دیدگاه شیخ قرضاوی درباره : شیعه، تکفیر و فتوا - بخش دوم
استاد سیدهادی خسروشاهی / 17 تیر ماه 1392
[قرضاوی در ادامه نوشتارش پیش از اینکه تغییر موضع دهد، مینویسد:] همه اجتهاد را در موضوعاتی که در آن نص قطعی الثبوت و الدلاله نیامده، قبول دارند. اجتهاد دارای اصول و ضوابطی است که همگی به اصول شرع بر میگردد، هرچند طریقه آن در مذاهب مختلف با یکدیگر تفاوت دارد. برخی از مذاهب، گرایش بیشتری به نص دارند، برخی دیگر بیشتر طرفدار رأی هستند، برخی ظواهر را میگیرند و برخی به مقاصد اهتمام میورزند.
هر یک از مجتهدان که در اجتهادش به حکم واقعی الهی رسید، دو اجر دارد و آن که در این راه به خطا رفت، یک اجر از آن اوست؛ زیرا منتهای تلاش خویش را به کار بسته و در جستجوی حق بوده؛ پس نباید از اجر محروم گردد. حدیث متفق علیه صحیحی هم که بر این مطلب دلالت میکند، به ما رسیده است. خطای مجتهد تفاوتی نمیکند که در اصول باشد یا در فروع، در مسائل علمی باشد یا در موضوعات عملی.
محققان علما این امر را به خوبی تبیین کردهاند. گناهکار دانستن مجتهدان به خاطر نظرهای علمی و اعتقادی ـ چه رسد به کافر دانستن آنها ـ با فرمایشات قرآن کریم در اواخر سوره بقره منافات دارد: «لا یکلف الله نفساً الا وسعها لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت…: خداوند هیچکس را جز به قدر تواناییاش تکلیف نمیکند. آنچه [از خوبی] به دست آورده به سود او، و آنچه [از بدی] به دست آورده به زیان اوست. [مؤمنان میگویند:] پروردگارا، اگر فراموش کردیم یا به خطا رفتیم بر ما مگیر! پروردگارا، هیچ بار گرانی بر[دوش] ما مگذار، همچنان که بر [دوش] کسانی که پیش از ما بودند نهادی. پروردگارا، و آنچه تابش را نداریم، بر ما تحمیل مکن، و از ما درگذر و ما را ببخشای و بر ما رحمت آور، سرور ما تویی، پس ما را بر گروه کافران پیروز کن.» (بقره/۲۸۶)
در روایت صحیح آمده که خداوند این دعا را اجابت کرده است. اگر خداوند بعد از آن، مجتهدی را که تمامی تلاشش را به کار بسته، و لیکن در رسیدن به حق به خطا رفته مجازات کند، او را بر خطایی مجازات کرده که عقوبتش طبق این آیه رفع شده است و تکلیفی بر عهدهاش گذاشته که در توان او نبوده و باری بر دوشش گذاشته که طاقت آن را نداشته است.
ابن تیمیه میگوید: هر مؤمنی که در طلب حق به اجتهاد پردازد و به خطا رود، خطایش را هرچه باشد، خدا میآمرزد، چه در مسائل علمی و نظری باشد و چه در فروع عملی. اصحاب پیامبر(ص) و همه پیشوایان اسلام بر این رأی بودهاند؛ اما دستهبندی مسائل به مسائل اصولی (که انکارش موجب کفر است) و مسائل فرعی (که انکارش موجب کفر نیست)، دستهبندی بیپایهای است که نه از صحابه به ما رسیده و نه از تابعان و نه از سایر پیشوایان اسلام. ابن الوزیر هم میگوید: آیات فراوانی درباره گذشت از خطا نازل شده است.
ظاهراً اهل تأویل در معنای این آیات اشتباه کردهاند؛ چون علم به تعمد آنان در تفسیر اشتباهشان از آیات نداریم و علم باطن را کسی جز خدا نمیداند. از آیات وارده یکی این است: «لیس علیکم جناح فیما اخطأتم به ولکن ما تعمدت قلوبکم: در آنچه [اشتباهاً] مرتکب خطا شدهاید، بر شما گناهی نیست؛ ولی در آنچه دلهایتان عمد داشته است[، مسئولید].» (احزاب/۵) و نیز: «ربنا لا تواخذنا ان نسینا او اخطانا: پروردگارا اگر فراموش کردیم یا خطا نمودیم بر ما مگیر.» (بقره/۲۸۶) در تفسیر این آیه، دو حدیث صحیح داریم یکی از ابن عباس و دیگر از ابوهریره که خداوند متعال میفرماید: «قد فعلت: یعنی اجابت کردم و شما را بر فراموشی و خطا مواخذه نمیکنم.»
