از دفتر دانشمند آگاه و متتبع، حجت الاسلام والمسلمين جناب آقاى حاج سيدهادى خسروشاهى (وفقه الله تعالى لمايحب و يرضى) مكرراً با من تماس گرفتند تا خاطرات خود را از فقيد اسلام، دوست قديمى خود، امام موسى صدر جهت نشر در شماره ويژه مجله شان (تاريخ فرهنگ معاصر) بنويسم. اتفاقاً اين تقاضا مواجه شد با تراكم كار اين جانب و هم عدم دسترسى به يادداشتهاى خود راجع به امام موسى صدر كه سالها قبل انتشار يافته بود.
اين يادداشتها تحت عنوان «بازديد از چند كشور اسلامى و عربى» در بيش از بيست سال پيش از اين، در نشريه دانشكده الهيات و معارف اسلامى دانشگاه مشهد (فردوسى)، كه در آن هنگام توسط من اداره مى شد، به طور مسلسل از شماره 8 تا 21 از تاريخ تابستان 1352 تا زمستان 1355 انتشار مى يافت، و در ميان استادان و دانشمندان، خوانندگان و طالبان فراوان داشت، و گاهى كسانى از قبيل گوينده و دانشمند فقيد مرحوم راشد، كتباً تقدير مى كردند.
اين نوشته ها، خاطرات سفر علمى يكساله من بود طى سال 52ـ1351 به چند كشور اسلامى كه به ترتيب عبارت بودند از: تركيه، لبنان، سوريه، مصر، عربستان، الجزاير، مراكش (مغرب)، به اضافه چند شهر از اسپانيا (اندلس سابق). من در اين نوشته ها سعى داشتم راجع به علما و دانشمندان و مساجد و مدارس و دانشگاهها و نيز اوضاع سياسى و اجتماعى برخى از اين كشورها مطالبى را يادداشت نمايم. اما متأسفانه اين يادداشتها به پايان نرسيد و تنها شامل گزارش سه كشور تركيه، لبنان، سوريه و بخشى از خاطرات مصر بود.
بارى، در اين سفر، كه چندروز در آغاز و حدود پنجاه روز از روى اضطرار (به لحاظ درگيرى ارتش لبنان با فلسطينيها) در پايان، در لبنان توقف كردم، دو نوبت با امام موسى صدر كه در اوج قدرت و شهرت بود در محل «المجلس الاعلى الاسلامى الشيعى» (شوراى عالى اسلامى شيعيان) ملاقات كردم كه شرح آن مفصل است. در خلال اين مدت و هم از منابع ديگر راجع به ايشان اطلاعات فراوانى به دست آوردم كه نه فرصت نوشتن آنها را دارم و نه برخى از آن اطلاعات را كه توسط مخالفان خط مشى ايشان به من منتقل شده بود، سزاوار نوشتن مى دانم.
اما آنچه در خاطرات سفر راجع به ايشان نوشتم خود نيز داستانى دارد. قصه اين بود كه من در خاطرات لبنان كه نسبتاً مفصل بود، طبق معمول راجع به دانشمندان لبنان از جمله مرحوم آيت الله سيد شرف الدين عاملى و مرحوم علامه شيخ محمدجواد مغنيه (كه در آن هنگام در حال حيات بود و من با او ملاقاتهاى مكررى در آن سفر داشتم) و پس از وى راجع به امام موسى صدر كه ايشان هم حيات داشتند مطالبى نوشتم. اما پس از چاپ مقاله و قبل از تجليد و انتشار مجله، ناگهان در روزنامه اطلاعات (شايد در سال 52، 53) مطلبى عليه امام موسى نوشته شده بود كه حاكى از خشم دولت ايران نسبت به وى پس از يك دوران طولانى رابطه حسنه بود. با مشورت با رئيس دانشكده، قرار شد آن بخش از مقاله را بردارم، و آن صفحات خالى را با مطلب ديگرى پر كنم، كه من ناچار شدم آن قسمت را با بحث بيشتر از آثار مرحوم مغنيه، بخصوص درباره تفسير الكاشف كه تازه چند جلد منتشر شده بود، جبران كنم. اما بعداً معلوم شد مسئول چاپ كه تا حدى انقلابى بود، برخى از شماره ها را به همان كيفيت سابق جلد كرده كه از هر دو نوع به دست من رسيد و آنچه ذيلاً در اينجا از نظر خوانندگان مى گذرد شامل قسمت حذف شده است كه به امام موسى صدر اختصاص دارد.
