گر بريزى بحر را در كوزه اى خود نگنجد قسمت يك روزه اى
نوشته و كلام و گفتار همه و همه محدود است و گنجايش بى نهايت ها را ندارد. اين خود احساس من است دربرابر آن اسوه فضيلت و مردمى و مجموعه كمالات اخلاقى و مطلقهاى امام موسى صدر. او براستى حقيقت مجسم بود.
از اين حقير خواسته اند چند جمله اى درباره ارادتم نسبت به فيلسوف متفكر و فقيه عالى قدر و مبارز نستوه، آيت الله حاج آقا موسى صدر، بنويسم. معظم له تا آن پايه بزرگ و بزرگوار در ابعاد مختلف بود كه خامه ناتوان من با اين واژه هاى محدود، قدرت تفسير شخصيت ممتاز ايشان را ندارد. فقط براى اطاعت او جسارت مى كنم. معظم له متولد 1307 بود و فارغ التحصيل حوزه علميه قم و نجف و فوق ليسانس در اقتصاد از دانشگاه تهران داشت. بديهى است آنچه بايد گفته شود از حركت و روش آن فرد، تاكنون بكرّات نوشته و گفته شده است. بناچار خلاصه اى از آن بحر مواج در سينه اين اوراق قلمى مى كنم.
اين جانب به طورى كه گفته اند، از بنى اعمام امام موسى صدر هستم و به حكم تفاوت و شهرتى كه فرزندان مرحوم آيت الله العظمى آقاسيد اسماعيل صدر طاب ثراه در نبوغ و كمال داشته و دارند، از همان اوان كودكى شايق به ديدار عموزاده هايم بودم. لذا در هفده سالگى از اصفهان براى زيارت حضرت معصومه عليهاسلام و همچنين ديدارى از بيت مرحوم آيت الله العظمى آقاسيد صدرالدين صدر (رحمة الله عليه) كه يكى از فرزندان آن بيت دانشمند فرزانه، متفكر عاليقدر امام موسى صدر بود، به قم روانه شدم. اولين برخورد معارفه كه توسط آيت الله العظمى صدر بود، عملى شد. معظم له صدا زدند: موسى! بيا پسرعمويت از اصفهان آمده، او را ديدار كن. رابطه معنوى و ارتباط روحانى من با امام موسى صدر از همان اول حركت به قم شروع شد. به طورى كه گفته اند و خود هم آگاه نيستم، معظم له پس از طى دبستان و دبيرستان و طى مراحل سطح دروس فقه و اصول، در قم نخست در محضر برادر ارجمند خود، مخدوم معظم، آيت الله علامه محقق، حاج آقارضا صدر و همچنين پدر عالى مقام خود حاضر مى شد و سپس در درس مرحوم آيت الله العظمى بروجردى چندسالى شركت كرده و با شهيد آيت الله دكتر بهشتى و امثال آن مباحثه مى كرد. سپس به نجف اشرف مشرف گرديد و با مرحوم شهيد آيت الله العظمى حاج سيد محمدباقر صدر و ديگر فضلاى معاصر فعاليت درسى خود را شروع كرد.
پس از مدتى كه به زيارت اعتاب مقدسه مشرف شدم و قصد اقامت براى تحصيل نداشتم، در اولين برخورد با امام موسى، ايشان را دربين فضلا و دانشمندان و محققين در موقعيت عالى يافتم و متوجه شدم كه معظم له از حدّ طلبه اى ساده به يك شخصيت علمى ممتاز، شناخته شده، ترقى يافته است. يعنى آن طفل يك شبه رَه صدساله پيموده و در اولين برخورد چنان مجذوب عواطف سرشار و محبتهاى معظم له شدم كه به مصداق شعر حافظ (چشم مسافر كه بر جمال تو افتد / قصد رحيلش بدل شود به اقامت) قصد اقامت در نجف اشرف براى تحصيل نمودم.