در آیهای دیگر میفرماید: «و لم یصرّوا علی ما فعلوا و هم یعلمون: بر آنچه مرتکب شدهاند، با آنکه میدانند[که گناه است] پافشاری نمیکنند.» (آل عمران/۱۳۵)خداوند گناهکارانی را که از روی علم مرتکب گناه شوند، به خاطر علمشان مذمت میکند و در مورد قتل مؤمن، با غلاظ و شداد فراوان میفرماید: «و من یقتل مومناً متعمّداً فجزاوه جهنم: هر کس مؤمنی را از روی عمد بکشد، کیفرش جهنم است.» (نساء/۹۳) در این آیه وعید به جهنم را مقید به تعمد در قتل نموده است. در مورد صید در حال احرام میفرماید: «و من قتله منکم متعمدا: هرکس صیدی را از روی عمد بکشد.» (مائده/۹۵)
احادیث بسیاری هم به این معنی آمده است. مثل حدیث «سعد» و «ابوذر» و «ابیبکر» که اتفاق نظر بر صحت آن است، در مورد کسی که از روی علم و دانایی و به دروغ، شخصی غریبه را ادعا میکند که پدر اوست. در اینجا هم، علم و دانایی شرط وعید به عذاب شمرده شده است. روشنترین حدیث در این موضوع پیرامون مردی است که از روی نادانی وصیت کرد او را بسوزانند و در روزی طوفانی نیمی از خاکسترش را به صحرا و نیمی دیگر را به دریا بریزند، تا دست خدا به او نرسد که عذابش کند. سپس ترسی او را فراگرفت و رحمت خدا شامل حالش شد و… این سخن او، یا از روی جهل به خدا و معاد بود و یا به خاطر جهل به قدرت خدا و فکر میکرد اگر خاکسترش را به باد دهند، جمعآوری آن برای خدا محال است؛ اما رحمت خدا شامل حالش شد و جهلش برطرف شد و از عقوبت الهی ترسید و…
این مرد با این توصیف که سخنش از روی جهل بوده، کارش به کفر نمیانجامد، مگر اینکه علم داشته باشد به تعالیم پیامران الهی و اینکه این کار برای خدا مقدور است، نه محال و با این حال پیامبران را تکذیب نماید.خداوند میفرماید:«ما کنّا معذبین حتی نبعث رسولا: ما هیچ کس را عذاب نمیکنیم تا پیامبری را مبعوث کرده باشیم.» (اسراء/۱۵) این حدیث امیدوارکنندهترین حدیث برای کسانی است که در تأویل آیات به خطا میروند و حدیثی است که صحت آن مورد اتفاق است و جماعتی از اصحاب، از جمله حذیفه، ابوسعید و ابوهریره آن را نقل کردهاند، بلکه به طوری که در جامع الاصول و مجمع الزواید آمده، حدیثی است که راویانش به حد تواتر رسیدهاند.
در تأیید آنچه گذشت، احادیثی داریم که خداوند میفرماید: «انا عند ظن عبدی بی فلیظن بی ما شاء: من آن گونه هستم که بندهام گمان میبرد. پس هرگونه میخواهد، درباره من فکر کند.» این احادیث از سه طریق وارد شده که همه آنها صحیح هستند؛ لذا جماعت بسیاری از علمای اسلام گفتهاند: مسلمان را به خاطر الفاظی که گاهی از او صادر میشود، نمیتوان تکفیر کرد، مگر اینکه گوینده به کفر بودنش آگاهی داشته باشد. صاحب محیط میگوید: این عقیده ابوعلی جبائی و محمد ابن حسن شیبانی و شافعی است. (1)
حتی حدیث «افتراق امت به هفتاد و سه فرقه» که بیشتر علما آن را قبول کردهاند و میگوید: همه این هفتاد و سه فرقه در جهنماند، مگر یک فرقه و آن را «فرقه نجات یافته» نامیدهاند، حتی همین حدیث هم ـ با همه حرفهایی که در سند و دلالتش وجود دارد ـ فرقههای مختلف را جزء امت، یعنی امت اسلام دانسته است. به دلیل صدر روایت که از قول پیامبر اکرم (ص) آورده است: «ستفترق امتی»، یعنی «امت من» فرقه فرقه میشوند. این حدیث، همه را در متن امت قرار داده و بر ما جایز نیست که با تأویلات و تکلّفات خود آنها را از امت بیرون برانیم.