اما پيش از آن لازم مى دانم سابقه خانوادگى خود را با مرحوم امام موسى صدر و بخشى از روابط دوستانه و همكارى و خاطرات خود را از ايشان بنويسم، شايد خالى از فايده نباشد.
اما رابطه خانوادگى از اين قرار است كه والد ايشان مرحوم آيت الله صدر، داماد مرحوم آيت الله العظمى حاج آقاحسين قمى (رضوان الله تعالى عليه) بود و قبل از قم سالها در مشهد اقامت داشتند و يكى از علماى مبرز و سرشناس و مورد اعتماد مردم، و داراى اعتبار و احترام نزد رجال دولت بودند. فرزندان ايشان هم غالباً در همان مشهد متولد شده اند، اما در اواخر عمر مرحوم آيت الله حائرى به قم آمدند و به تقاضاى آن مرجع عالى قدر جهت تصدى اداره حوزه در قم رحل اقامت افكندند.
از سويى يكى از فرزندان آيت الله قمى، مرحوم آيت الله حاج آقامهدى قمى كه در كربلا مقيم بودند و اخيراً چندسال به واسطه اغتشاشات عراق، در شهر حلب مانده بودند، داماد پدر من مرحوم حاج شيخ مهدى واعظ خراسانى بود و من از دوران كودكى به خانه آيت الله جهت ديدن خواهرم رفت و آمد داشتم، و گرچه سنّم در حدّى نبود كه با مرحوم آيت الله صدر تماس داشته باشم، اما بارها از خواهرم نام ايشان را طى صحبتهاى خانوادگى مى شنيدم. در هرحال، مرحوم صدر با پدرم بسيار صميمى بود و هنگامى كه من در سن چهارده سالگى با پدرم (در سال 1318) در سر راه سفر به عتبات، به قم رفتم، مرحوم صدر ما را در منزل خود پذيرايى فرمود و من براى اولين بار به ديدار ايشان نايل گرديدم. اما به خاطر ندارم كسى از فرزندان ايشان را در آن سفر ديده باشم، تا اينكه پس از سه سال و اندى در تابستان سال 1320، درپى وقايع شهريور بيست، از سفر عتبات برگشتيم و در قم بازهم مرحوم آيت الله صدر ما را در منزل خود پذيرايى فرمود و در اين سفر بود كه در حضور ايشان فرزند بزرگ ايشان حضرت آيت الله حاج آقارضا صدر را در حالى كه بسيار جوان و تازه موى بر گونه اش دميده بود ديدم. داستانى هم از آن ديدار به خاطر دارم كه مى نويسم، زيرا داستانهاى عادى علماى ربانى هم درس است و شنيدنى:
مرحوم صدر نامه اى را املاء مى فرمود و حاج آقارضا مى نوشت. هنگام ناهار، يكى از اصحاب ايشان مرحوم شيخ رجبعلى نيشابورى حاضر بود و مرحوم صدر او را به ناهار تعارف فرمود، و اين جمله را با لهجه عربى بر زبان آورد: «غذاء الاثنين يكفى الثلاث» و چون ما سه چهارتن بوديم، حاج آقارضا گفت: بنابراين «غذاء الثلاث يكفى الاربعة» آيت الله با لهجه عربى فرمودند: اين «قياس» است و كلمه قياس بسيار فصيح ادا شد. خوب حالا قضاوت ميان اين پدر و پسر عالى قدر را به عهده علما و فقها وامى گذارم و مى گذرم.