چون قبلاً هم زمانى نه چندان دور، در نجف به تحصيل اشتغال داشتم، رفقاى قديمى هم مرا تشويق به ماندن در نجف نمودند. لذا روزها و شبها، ضمن برخورداريها از جوّ علمى و تحصيلى نجف، از ديدار و مصاحبت امام موسى برخوردار بودم. شيفتگى معظم له براى پيمودن مدارج علمى و آثار نبوغ و اشتغال زياد تحقيقاتى او از همان روزهاى اول چشمگير و جالب توجه بود. در آن روزها علاقه ايشان به تحقيق و مطالعه و محاوره مشهود بود و ديدار نخستين او، به هر برخوردكننده اى مى فهماند كه با مردى كاوشگر و دانش دوست روبه روست. ايشان از بحثهاى آيات عظام نجف اشرف، مثل مرحوم آيت الله العظمى سيدمحسن حكيم و آيت الله العظمى آقاى خويى استفاده نموده و با مرحوم آيت الله شهيد حاج سيدمحمدباقر صدر و ديگر فضلاى معاصر نجف فعاليت علمى داشت.
همچنين سالى براى ديدار آيت الله سيدشرف الدين كه از مفاخر علمى شيعه و از عموزادگان ايشان بود، به جنوب لبنان رفت. مرحوم آيت الله شرف الدين باتوجه به موفقيت علمى و اخلاقى و لياقت همه جانبه اى كه در ايشان مشاهده كرد، درخواست نمود در لبنان بماند و زعامت امور شيعه و مخصوصاً امور علمى آن را به عهده گيرد. اين دعوت پذيرفته شد و پس از فوت مرحوم سيدشرف الدين (رحمة الله عليه) بنابه درخواست مردم آن ديار و قرارى كه قبلاً تعهد نموده بود به جنوب لبنان رفت و كارهاى آن مرحوم را ادامه داد و به فعاليت هرچه دامنه دارتر و گسترده تر درجهت تقويت شيعه و رشد علمى و اجتماعى شيعيان پرداخت و درنتيجه شيعه لبنان را كه سخت در چنگال نفوذ ديگر اديان سياسى منطقه بودند و با فقر و فشار و سطح هرچه نازلتر زندگى مى كردند نيرو بخشيد و پاى جوانان آن ديار را به دانشگاهها و نيز خارج كشور، براى طى نمودن مراحل علمى و نيز اشغال پستهاى حساس و سرنوشت ساز دولتى باز كرد. درنتيجه شيعه توانست پس از مدت كوتاهى دربرابر آن همه دشمنان و مخالفان خارجى و داخلى، خودى نشان دهد و از مراكز ادارى و حكومتى لبنان به سهم خود بهره بردارى نمايد. آرى موسى بدون عصا، شيعيان لبنان را كه سخت تحت نفوذ سياسى و سلطه ديگر اديان غيرالهى آن منطقه محو و نابود شده بودند، به حقايقى ديگر نويد داد.
امام موسى صدر مدرسه جبل عامل را به نام محرومان و مستضعفان شيعه برپا نمود كه در آنجا دروس فنى و مهندسى و طراحى را با دراختيارداشتن مدير و استادان مجربى همچون شهيد دكتر چمران رحمة الله عليه به محصلان مى آموختند و شاگردانش از نظر فنى و عملى افرادى ممتاز بودند.
از ديگر كارهاى سرنوشت ساز امام صدر، تشكيل مجلس اعلاى شيعه بود. براستى كه اين مجلس يكى از مراكز سرنوشت ساز براى عالم تشيع و لبنان گرديد. اين مجلس از داخل و خارج لبنان مورد مراجعه قرار گرفت و حتى علماى بزرگ سنى و دروزى و مسيحى ـ چنان كه خود بكرّات ناظر آن بودم ـ در كمال تواضع براى حلّ مشكلات سياسى و... خود به حضور امام موسى مى رسيدند و از او استمداد مى كردند و همكاريش را مى طلبيدند. آن مرد جهانى هم با آغوش باز يكايك آنها را استقبال و بدرقه مى كرد و حاجات آنها را با سفارشهايى احياناً به مجلس يا وزارتخانه ها برآورده مى ساخت و اگر احتياج مالى داشتند، به اندازه مقدور آنها را سرمست محبت خود مى كرد. اين بود كه همه گروهها او را همچون پدرى باارزش دوست مى داشتند و برايش احترامى خاص قائل بودند.
