سؤال: حضرت آية الله ممكن است كه كمى از چگونگى آشنائى خودتان با امام صدر و چگونگى شخصيت ايشان، بيان بفرمائيد؟
جواب:بسم الله الرحمن الرحيم. از تشريف فرمايى شما برادران و خواهران تشكر ميكنم. خيلى خوشحال هستم، از اينكه لطف كرديد و به اينجا تشريف آورديد. راجع به برادر عزيزمان، امام موسى صدر، مطالب زيادى دارم. آشنايى من با ايشان به سال 1322 هـ . ش مى رسد. اوائل 22 و اواخر 21 بود كه من وارد قم شدم. در همان روزها بود كه من ايشان را ديدم و كم كم با هم مأنوس شديم. انس ما با هم خيلى زياد بود. مدت زيادى با هم، هم مباحثه بوديم، مباحثه فقه و مباحثه اصول. ايشان امتيازات خاصى داشت كه سبب گرديد تا ما همواره از غيبت ايشان از قم و نجف متأثر باشيم. البته حضور ايشان در لبنان منافع و فوائد زيادى داشت، اما ما از نبودن ايشان در قم و نجف همواره احساس غبن ميكرديم. ايشان يك وجود بسيار ارزشمندى بود كه اميدوار بوديم يك روزى به مقامات بسيار بالاترى برسد و جهان اسلام و تشيع و حتى بشريت از وجود ايشان استفاده ببرد، در ابعاد مختلف، چه علمى، چه سياسى، چه دينى، چه فكرى، چه ساير ابعاد. در هر صورت على رغم اين آرزو، و خواست ما، تقدير چنين بوده كه ايشان در قم و يا نجف نماند و به لبنان برود. البته همان مقدارى كه در قم و نجف بود، بركات وجود ايشان هنوز هم باقى است و خاطرات و آثار ايشان هنوز هم زنده است. كسانى كه پيش ايشان درس خواندند و تلمذ كردند، كسانى كه با ايشان رفيق و مأنوس بودند و از حسن اخلاق و معاشرت ايشان بهره مند بودند، هنوز اين خاطرات را در ذهن و فكر خود نگه داشته اند. ما امام موسى صدر را همواره در ميان جمع خودمان حس مى كنيم و از ايشان استفاده مى بريم، گواينكه در ظاهر به دنبال ايشان ميگرديم و او را نمى يابيم. خبر درستى هم از ايشان نداريم و هر چه هم زيادتر تلاش مى كنيم، كمتر نتيجه ميگيريم!
سؤال: آيا خاطرات خاصى از ايشان داريد؟
جواب:اما خاطرات من در مورد امام موسى صدر. يكى فكر ايشان بود. ايشان داراى نبوغ فكرى بود. نبوغ فكرى درحد بسيار بالا، فكر علمى، فكر سياسى، فكر معاشرتى، فكر اخلاقى، همينطور ساير ابعاد. ايشان يك نبوغ فكرى داشت. مسائلى را كه ديگران خيلى طول ميكشيد تا درك كنند، ايشان به آسانى درك ميكرد وبه كار مى بست. نبوغ فكرى امام موسى صدر بى نظير بود، نه كم نظير. اين از نظر نبوغ فكرى، ايشان يك متفكر واقعى و به تمام معنى بود. از طرفى ايشان يك انسان مصلح بود. در هر كجا بود، مشكلات را خيلى خوب درك ميكرد. عيوب و نقص ها را ميديد، و كمر همت مى بست تا اين عيب ها و نقص ها را بردارد و كوشش مى نمود تا امور را اصلاح نمايد، چه در سطوح كوچك و چه در سطوح بزرگ، چه در سطح يك كشور، چه در سطح يك حوزه يا يك گروه كوچك، اينها براى ايشان فرقى نداشت. آدمى بود متفكر و مصلح. يكى از فضايل بسيار كم نظير ايشان حسن اخلاق و حسن معاشرت شان بود، هم با دوستان و رفقاى خود، هم با غير دوستان. هر كسى كه ايشان را مى ديد در همان جلسه