بارى در رفت و آمد به منزلِ مرحوم صدر، يك بار جوان بلندبالاى سربرهنه اى با پالتوى بلند را در مغازه سر كوچه ديدم كه آقاى آقاموسى بود و پس از چند سال معمّم شد و در مشهد او را مكرراً مى ديدم و با او آشنا شدم. اما اولين ملاقات و برخورد علنى من با ايشان در سال 1327 كه براى زيارت به قم رفته بودم در مدرسه دارالشفاء حجره مرحوم سيدسعيد نيشابورى بود كه عده اى از فضلا در آنجا گرد آمده بودند و بحث ميان من و آقاموسى در يك مسئله علمى كه به خاطرم نمانده، درگرفت و شايد بيش از دوساعت طول كشيد.
بعد از انتقالِ من از مشهد به قم در سال بعد (1328) رابطه ميان ما بسيار مستحكم شد، بخصوص از هنگامى كه من در درس فقه مرحوم صدر در مدرسه فيضيه (خيارات مكاسب) شركت مى كردم و هر روز طبعاً با آقاموسى و آقارضا برخورد مى كرديم. داستانهايى هم از آن درس با آقاموسى دارم كه يكى را نقل مى كنم. آقاموسى در اثناى درس به پدر ايراد گرفت و يكبار در صحبت خود گفت: فرض مى كنيم پدر و پسرى را كه يكى از آن دو ديوانه شده اند... هنوز حرفش تمام نشده بود كه مرحوم صدر فرمود: «آقا اشتباه نشود، پسر ديوانه شده است نه پدر!» حضار خنديدند و آقاموسى هم حرف خود را ناتمام گذاشت.
بارى آقاموسى در آن هنگام و تا سال 1338 كه به لبنان مهاجرت فرمود يكى از فضلاى مبرّز، بااستعداد، خوش بيان و خوش اندام، و رفته رفته يكى از مدرسان سطح (رسائل) به شمار مى رفت و براى او آينده اى بسيار روشن به نظر مى آمد و در همان اثناى تحصيل در قم، از دانشكده حقوق دانشگاه تهران به اخذ ليسانس موفق گرديد و زبان فرانسه را هم فراگرفت.
در اين اثنا، چندسال به نجف رفت و از محضر اساتيد بزرگ نجف هم بهره برد. اما در قم، علاوه بر درسهاى فقه و اصولِ آيت الله بروجردى و درس فقه پدر خود، ملازم درسهاى مرحوم آيت الله داماد بود و از درسهاى فلسفه مرحوم علامه طباطبايى هم بهره مى برد.
غير از برخوردها و روابط معمولى روزمره، در دو مجمع علمى ديگر هم من با ايشان اشتراك داشتم:
اول جلسات سيّار شبهاى پنجشنبه علامه طباطبايى (رضوان الله تعالى عليه) بود كه مقالات فلسفى خود را مى خواند و بعداً با حواشى و شرح مرحوم شهيد مطهرى به نام اصول فلسفه و روش رآليسم به چاپ رسيد. در اين جلسات كه متناوباً در منزلها تشكيل مى گرديد، حدود 15 نفر شركت داشتند، از جمله (با حذف عنوان) آقايان مطهرى، منتظرى، بهشتى، جزايرى، قدوسى، محلاتى، شربيانى، نجف آبادى و چندتن ديگر از جمله اين جانب.
در اين جلسات، بر سر مباحث علامه، بين حاضران و گاهى بين آنان و استاد بسيار بحث درمى گرفت. يكى از مباحثان، امام موسى صدر بود كه با بيانى شيرين و رسا سخن خود را ادا مى كرد.
دوم، هيئت تحريريه مجله مكتب اسلام كه شامل 10 تن بود: (با حذف عناوين) آقايان موسوى اردبيلى، مكارم شيرازى، مرتضى جزايرى، مجدالدين محلاتى، ميرزاحسين نورى، على دوانى، جعفر سبحانى، آقاموسى صدر، اين جانب و يك نفر ديگر. بيش از يك سال، ابتدا افراد مقاله مى نوشتند و در جلسات مى خواندند و پس از اين تمرين، نشر مجله آغاز شد و هركدام از نامبردگان، موضوعى را انتخاب كرده بود و مقالات مسلسل در همان موضوع مى نوشت. از جمله آقاموسى «اقتصاد در مكتب اسلام»، اين جانب «فتوحات مسلمين» و ديگران موضوعات ديگر را به عهده داشتند كه در شماره هاى سال اول و كمى از سال دوم مجله منتشر مى گرديد.