امام موسى صدر شيعه لبنان را سربلند ساخت و در دنياى تشيع و كشورهاى اسلامى مطرح ساخت. همچنين در كنار مبارزات سياسى، خدمات او درحدّى است كه همه آنها را نمى توان برشمرد. ناگزير، نام چند مجموعه فعال را مى برم. يكى از خدمات امام موسى صدر، تأسيس دارالايتام بيروت بود كه ساختمانى است شش طبقه و در كنار دريا كه صدها آواره و يتيم و بى خانمان جنگى و... را سكونت مى دهد و حوايج آنها را تأمين مى نمايد. همچنين بيمارستان بزرگ و مجهزى برپا داشت كه براى حفظ جان و درمان بيماران شيعه و... شبانه روز فعاليت دارد. ساختمانهاى ديگرى نيز اعم از دبستان، دبيرستان و دانشگاه در صور برپاست كه همگى زير نظر مستقيم امام موسى صدر اداره مى شد و هنوز هم تا آنجا كه خبر مى رسد، مشغول به كارند. فعاليتهاى اجتماعى و انسانى امام موسى صدر به قدرى زياد است كه در اين مختصر نمى گنجد.
حقير براى يافتن ردّ پايى از محبوب گرامى خود به هرجا سفر كردم و از هر كس كه ادعايى داشت، ملاقات و استفسار كردم و با زحمتى طاقت فرسا كه با روانم آشنا نبود، شب و روز در جستجوى گم شده خود مى گشتم و از همه آنها جواب مى شنيدم كه امام موسى زنده است و در خارج زندانى است. تا آنكه براى ديدارى از مردم هند، رهسپار آن ديار شدم. پس از جستجوى زياد، مردى كه به زبان اردو حرف مى زد و سخن مرا مى فهميد، من را به ديدار با مردى دعوت كرد كه ادعا داشت پيشگوست. صبح زود مرا از دريا به جنگلى راهنمايى كرد. آن جنگل خيلى وحشتناك بود، ولى چون مقصودى در پيش بود، با هر پيش آمدى مى جنگيدم، تا آنكه به مردى برخورد كردم عريان و تنها! دربرابر او به زانو درآمدم، زيرا بسيار پرهيبت بود. به چشمهاى او تنها يك بار توانستم نگاه كنم. همان نگاه اولِ او، آن قدر پرقدرت بود كه نتوانستم دومرتبه او را نگاه كنم. بدون آنكه من يا همراه من چيزى بر زبان آوريم، چوبى به دست گرفت و روى زمين خط كشيد و گفت: سال ديگر خبر او مى رسد. باز من در ذهنم فكر كردم كه بپرسم آيا امام زنده است؟ بلافاصله گفت: سر او هم برهنه است. ديگر چيزى نگفت. من تاريخ آن را درنظر داشتم تا روزى كه از امريكا، مردى كه به آن كشور پناهنده شده بود، در مصاحبه اى گفت: امام موسى در باغى بيرون شهر محبوس است. من تحقيق كردم، درست يك سال از گفته آن مرد هندى گذشته بود. اين بود جريان جستجوى من. خداوند ان شاءالله او را به خاندانش برگرداند و دل مسلمين را شاد فرمايد.
***
و اما مرحوم آيت الله العظمى سيداسماعيل بن سيدصدرالدين عاملى اصفهانى (متولد 1258 در اصفهان و متوفى در 12 جمادى الاول 1338 قمرى در كاظمين) در اصفهان از شاگردان شيخ محمدباقر نجفى بود. معظم له در سال 1271 به نجف اشرف رفته و به دروس مرحوم شيخ راضى بن محمد آل خضر نجفى (متوفاى 1290 هـ ) و بحث مرحوم شيخ مهدى بن على بن كاشف الغطاء (متوفاى 1289 هـ ) و سپس درس مرحوم شيرازى بزرگ حاضر مى شود. در سال 1314 به كربلا مهاجرت نمود و در زمره مراجع تقليد قرار گرفت.