اول شيفته فضايل اخلاقى ايشان ميشد. مردى بود متعهد، متعهد در برابر خدا، متعهد در برابر وجدان خود، متعهد در برابر مردم، متعهددر برابر قانون. بسيار وظيفه شناس و مسئول بود. ايشان را من نديدم ـ ديگران هم نديدند ـ كه كوچكترين عيبى، ايرادى و نقصى در حركات و سكناتش وجود داشته باشد. هر انسانى بالاخره يك نقص و عيبى دارد. اگر نقاط قوت دارد نقاط ضعف هم دارد. اگرنقاط كمال دارد، يك نواقصى را هم به همراه دارد. اين طبيعت انسان است. مگر يك سرى افراد استثنايى كه طورى هستند كه يا نقص ندارند و يا اگر هم دارند آنقدر كم و نادر است كه به چشم نمى آيد، يا فضائل و كمالات آنها آنقدر زياد است كه نقص آنها را مى پوشاند و نمى گذارد كه به چشم بيايد. امام موسى صدر جزو اين افراد استثنايى بود. ايشان يك ملت بود، نه تنها يك انسان. ايشان يك جمعيت بود. و اين حالات و اين خصائص و اين فضائل، هم در آن وقتى كه در قم بودند در ايشان وجود داشت و هم آنوقتى كه در لبنان بودند، البته در آنجا روز به روز زيادتر ميشد، كم كه نميشد، ضعيف كه نميشد هيچ، روز به روز بيشتر ميشد. ايشان اينطور نبود كه در يك صحنه وجهه خود را نشان دهد و در يك صحنه ديگر جور ديگرى به نظر بيايد.
وقتى كه ايشان در لبنان بود، يك سالى را به مكه مشرف شدند. من هم از ايران به مكه رفته بودم. در جده متوجه شدم كه ايشان هم آنجا هستند. ميل داشتم ايشان را ببينم، چون مدتى بود كه همديگر را نديده بوديم. ايشان ما را به هتلى كه در آنجا بود دعوت نمود. ايشان ميهمان دولت سعودى بود. من به هتل ايشان رفتم. ايشان جمعى را پذيرايى ميكرد كه از الجزاير بودند، از مصر بودند، از مراكش بودند و از نقاط ديگر. وقتى كه آنها رفتند من يك مقدارى نشستم و بعد هنگاميكه خواستم بروم، ايشان تمايل نشان دادند كه من بمانم. گفتند كه اين مجلس، يك مجلس رسمى بود و من مى خواهم با هم دو نفرى باشيم. يكى دو روزى با هم بوديم. من ديدم كه اين همان آقاموسى خودمان است كه در قم و در دوران طلبگى مى شناختيم، هيچ فرقى نكرده بود، جز اينكه اين فضائلى كه داشت پخته تر و كاملتر شده بود. ايشان در يك دوره يك طلبه بود، در يك دوره آقا بود، يك وقت فاضل و مجتهد بود، در يك دوره رئيس يك جمعيت و طائفه اى در يك كشور شد، بعداً نفر اول در همان كشور شد، در تمامى اين دورانها و حالات، ايشان مهربانيش، انصافش، دركش، تعهدش، وظيفه شناسيش، ارزش گذاشتن به ارزشهاى انسانى، تعهدش در مقابل دين، تمامى اين اوصاف و خصائص را درحدّ كمال دارا بود. يادم هست كه در همان سفر حج در حين طواف پاى ايشان لغزيد و افتادند و دستشان كمى صدمه ديد. من به ايشان گفتم چطور شد، چرا صدمه ديديد؟ ايشان هم با همان لحن شوخ خودشان گفتند كه شما فقها اينطور گفته ايد، شما گفته ايد كه نبايد به شازران پاى گذاشت، اگر من به هنگام طواف پايم را روى شازران ميگذاشتم نمى افتادم، شماها اينجور فتوى داده ايد! آن شوخ طبعى، آن ملاحت و آن لطافت كه در ايشان وجود داشت تا آخر هم با ايشان بود.