قبل از انتشار مجله، از دو موضوع مهم صحبت مى شد: يكى نام مجله و ديگر صاحب امتياز آن. راجع به نام مجله هركسى چيزى مى گفت و من نامهايى را نوشتم. از جمله «مكتب اسلام» و هنوز آن يادداشت درميان كاغذهاى من موجود است. بالاخره مجله با نام درسهايى از مكتب اسلام انتشار يافت (يعنى با افزودن «درسهايى از»). علت اين اضافه دو چيز بود:
اول اينكه هنوز مجله امتياز نداشت و نامى انتخاب شد كه مى توانست نام جزوه هايى باشد نه نام مجله.
دوم مربوط مى شود به امتياز، به شرح زير:
راجع به صاحب امتياز صحبتهايى مى شد و كسانى هم نامزد مى شدند، ولى تصميم قطعى گرفته نشد تا اينكه اطلاع يافتيم يكى از آقايان اقدام كرده و به نام خود پيشنهاد گرفتن امتياز داده است. اين، آغاز اختلاف ميان اعضاى هيئت تحريريه بود. اين امر بيش از يك سال ادامه يافت. شش نفر، از جمله آقاموسى صدر در يك سو و سه چهارنفر هم در طرف ديگر، تا بالاخره، آن شش نفر با نشر اعلاميه اى در روزنامه كيهان از هيئت تحريريه استعفا دادند و مقالات آنان هم متوقف گرديد و تبعات اين عمل زياد بود كه مجال نقل آنها نيست.
البته قبل از اينكه آن امتياز گرفته شود، طرفهاى ديگر به آقاموسى صدر پيشنهاد كردند تا براى خودش امتياز بگيرد و ايشان خيلى زود امتياز مجله را به نام «مكتب اسلام» گرفت و امتياز ديگر پس از مدتها، به نام درسهايى از مكتب اسلام و مجله به همين نام انتشار مى يافت كه هنوز هم ادامه دارد.
پس از اين حادثه، حقيقتاً براى آنان كه استعفا داده بودند يك حالت نااميدى از اصلاح حوزه پيش آمد، زيرا تقريباً بيشتر آمال خود را در اين مجله متمركز كرده بودند كه شايد به حوزه علميه تكانى بدهد و از اين راه حوزه سروسامانى دنياپسند پيدا كند، اما با چنين وضعيتى مواجه گرديد. خوشبختانه آن شش نفر خيلى زود هركدام در شهرهاى خودشان داراى سمتهاى علمى ـ فرهنگى شدند و از راه ديگر به خدمات اسلامى خود ادامه دادند. از جمله در همان كشاكش، از لبنان آقاموسى صدر را به شرحى كه در خاطرات نوشته ام دعوت كردند كه براى تصدى امور مذهبى به جاى مانده و بلاتكليف از آيت الله سيدشرف الدين كه خاندان صدر با خاندان آن مرحوم در نياكان خود پيوند تنگاتنگ داشتند، به لبنان برود، و رفت كه سرنوشت او را اجمالاً در خاطرات نوشته ام و همه مى دانند.
به خاطر دارم كه يك روز پيش از رفتن به لبنان، در كوچه آقازاده قم باهم به طرف خيابان ارم مى آمديم. به من گفت اگر اين پيش آمد (يعنى دعوت به لبنان) هم اتفاق نيفتاده بود، من قم را ترك مى كردم و عقب كار ديگرى مى رفتم. بارى «الخير فى ماوقع». دست روزگار آن عالم روشن بين و مدير و عاقل را براى رهبرى جامعه شيعه لبنان پرورش داده بود و ديديم تا هنگامى كه مفقود نشده بود، منشأ چه خدماتى شد. تازه هنوز اول كارش بود و انتظار مى رفت كه شخصيت والاترى پيدا كند و منشأ خدمات مهمترى بشود كه چنان حادثه ناگوارى اتفاق افتاد و هنوز هم كسى از سرنوشت آن مرد استثنائى خبر درستى ندارد. اگر زنده است خداوند او را نجات دهد و براى اسلام برگرداند و اگر نه، خداوند او را در كنف رحمت خود قرار دهد.