بخاری از انس ابن مالک نقل کرده که پیامبر اکرم (ص) فرمود: «من صلّی صلاتنا و استقبل قبلتنا و اکل ذبیحتنا، فذلک المسلم الذی له ذمه الله و ذمه رسوله، فلا تخفروالله فی ذمته: هر کس مثل ما نماز بخواند و به سوی قبله ما روی آورد و از ذبیحه ما بخورد، مسلمان و در پناه خدا و فرستاده اوست. پس شما در قلمرو خدا مراقب او نباشید.» (2) بخاری همچنین روایت کرده است: از انس بن مالک سؤال شد: «چه چیز خون و مال بنده را حرام میکند؟» جواب داد: «هرکس گواهی دهد که معبودی جز خدای یگانه نیست و به سوی قبله ما روی آورد و مثل ما نماز بخواند و از ذبیحه ما بخورد، مسلمان است، از همه حقوق و امتیازات مسلمانی برخوردار و همه وظایف و تکالیف مسلمانان بر عهده اوست.» (3)
معنای این سخن آن است که باید به مسلمان بودن چنین فردی حکم کنیم و احکام اسلام بر او جاری میشود، اگرچه گناهکار باشد یا در برخی از مسائل علمی اشتباه کند، چه در اصول و چه در فروع٫ همانگونه که راسخان در علم، این موضوع را ثابت کردهاند.خداوند دعایی را که در آخر سوره بقره به ما آموخته است اجابت کرده و گناه، خطا و فراموشی را از ما برداشته است: «ربنا لاتؤاخذنا إن نسینا أو أخطأنا: پروردگارا اگر فراموش کردیم یا خطا کردیم، بر ما مگیر.»
در این موضوع خداوند تفاوتی بین مسائل علمی و مسائل عملی و بین قضایای مربوط به اصول و قضایای مربوط به فروع، نگذاشته است. عمل صحابه هم سخن ما را تأیید میکند. صحابه خوارج را تکفیر نکردند، همان گونه که از علی و سعد بن وقاص و دیگران روایت شده است. ابن الوزیر گوید: تکفیر نکردن خوارج توسط علی، از چند طریق بر ما ثابت شده است. همچنین برگرداندن اموال خوارج توسط آن حضرت، از چند طریق بر ما ثابت شده است. از جابر روایت شده که کسی به آن حضرت عرض کرد: «آیا شما کسی از اهل قبله را مشرک خطاب میکنید؟» حضرت فرمود: «پناه بر خدا!» سپس گریست. عرض شد: «آیا کسی از آنان را کافر میدانید؟» فرمود: نه! (4)
۲ـ پاسخ سؤال دوم
مطلبی را که ما در اینجا ذکر کردیم، رهبران بزرگ مذاهب اسلامی هم، آن را گفتهاند و ما برای تأکید بر مطلب و روشنی و رسوخ بیشتر آن، برخی گفتههای ایشان را که همسو با مطالب ما، از گسترش دادن تکفیر جلوگیری میکنند، نقل میکنیم.
سخن اشاعره و سایر متکلمان
در کتاب «المواقف» عضدالدین ایجی و شرح آن از سید شریف جرجانی، که از کتب مهم متأخران از اشاعره به شمار میرود، آمده است: «جمهور متکلمان و فقها برآنند که تکفیر هیچ یک از اهل قبله، جایز نیست.» شیخ ابوالحسن اشعری در ابتدای کتاب مقالات الاسلامیین گفته است: «برخی از مسلمانان، برخی دیگر را گمراه میدانند و از آنها بیزاری میجویند، در نتیجه گروهگروه شدند، ولیکن اسلام آنها را گرد هم میآورد و همه را در برمیگیرد.» این مذهب اشعری است، اکثر اصحاب هم، همین رأی را دارند. شافعی میگوید: «من گواهی هیچ یک از پیروان مذاهب را رد نمیکنم، مگر «خطابیه» را؛ چرا که آنان به حلیت کذب، معتقدند.»