من هيچ سراغ ندارم، كه يك موقعى كه به ياد ايشان باشم و متاثر نگردم؟! گاهى تأثر بسيار شديد به من دست ميدهد، مثل اينكه همين امروز از دست ما رفته است، واقعاً خيانت بزرگى را مرتكب شدند، اين چه خيانتى بود؟! چه كسى اين خيانت را مرتكب گرديد؟ البته ما مظنون هستيم كه چه كسى بود، اما چرا؟ يك وقتى انسان، انسانى ديگر را هجمه ميكند، حمله اى ميكند در حاليكه دليل و مدركى هم بر اين كار دارد. اين خائن ملعون ازل و ابد، هيچ بهانه اى نمى تواند براى ربودن چنين شخصيتى ارائه كند، جز اينكه بگويد من طبيعت يك حيوان درنده و سبع را دارم و من به فضيلت و عدالت و انسانيت حساسيت دارم و هر كجا كه اينها را ببينم و درهر كس كه اينها را مشاهده كنم، تا او را ندرم و به او خيانت نكنم، نمى توانم راحت باشم. من فكر ميكنم كه غير از اين، انگيزه ديگرى نمى تواند موجب اين فاجعه باشد.
سؤال:اگر مقدورتان هست كمى هم از روابط ايشان با انقلاب اسلامى ايران و امام خمينى قدس سره نقل بفرمائيد، چون بعضى ها كوشش دارند كه اين جنبه را كم رنگ جلوه دهند؟
جواب: و اما روابط ايشان با امام و انقلاب اسلامى ايران. من فقط همين را بگويم، كه امام نسبت به ايشان به حدى رابطه عاطفى داشت، كه تا همين اواخر نپذيرفت آنهايى كه به ربودن ايشان متهم هستند، به ايران بيايند و امام را ملاقات كنند. امام فرمودند كه من اينها را به خانه ام راه نميدهم. البته ايران ميايند، بيايند، با ديگران مى خواهند تماس بگيرند، بگيرند، ولى اينجا نيايند. آن هم ميخواست كه به ايران بيايد و به ملاقات امام برود. امام فرمودند نميشود. امام روى اين مسأله خيلى حساس و متحفظ بود. در يك صحبتى امام به خود من فرمودند: «جريان آقا موسى صدر هنوز حل نشده است و هنوز ما خبرى از ايشان نداريم، او هنوز جواب درستى بما نداده است، چطور ميشود كه من اينها را بپذيرم». امام، امام موسى را مثل فرزند خود، و شايد بيشتر از فرزند خود، دوست ميداشتند و البته نسبت هم با ايشان داشتند.
اما رابطه امام موسى صدر با شخصيت هاى ديگر انقلاب. شخصيت دوم ما در اين انقلاب، ـ دوم يا سوم ـ مرحوم بهشتى بود. مرحوم بهشتى كسى بود كه از آلمان برخاست و آمد به لبنان تا امام موسى صدر را ببيند و از حالات ايشان و وضع ايشان خبردار شود و از افكار ايشان استفاده نمايد و در كارهايش با او مشورت نمايد. اين دو نزديك ترين افراد بهم بودند. خيلى با هم نزديك بودند. از نظر فكرى هم داراى فكر واحدى بودند. از نظر اصلاح و مسائل سياسى هم همفكر بودند. منتها امام موسى صدر در لبنان مشغول بود، و مرحوم دكتربهشتى هم در آلمان و ايران، ولى هميشه بين آنها روابط دوستى و همفكرى و علاقه و همكارى برقرار بود.