من در مورد سفرهاى ايشان بعد از هجرت به لبنان به اطراف جهان، از جمله دو سفر به ايران و تماسهايى كه در ايران با اولياى امور و با شاه داشت و نيز ديدارهاى او با شخصيتهاى سياسى جهان از جمله با عبدالناصر و انورسادات و حافظ اسد و رؤساى جمهور لبنان و در شوروى با سران كرملين و نيز با سران افريقا و شيوخ خليج فارس و تماسهايش با شاه عربستان مطالب زيادى به طور جسته و گريخته شنيده و خوانده ام. اما عجالتاً از نوشتن آنها معذور هستم و شايد يادداشتهاى مرحوم دكتر چمران كه چاپ شده، در اين خصوص كافى و وافى باشد. اينك خاطرات ديگر من درباره امام موسى صدر كه در مجله دانشكده الهيات و معارف اسلامى مشهد به چاپ رسيده است:
سيدموسى صدر، رئيس مجلس اعلاى شيعيان لبنان1
وى فرزند مرحوم آيت الله سيد صدرالدين صدر، يكى از مراجع تقليد و زعماى اخير حوزه علميه قم است. تحصيلات خود را در قم و نجف و نيز در رشته اقتصاد در دانشكده حقوق تهران به پايان رسانيد و در قم، خود حوزه تدريس در سطوح عالى داشت، و از جمله مؤسسين مجله مكتب اسلام و نويسندگان آن بود. در حدود چهارده سال پيش از اين، به دعوت فرزندان سيدشرف الدين براى اداره تأسيسات و كارهاى خير آن مرحوم رهسپار لبنان شد، و با سابقه و رابطه فاميلى و آشنايى به زبان عربى و با معلومات كافى كه داشت، براى ايفاى اين وظيفه كاملاً آماده بود.
مرحوم سيدصدرالدين صدر كه اين جانب چندى افتخار شاگردى او را داشتم از بنى اعمام سيدحسن صدر و داراى همان خصال و مشخصات بود و به گفته امين الريحانى، قيافه او يادآور سيماى پيغمبران بود. اتفاقاً بنده هروقت در خانه محقر و بى آلايش او به خدمتش مى رسيدم، از مشاهده اخلاق و اطوار و وضع زندگى او، حضرت رسول اكرم درنظرم مجسم مى شد. دربين علما و دانشمندانى كه تاكنون ديده ام كسى را به انصاف، وسعت نظر، صراحت لهجه، ادب و روشن بينى و خيرخواهى او براى جهان اسلام به خاطر ندارم.
در همان موقع، در قم مكرر صحبت مى شد كه آقاموسى بسيارى از خصال و روحيات پدر را واجد است و براى كارى كه انتخاب شده شايسته مى باشد. وى پس از ورود به لبنان، در شهر صور، موطن سيدشرف الدين با كمك فرزندان و مريدان سيد، به كارهاى دينى و سرپرستى شيعيان مشغول شد، و در اندك مدتى با شخصيتهاى شيعه و غيرشيعه و رجال لبنان از هر طبقه و طايفه آشنا گرديد، رفته رفته دايره فعاليت او از شهر صور به بيروت و ديگر شهرها و از كارهاى مذهبى به ميدان سياست و فعاليتهاى اجتماعى كشيده شد و دامنه فعاليتش گسترش يافت.
طايفه شيعه به موازات طوايف ديگر تا آن هنگام مجلسى از خود نداشت و علماى شيعه لبنان عملاً از اين حقِ سياسى و قانونى خود نتوانسته و يا نخواسته بودند استفاده كنند. آقاى صدر، با شهرت و نفوذ روزافزونى كه در سطح بالابينِ رجال سياسى و روحانى پيدا كرده بود و با طرح دوستى با رئيس جمهور وقت فوأد شهاب، و تماس با بسيارى از پيشوايان مسيحى لبنان ـ كه موافقت آنـان در اين كـار مهم شرط بود ـ موفق شد پنج سال قبل، با مساعدت و همكارى برخى از علما و رجال شيعه، مجلسى به نام «المجلس الاسلامى الشيعى الاعلى» در طراز «المجلس الاسلامى الاعلى» اهل سنّت، تأسيس كند كه طبعاً خود او به رياست اين مجلس برگزيده شد و تاكنون كه دوره دوم آن است، رياست مجلس همچنان به عهده اوست.