ايشان چهار پسر داشت كه همه از علماى بزرگ و شخصيتهاى علمى بودند. از جمله آنها، مرحوم آيت الله العظمى سيدصدرالدين صدر (متولد 1299 در كاظمين و متوفاى 1373 در قم) پدر امام موسى صدر است. معظم له مراحل عالى علمى را نزد مرحوم ميرزاى نايينى و آخوند خراسانى و ديگر علما و مشاهير معاصر خود طى نمود. سپس به ايران آمده و به مدت 10 سال در مشهد مقدس اقامت نمود و به تدريس و ارشاد و اصلاح مشكلات مردم مشغول گرديد. در سال 1344 به نجف اشرف بازگشت و به كارهاى علمى و مباحثه و مجادله مى پرداختند و به مجلس مباحثه مرحوم نايينى مى رفتند. در سال 1349 به ايران مراجعت كرده و در قم اقامت گزيد. ايشان با مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى در گسترش حوزه علميه قم همكارى نمود. آنگاه مجدداً بنابه درخواست علما و فضلا و مردم مشهد، به آن شهر سفر كرد و در مسجد گوهرشاد اقامه جماعت نمود و به تدريس اشتغال داشت. سپس مرحوم آيت الله حائرى به خاطر احساس نياز به وجود ايشان، تقاضا كردند كه به قم بازگردند. آيت الله صـدر در بازگشت بـه قم، بـه تدريس و اقـامه جماعت در صحـن و مسجد مجاور حرم حضرت معصومه عليهاسلام و گشايش مشكلات مردم كمر همّت بست و به امور دينى پرداخت كه تفصيل آن در ديگر مصادر رجال مسطور است.
***
به طور اجمال و در چند جمله، بايد روحيات امام موسى صدر را در زمينه خانوادگى خلاصه كنيم. او يك انسان به تمام معنى است و از عواطف سرشار انسانى بهره مند است. به علم و حكمتش از طرق مختلف مى توان پى برد، ولى هيچ كس نمى تواند از ابعاد برجسته علمى حدس بزند كه او تا چه حدّ انسان دوست و شيفته عواطف معنوى و شخصيت انسانى بود. اين جانب از باده مهرش بيشتر سرمست شده است تا از محامد ديگرش. به همين دليل مى خواهم بگويم كه او يك انسان فوق العاده بود. او تجلى گاه يك عارف بزرگ الهى بود. او فداى عشق و عواطف مردمى گرديد. او مفقود شد تا زجر و شكنجه را از ديگران بردارد و چگونه زيستن را به فرزندانش بياموزد.
دستم لرزان و خامه ام ناتمام، خداى بزرگ را شاكرم و در عين حال از گروهى مردم نادان و حق ناشناس افسرده و به گوشه اى پژمرده و در بحر حيرت مستغرقم كه چه بنويسم و سخن از كجا آغاز كنم و چه بنگارم كه زبان قلم نشكند و نامه ام را شعله نگيرد. بگذارم و بگذرم. پريشانيم را از پريشان گفتاريم بيابيد. والسلام.
***
اينك قطعه شعرى به نام «مهتاب» را كه خود امام موسى با خط خود در تاريخ 7/8/44 در دفترم يادداشت كرده، به رسم دسته گلى تقديم مى دارم. اين غزل در بحر خفيف و داراى دو توشيح متناسب در دو مصرع است. اميد است مرا ببخشيد، زيرا هرگز نمى توانم ناراحتيهاى روحى خود را (كه حتماً مثنوى هفتادمن كاغذ شود) به زبان قلم در سينه اين نامه يادداشت كنم.
اصفهان ـ 2/3/1373
مهتاب
پرده اى از پرنديسم اندود ماه بردوش شام گسترده
روشن و دلكش و خيال انگيز وز نسيم شبانه افسرده
واندر اعماق آشيانه خويش سر خود مرغ حق فروبرده
ياد بيدارى و تلاش و سخن از خيال زمانه بسپرده
نيمى از شام هجر بگذشته صحبت غم بجانم آورده
خواب بگريخته زديده من دامن از اشك چشم پركرده
ليك با رنج جانگداز فراق روح باز از غمش نيازرده
ياد مهر حيات بخش مَهَمْ زنده مى دارد اين تن مرده
لوله حاوى او چراغ است نور بر شام هجر بسپرده
يارب از جور دهر برهانش تا كه برهانت اين سراپرده