حاکم ـ صاحب المختصرـ در کتاب المنتقی از ابوحنیفه (ره) نقل کرده که: «وی هیچ کس از اهل قبله را، تکفیر نمیکرد.» ابوبکر رازی نیز همین رأی را از «کرخی» و دیگران روایت کرده و گفته است: «معتزله که قبل از ابوالحسن بودند، به مجادله برخاستند و اصحاب ما (یعنی اشاعره) را در اموری تکفیر کردند. برخی از یاران ما هم، مقابله کردند و آنان را در امور دیگری تکفیر کردند…» مجسمیه را هم برخی مخالفان آنها ـ از اشاعره و معتزله ـ را تکفیر نمودند. استاد ابواسحاق اسفراینی گفته است: «هر مخالفی که ما را تکفیر کند، ما هم او را تکفیر میکنیم، والا نه.»
صاحب مواقف و شارح آن، رأی جمهور متکلمان و فقها را در عدم تکفیر اهل اسلام تأیید کردهاند، هرچند در برخی از مسائل اعتقادی با عقیده حق، مخالفت داشته باشند؛ زیرا مسائل اعتقادی که مورد خلاف بین اهل قبله است، مثل اینکه آیا خداوند خالق فعل بندگان است یا نه؟ آیا خداوند دارای چهره است یا نه؟ آیا در آخرت دیده میشود یا نه؟ آیا او میخواهد که معصیت بشود یا نه؟ و امثال این قضایا، همه موضوعاتی نظری هستند که پیامبر اکرم (ص) در بارهشان از تازهمسلمانان نمیپرسید و بدون توجه به این مسائل و جستجوی آن، حکم به مسلمانان بودن افراد میکرد. صحابه و تابعان نیز برهمین منوال رفتار میکردند.
ازاین برخوردها معلوم میشود درستی مسلمانی افراد، متوقف برپاسخ آنها به این مسائل نیست و اشتباه در درک این مسائل، به حقیقت مسلمانی آسیب نمیرساند. اگر صحت اسلام افراد به این امور بستگی داشت و خطای در آن به حقیقت اسلام افراد آسیب میرساند، واجب بود که کیفیت اعتقاد مردم در این امور، مورد بررسی و کندوکاو قرار گیرد؛ ولی ما میدانیم نه در زمان پیامبر(ص) و نه در زمان صحابه و تابعان، هیچ سخنی از این مسائل در جریان نبوده است. (5)
امام محمد غزالی بعد از سخن پیرامون معتزله و مشبّهه و فرقههای بدعتگذار که در تأویل متون دینی از روی اجتهاد خطا کردهاند، میگوید: «آنچه محصلان باید بدان توجه کنند، پرهیز از تکفیر است، تا زمانی که راهی به آن باشد؛ زیرا مباح دانستن جان و مال نمازگزاران به سوی قبله و گویندگان لاالهالاالله کاری خطاست و اشتباه در زنده نگه داشتن هزار کافر، آسانتر از خطا در ریختن قطرهای از خون مسلمانان است و پیامبر اکرم (ص) فرموده: اُمرت ان اُقاتل الناس حتی یقولوا لاالهالله محمدرسول الله. فاذا قالوها، فقد عصموا منّی دماءهم و اموالهم الا بحقها: دستور دارم با مردم بجنگم تا زمانی که لااله الاالله و محمد رسولالله بگویند. وقتی این جمله را گفتند، جان و مالشان در امان من است مگر از روی حق.»