اما شخصيت وشهرت و موقعيت او هم اكنون مافوق اين سمت است. وى به عنوان «امام الشيعة» در بيشتر كشورهاى عربى شناخته مى شود و به اكثر اين كشورها و كشورهاى افريقايى و شيخ نشينهاى خليج فارس بنابه دعوت رؤسا و سران آن كشورها مسافرت كرده و مى كند و طى اين سفرها با اقليتهاى شيعه آن مناطق آشنا مى شود و اعانه جمع مى كند.
سفرهايى به آمريكا و اروپا و اتحاد جماهير شوروى كرده است. در واتيكان با پاپ ملاقات نموده و در شوروى، جهت ساختمان بيمارستانى در جنوب لبنان، قرارداد بسته است.
در چند كنگره اسلامى ساليانه از قبيل «رابطة العالم الاسلامى» مكه، «مجمع البحوث الاسلاميه» قاهره و كنگره «الفكرالاسلامى» الجزاير مرتباً به عنوان امام الشيعه شركت مى كند و با سيما و قيافه جالب و قامت بلند و هوش و كفايت ذاتى خود، در همه جا مورد توجه و احترام است.
سالِ گذشته قبل از ورود من به قاهره، در كنگره «مجمع البحوث الاسلاميه» الازهر شركت كرده بود و بعداً كه من با شيخ ازهر وقت آقاى دكتر محمدالفحَّام كه رئيس آن كنگره بود ملاقات كردم و صحبت از آقاى صدر به ميان آمد، شيخ، ضمن اظهار رضايت و اعجاب از كفايت و لياقت وى، اين آيه قرآن را قرائت كرد: «وزاده بسطة فى العلم والجسم». و در مجموعه مقالاتِ همين كنگره مربوط به دوره هاى قبل از آن، سخنرانى آقاى صدر زيرعنوان «انسانية الاسلام» را خواندم كه جالب بود.
آقاى صدر، در اغلب قضايا و حوادث مهم لبنان دخالت مستقيم دارد. بيانيه ها، مصاحبه ها، اخبار و گزارش كارهاى او با عكس و تفصيلات غالباً در جرايد بيروت مشاهده مى شود.
هنگام اقامت من در بيروت كه مصادف با اغتشاش داخلى و نبرد بين ارتش لبنان و فدائيان فلسطينى بود، مرتباً نام و عكس وى در جمعِ سران طوايف دينى لبنان در روزنامه ها منعكس مى شد و به نظر مى رسيد كه وى در آن جمع، نقش عمده اى ايفا مى كند، و گاهى عكس او همراه رئيس جمهور و ياسرعرفات رهبر فلسطينيها و ديگر رهبران ديده مى شد. در همان موقع براى عادى كردن روابط لبنان و سوريه كه براثر همين حوادث تيره شده بود و سورى ها مرزهاى خود را به روى لبنان بسته بودند، آقاى صدر به سوريه سفر كرد و بنابه بيانيه اى كه به همين مناسبت صادر كرد، ظاهراً نتيجه اى از اين سفر عايد نشده بود.
آقاى صدر، در صور تشكيلاتى از مدرسه و مؤسسه خيريه دارد كه دنباله كارهاى سيدشرف الدين است و فعلاً درصدد تأسيس دانشگاهى است و امتياز آن را هم تحصيل كرده، اما با فقدان وسايل و نبودن اساتيد مورد لزوم به اين زودى اميد سروسامان گرفتن آن نمى رود. ضمناً نمايندگان و مبلغينى هم به دهات و روستاها مى فرستد كه بيشتر از طلاب قم و ايرانى هستند و ظاهراً بعضى از علماى لبنان به لحاظ اختلاف مسلك و سليقه، غالباً از اين تشكيلات كنار هستند.
