمه جماعت مرحوم حاج سید احمد خسروشاهی، و آقایان حاج سید محمدعلی قاضی طباطبائی، و حاج سید مهدی دروازه ای و دو تن از وعاظ به نام آقایان حاج میرزا حسن ناصرزاده و حاج میرزا محمد حسین انزابی را دستگیر و به تهران آوردند و مستقیماً به زندان قزل قلعه برده و زندانی نمودند.
به دنبال دستگیری روحانیون تبریز، اهالی غیرتمند این شهر دست به اعتصاب زدند، و بازار و مغازه های خیابان ها بسته شد. این اعتصاب تا چهار روز ادامه داشت. رژیم شاه به منظور سرکوبی اعتصاب کنندگان حکومت نظامی اعلام کرد و عده ای از مردم را بازداشت نمود.
بعد از دستگیری علماء و وعاظ نام برده چون رژیم می دانست سایر روحانیون و گویندگان آذربایجان شدت عمل نشان خواهند داد، جمعی دیگر از گویندگان به نام تبریز آقایان: حاج شیخ عیسی اهری، حاج شیخ محمد حسن بکائی، حاج میرزا محمود وحدت، حاج سید جواد هشترودی، حاج میرزا محمد جلیلی اسنقی، حاج میرزا عبدالرحمان واثقی بخشایشی، و حاج میرزا حمید بنابی را در خود تبریز دستگیر و همانجا در ساواک بازداشت نمود.
چون در تهران نیز به عنوان بازداشت علمای تبریز تظاهراتی توسط دانشجویان به راه افتاد، رژیم جمعی از دانشجویان رشید را بازداشت و زندانی کرد تا نشان دهد که چه در تهران و چه در تبریز، و چه در دانشگاه و چه در بازار، خواه مقامات روحانی باشند، یا افراد دانشگاهی و بازاری، همین که بر ضد رژیم قد علم کردند، پاسخ آنها مسلسل و گلوله و بازداشت و زندان است.
آقایان علماء و وعاظ تبریز 45 روز در زندان قزل قلعه و 15 روز در زندان خصوصی سلطنت آباد و 15 روز دیگر هم در منازل... تحت نظر و مراقبت شدید مأمورین قرار داشتند به طوری که از زندان هم بدتر بر آنها گذشت، و به طور خلاصه (چندین ماه) بدین گونه و به سختی در تهران زندانی و بازداشت بودند. (البته) چند نفر از آقایان وعاظ نامبرده را هم به تهران که آوردند و در زندان قزل قلعه زندانی نمودند...»11
***
... سرانجام برادر بزرگوار در تاریخ 28 خرداد 1356 در تبریز به رحمت حق پیوست و با تجلیل و اکرام کامل مردم غیور و مسلمان تبریز، و علمای عظام، تشییع شد و جنازه طبق وصیت به مشهد انتقال و در صحن مطهر، مدفون گردید... (این یادواره کوتاه، به مناسبت چهاردهمین سال رحلت ایشان به رشته تحریر درآمد).
قم، جمعه 8 خرداد 1371
سید هادی خسروشاهی
--------------------------------------------------------------------------------
1ـ آثار الحجة ، چاپ قم 1332 ـ تأليف شيخ محمد رازي، ج 2 ، ص 233.
2- چاپ جديد اين كتاب، سال پيش با مقدمه اي مشروح از اينجانب، از سوي مركز بررسيهاي اسلامي ـ قم منتشر گرديد.
3- « طبقات اعلام الشيعه » ج 1 ص 119 و « علماء معاصرين » شيخ خياباني، چاپ تبريز 1326 هـ ـ ص 353 ـ 354 .
4 ـ معني « حديث الغدير » تأليف والد ماجد، چاپ دوم، قم 1398 هـ ، صفحه 8 .
5- « مشكاة المصابيح » چاپ نجف، صفحه 361 ـ 362 .
6- آثار الحجة ، تأليف شيخ رازي، چاپ قم، ج 2 ص 233
7 ـ گنجينه دانشمندان، تأليف مورخ معاصر، محمد رازي جلد سوم، ص 308 چاپ تهران، 1352 .
8 ـ آثار الحجة تأليف محمد رازي، جلد دوم ص 235 ـ 236 ، چاپ قم، 1373 هـ .
9ـ در جلسه اي كه آيت الله اراكي مطالب فوق را بيان داشتند، فرزند برومندشان نيز حضور داشتند و در واقع ايشان سئوالات مرا آهسته و شمرده نقل مي كردند و ما جوابها را يادداشت مي كرديم.
10 ـ متن اعلاميه را به دستور اخوي من نوشتم ولي خود ايشان آن را « تعديل » نمودند و سپس طبق معمول به سراغ « سيد جواد پيمان » مدير روزنامه « مهد آزادي » رفتم و اعلاميه شبانه در چاپخانه روزنامه چاپ شد و خود مرحوم پيمان ، آنها را آخر شب به منزل ما آورد و فردا صبح، همه جا پخش گرديد ... خدمات پيمان در مبارزات آذربايجان ناشناخته ماند ... او سه سال پيش به رحمت حق پيوست.
11 . نهضت روحانیون ایران، ج 4، ص 240 و 241.