غزالی همچنین گفته است: «نزد ما ثابت نشده که خطای در تأویل، موجب تکفیر است. این امر محتاج دلیل است؛ ولی عصمت گویندگان لاالهالاالله قطعاً ثابت شده است و هیچ چیز نمیتواند آن را زایل کند، مگر علم قطعی، همین قدر کافی است که توجه داشته باشیم که زیادهروی و مبالغه در تکفیر، مؤید به دلیل برهان نیست؛ زیرا برهان یا باید یک اصل شرعی باشد، یا یک قیاس مبتنی بر اصل شرعی. آن اصل شرعی که موجب کفر است، تکذیب صریح (خدا و رسول و…) است. کسی که تکذیب نکند، هیچ امر دیگر هم که به معنای کذب باشد، در مورد او نیست. بنابراین وی با گفتن کلمه شهادت تحت عموم عصمت باقی میماند.» (6)
نظر فقهای حنفی مذهب
در کتاب جامع الفصولین ـ از کتابهای حنفیان آمده است: «طحاوی از اصحاب ما نقل کرده است: هیچ فردی از ایمان خارج نمیگردد مگر آنکه آنچه را موجب ورود در اهل ایمان است، منکر شود. هرکس را که یقین حاصل شد مرتد شده، حکم ارتداد بر او جاری میشود و هرکس را که شک در ارتدادش بود، حکم ارتداد بر او جاری نمیشود؛ زیرا اسلام ثابت شده برای افراد با شک از بین نمیرود و اسلام و مسلمانی غلبه دارد… سزاوار است هرگاه شکایتی از این دست، نزد عالمی آورده شود، مبادرت به تکفیر اهل اسلام نکند. من (صاحب جامع الفصولین) میگویم: این مطلب را از این جهت مقدم داشتم تا میزانی باشد برای داوری در مورد سخنانی که در این فصل نقل کردهام؛ زیرا در برخی از منقولات، حکم تکفیر آمده است، در صورتی که بر مبنای این مقدمه، جاری تکفیر نیست.»
در کتاب خلاصه و سایر کتب آمده است: هرگاه در مسأله، احتمالات مختلف بود، یک احتمال سبب تکفیر و احتمالات دیگر، مانع تکفیر محسوب میشود، مفتی باید جانب احتمالی را بگیرد که مانع تکفیر است. او باید به مسلمانان حسن ظن داشته باشد. در بزازیه اضافه شده است: «مگر آنکه فرد تصریح کند که مطلبی را اراده کرده که موجب کفر است. در این صورت راهی برای تأویل باقی نمیماند.» به عنوان مثال: اگر کسی به دین مسلمانی اهانت کند، به یک احتمال این اهانت به معنای تحقیر و استخفاف دین است. پس موجب کفر است و به احتمال دیگر منظورش، اخلاق پست مسلمان و رفتار زشت اوست ـ نه اهانت به اصل دین ـ هرجا که اختلاف در کفر است، باید سخن را به محملی خوب حمل کرد، ولو با تکیه بر روایتی ضعیف. بنابراین اکثر الفاظ کفرآمیز که گفته میشود، نمیتوان بر مبنای آن، حکم تکفیر صادر کرد و من متعهدم که هیچگاه با تکیه بر این اقوال، حکم به تکفیر صادر نکنم…» (7)
ابن عابدین در کتاب رد المختار، از خیر رملی نقل کرده است که او در تعقیب این گفتار صاحب بحر (و لو با تکیه به روایتی ضعیف) گفته است: «هر چند روایت از غیر هم مذهبان ما باشد. دلیلش این است که شرط شده انکار چیزی سبب کفر است که مورد اجماع مسلمانان باشد.» (8)
محقق حنفی، کمالالدین بن الهمام، میگوید: «در سخنان اهل مذهب، حکم به تکفیر بسیار است، ولیکن اینها هیچ یک سخن فقیهان و مجتهدان نیست. این احکام را غیر فقها گفتهاند و به گفته آنان اعتمادی نیست.» (9)
1. نگاه کنید به ایثار الحق علی الخلق، ص۳۹۲ تا ۳۹۴٫ 2. بخاری، کتاب الصلاه، شماره ۳۹۱٫ 3. همان، شماره ۳۹۳٫ 4. ابویعلی و طبرانی در کبیر این حدیث را نقل کردهاند، رجال حدیث صحیح است. ابن حجر هم در مطالب العالیه، ج۳ ص۲۹۶ آن صحیح دانسته است. 5. ر.ک: مواقف و شرحش ج۸، ص۲۳۹و ۲۴۰٫ 6. الاقتصاد فیالاعتقاد، ص۲۲۳و ۲۲۴، چاپ دارالکتب بیروت. 7. البحرالرائق، ج۵، ص۱۳۴ و ۱۳۵٫ 8. حاشیه رد المختار، ج ۳، ص۳۹۹ طبع استانبول. 9.همان، ج۳، ص۴۲۸٫