بارى از آنچه گفته شد شما مى توانيد حدس بزنيد كه طبعاً صف آرايى و اختلاف و گفتگو در اين مورد زياد است و براى اطلاع بيشتر بايد مرتباً به اخبار «مجلس الاعلى» در مجله العرفان رجوع كرد و يا مدتى در لبنان توقف نمود.
مجلس الاعلاى شيعيان هم چه در داخل خود و چه دربين حاميان آن، به جناحهاى مختلف انشعاب يافته، به طورى كه يكى از نمايندگان مجلس در اعلاميه خود متذكر گرديده بود، از مسير خود منحرف شده است! فكر مى كنم پيش آمدن چنين وضعى در هر تشكيلاتى طبيعى است، مگر اينكه لطف الهى و اخلاص و حسن نيت اداره كنندگان آن، مانع از دسته بندى شود.
هم اكنون مجلس در حازميَّه، يكى از محلات اعيان نشين بيروت، در ساختمانى مجلل قرار دارد. طبقه اول ساختمان مشتمل بر تالار وسيع پذيرايى است. اين تالار جاى پذيرايى عمومى و تشكيل كنفرانسها و تجمع نمايندگان است. طبقه فوقانى آن، محل سكونت رئيس مجلس و ملاقاتهاى خصوصى است.
اين جانب دوبار به ديدن آقاى صدر رفتم. در يك نوبت كه شب جمعه بود در تالار عمومى طبق معمول هر هفته مجلس سخنرانى برقرار بود و آقاى صدر، در موضوع دعا و اثر آن سخن مى گفت در حالى كه دور تالار عده اى مستمع و از جمله تعدادى زن با لباس بلند و روسرى بر صندليها نشسته بودند. بار دوم، در اطاق پذيرايى خصوصى كه بجز بنده، دوسه نفر ايرانى و دو مرد جوان آنجا بودند و آقاى صدر آن دو نفر را دوتن از وزيران لبنان معرفى كرد.
در آنجا صحبت از اين بود كه مى خواهند مجله اى از طرف مجلس به نام الغدير نشر دهند و از من مقاله مى خواستند كه البته با گرفتاريهاى سفر براى من مقدور نبود.
سال گذشته در ايام حج آقاى صدر را در مدينه طيّبه ملاقات كردم كه ميهمان ملك فيصل بود و در هتل تيسير از او پذيرايى مى كردند و شبى هم به اتفاق وى به طور خصوصى پس از اينكه درِ روضه رسول اكرم را بستند، مشرف شدم و در آنجا عده اى از شخصيتهاى كشورهاى اسلامى از جمله هيئت الازهر به سرپرستى شيخ عبدالعزيز عيسى معاون ازهر كه بعداً به مقام وزارت ازهر ارتقا يافت و برادرزاده امام «بُهره» با هيئتى از اتباع هندى وى مشرف بودند و من توانستم در آن شب زيارت راحتى بكنم.
«مجلس الاعلى» به طورى كه قبلاً اشاره كردم، يك مؤسسه رسمى است و از طرف دولت، حقوق و مزاياى كارمندان آن تأمين مى شود و آقاى صدر از زندگى مرفهى برخوردار است و در مسافرتها چه در لبنان و چه در ساير كشورها از طرف نمايندگان و سفراى لبنان به طور رسمى مورد استقبال و مشايعت قرار مى گيرد.
در مجلس، چندتن روحانى ديگر هم عضويت دارند. بودجه مؤسسات خيريه و مبلّغين، از وجوه بريه و اعاناتى كه طى مسافرتهاى آقاى صدر جمع آورى مى شود تأمين مى گردد.
در بيروت، چند كتابفروشى مهم توسط شيعيان تأسيس شده، مانند كتابفروشيهاى الارز، اعلمى، الغدير، بحرالعلوم و جز آن و در بين شيعه نويسندگان ديگرى مانند شيخ محمدمهدى شمس الدين از خاندان شهيد اول، سيدهاشم معروف الحسينى، سسيداحمد لواسانى، آقاى آل يس و آقاى دكتر صادقى و جز آنان هستند كه مرتباً آثارى از خود نشر مى دهند.
بهار ـ 1373
--------------------------------------------------------------------------------
1 . اين خاطرات در حيات امام موسى صدر نوشته شده است.