بنده در سال 1340 بيمارى تيروئيد گرفتم و مريض شدم. از قم به اردبيل رفتم. با فاصله كمى نامه امام موسى صدر به من رسيد. اين نامه را مدتها داشتم و شايد هنوز هم داشته باشم. ايشان در نامه نوشته بودند كه من شنيده ام كه شما از قم به اردبيل رفته ايد. اولاً چرا رفتيد؟ فصل مشبعى را راجع به اين موضوع صحبت كرده بود كه به نظر من اشتباه كرده ايد. البته ايشان نميدانست كه من مريض شده ام و دكتر اين هجرت را به من توصيه كرده بود. من تحت اجبار به اين سفر رفته بودم. ايشان نوشته بودند كه اولاً شما چرا رفتيد؟ و ثانياً حالا كه رفته ايد، چرا به اردبيل رفته ايد! و شوخى كرده بود كه در ميان انبياء بهتر از جرجيس پيدا نكرديد؟ شما جاى ديگرى نداشتيد كه به اردبيل رفتيد! اما حالا كه رفتيد و انتخاب خودتان را كرديد، به محض اينكه نامه من رسيد حركت كنيد به سمت لبنان. ما به همكارى شما و به مشورت و دوستى شما به شدت نياز داريم، بايد به اينجا بيائيد و براى اين كار از راه تركيه استفاده كنيد، راهش را هم نشان داده بود و گفته بودند كه بيائيد من منتظر شما هستم. من وضعم ايجاب نمى كرد كه به لبنان بروم. ديدم كه در نامه ام هم نمى توانم ايشان را قانع بسازم. جواب نامه ايشان را نوشتم اما در رابطه با اين مسأله كه كل نامه ايشان را به خود اختصاص داده بود چيزى ننوشتم. بعداً ايشان نامه دومش را به من نوشت، كه چه شد؟ شما بالاخره نگفتيد و دوباره حرفهاى خود را تكرار كرده بود. من هم مجدداً جواب خواستم و اجمالاً در آخر نامه عنوان كردم كه واقع مسأله اين است كه من يك سرى محازيرى دارم كه بواسطه آنها نمى توانم بيايم، انشاءالله همديگر را مى بينيم و صحبت ميكنيم.
من دو بار به لبنان سفر كردم. در يك سفر خدمت ايشان رسيدم و در سفر ديگر ايشان تشريف نداشتند. يك بار هم در مكه ايشان را ديدم. بعد هم كه به ايران آمدند و مرحوم بهشتى هم در ايران بود. اين قبل از پيروزى انقلاب بود و هنوز شاه طاغوت در ايران بود. درآن سفر ايران هم با هم بوديم. اين افرادى كه الآن هستند، آقايانى كه الآن هستند و مسئوليتى دارند در انقلاب، اينها هم تا آنجا كه من اطلاع دارم، علاقه كامل به امام موسى صدر داشتند و الآن هم دارند. آقا موسى صدر در دل همه جاى دارد. اين انقلاب، آن سرمايه اوليه اش، از چند نفر تجاوز نميكرد. حضرت امام بود و يك گروهى كه دور ايشان بودند و يا با ايشان همفكر بودند. شايد اين عده به 20 نفر هم نمى رسيدند. اصل اوليه انقلاب، فكر انقلاب، فرهنگ انقلاب، ارزشهاى انقلاب، سنگ اول انقلاب بدست اينها گذاشته شد و امام موسى صدر در ميان اينها در آن صف اول بود، نه در صف هاى بعدى. چون انقلاب يك شبه به ثمر نرسيد، قبلاً هم اقداماتى بود، همان سال 1322 كه من به قم آمدم اين نطفه انقلاب درحال بسته شدن بود. همين 10 الى 20 نفر بودند كه دور هم مى چرخيدند، فكر ميكردند و براى آينده نقشه ميكشيدند و امام موسى صدر جزو مؤثرين اين افراد بود.
نكته ديگرى كه خوب است به آن اشاره نمايم، در مورد آيت الله العظمى آقاى بروجردى مى باشد. ايشان علاقه مفرطى به آقا موسى صدر داشتند. اصلاً همه كس اينجور بودند، اساتيد، مراجع، انقلابيون، همه به ايشان حسن نظر داشتند با ايشان رابطه داشتند. اگر امام موسى صدر امروز در دسترس بود، خيلى براى اسلام مفيد بود و خيلى به درد مى خورد. چون شرايط امروز دنيا غير از زمانهاى ديگر مى باشد. اگر امام موسى صدر امروز مى بود، توقعات بسيار زيادى از ايشان مى رفت و اميدهاى زيادى به ايشان بسته ميشد.(1)
--------------------------------------------------------------------------------
1 . اين گفتگو توسط استاد سيدحسين شرف الدين كه از لبنان آمده بودند، در آذر ماه 74، در قم انجام گرفته كه پس از پياده كردن، از نوار بعلت اهميت آن، و براى تكميل گفتگوى پيشين با آية الله موسوى اردبيلى، به نقل آن قبل از نشر در لبنان، مى پردازيم. «تاريخ و فرهنگ معاصر»