پرسش: در صورت امكان بفرماييد كه اولين آشنايى شما با امام موسى صدر چگونه بود و به چه سالى مربوط مى شود؟
پاسخ: درمورد آشناييم با امام موسى صدر، بايد عرض كنم كه من در اواخر سال 1332 به قم آمدم و در اين شهر مستقر شدم. البته قبل از اين تاريخ هم چندين بار آمده بودم، منتهى نه به عنوان تحصيل و اقامت، بلكه در هنگام مراجعت از مشهد و براى زيارت و ديدار دوستان در قم. اما در سال 1332 و بعد از فوت مرحوم پدرم، آيت الله حاج سيدمرتضى خسروشاهى در تبريز، تشخيص دادم كه ماندنم در محيط تبريز فايده اى نخواهد داشت و لذا به قم آمدم. به طور طبيعى در اين راه مشكلاتى نيز وجود داشت... بعد از چندماه كه در «مدرسه فيضيه» بودم، بالاخره توانستم در مدرسه «حجتيه» يك اتاقى و به اصطلاح حجره اى را بگيرم و بدين ترتيب استقرار يابم... منزل مرحوم آيت الله صدر ـ صدر بزرگ ـ در نزديكى همين مدرسه حجتيه بود... بعضى از شبها كه از كوچه عبور مى كردم ـ يعنى شبهاى پنج شنبه ـ مى ديدم كه در آنجا اجتماعاتى هست و طلاب به منزل آقاى صدر مى روند. خوب، كنجكاو شدم و بعد معلوم شد كه آيت الله آقاى حاج سيدرضا صدر، شبهاى پنجشنبه جلسات درس اخلاق براى طلاب دارند و طبعاً شركت هم براى عموم آزاد بود. من هم خيلى خوشحال شدم و شبهاى پنجشنبه بعد از نماز مغرب و عشا، به بيت ايشان مى رفتم و در درس اخلاق ايشان شركت مى كردم. نخستين درسهاى ايشان درباره استقامت بود، سپس مسئله حسد و مسئله دروغ بود، كه اتفاقاً هرسه بحثى را كه اشاره كردم، بعداً توسط ايشان تأليف و به صورت كتاب مستقلى منتشر شد. خوب، اين رفت و آمد به منزل ايشان در شبهاى پنج شنبه، باعث شد كه با آيت الله آقارضا صدر آشنا شوم و خدمتشان ارادت پيدا كنم. بعضى روزها هم ايشان بعدازظهرها يك ساعت قبل از غروب در بيرونى مى نشستند و طلاب و فضلا مى آمدند. آقايان بزرگان امروز، مثل آيت الله حاج آقاموسى زنجانى، آيت الله حاج سيدمهدى روحانى، آيت الله احمدى ميانجى و اشخاص ديگر امثال اين آقايان تشريف مى آوردند. ما طلبه ها هم مى رفتيم تا از محضر فيض گستر آنان استفاده نماييم.
در يكى از همين جلسات بعدازظهرها بود كه من با امام موسى صدر آشنا شدم. برخورد ايشان بسيار دوستانه بود. خوب، ايشان قيافه خيلى مشخصى داشتند: بلندقامت، با چهره اى زيبا، رنگى باز و سفيد و چشمانى سبز و روشن... به هرحال چهره مشخصى بود و در قم نظيرى از جهات ظاهر هم نداشت. اين آشنايى با توجه به اختلاف سن و تحصيلات، آشنايى دو فرد هم تراز نبود، بلكه على رغم اينكه من در محضرشان درس نخوانده ام، يك آشنايى استاد و شاگرد بايد تلقى گردد. ولى باتوجه به اينكه ايشان اخلاق بسيار بزرگوارانه اى داشتند و متواضع و فروتن بودند و به اصطلاح ما «خودشان را نمى گرفتند» كه من ده سال از شما بزرگترم!، اين آشنائى خيلى زود تبديل به دوستى شد... اين آغاز آشنايى و ارادت من خدمت ايشان بود كه با توجه به اين تاريخى كه عرض كردم، يعنى سال 1332 و اوايل 1333، به حدود 42 الى 43 سال پيش باز مى گردد...
در مراحل بعدى كه مجله مكتب اسلام تنها نشريه وابسته به حوزه علميه قم از طرف عده اى از آقايان فضلا و مدرسين و اساتيد راه افتاد، ماهم به طور طبيعى مشتاق چنين نشريه اى بوديم و دنبال آن بوديم و در نشر آن بويژه در بين برادران انجمن اسلامى دانشجويان، انجمن اسلامى پزشكان و انجمن اسلامى مهندسين در تهران و مسجد هدايت فعاليت مى كرديم. مسجد هدايت با امامت مرحوم آيت الله طالقانى اداره مى شد و من چون مرتبط بودم، كوشش مى كردم تا اين نشريه در آنجا توزيع شود و دقيقاً هر وقت كه مجله منتشر مى شد، يكصد نسخه اى را همراه بعضى از دوستان به مسجد هدايت مى برديم و توسط يكى از برادران دانشجو، پس از اقامه نماز و تفسير آقاى طالقانى، به فروش مى رفت. چون قيمتش هم يك تومان يا در همين حدود بود، طبعاً براى دانشجويان سهل الوصول بود. در هر صورت مجله را در اين مراكز توزيع مى كرديم و به اصطلاح معرف بوديم تا برادران مشترك شوند و مجله را بتوانند دريافت كنند. آقاى صدر در سال اول درواقع مسئول اصلى، مدير يا سردبير مجله بودند. سرمقالات عمدتاً به قلم خود ايشان بود. مقالات خاصى هم با اسم صريح و يا مستعار مى نوشتند. به نظرم مقالات درباره جهان اسلام را با امضاى «مصدر» مى نوشتند كه همان موسى صدر بود. مقالاتى را درباره اقتصاد شروع كرده بودند كه به نام خودشان بود. به هرحال يك سلسله مقالات ابتكارى جالبى را آغاز كرده بودند و مى نوشتند.
اواخر سال اول و اوايل سال دوم مجله مكتب اسلام بود كه گروهى از طلاب جوان، كه از شاگردان بعضى از مؤسسين محترم مجله بودند، دعوت به همكارى شدند. يكى از اين طلاب اينجانب بودم. منتهى مقالات ما در آن ايام، بنابه دلايل خاصى كه آقايان مسئول مجله داشتند، با اسم مستعار چاپ مى شد. ظاهراً حوزه و وضع حوزه ايجاب نمى كرد كه شاگردى در مجله اى كه استادش در آنجا مقاله مى نويسد، بتواند مقاله بنويسد! در صورتى كه امروز ديگر اين قبيل مسائل مطرح نيست... يادم هست كه اوايل با امضاى مستعار «س. هدى ثاثر»! مقاله مى نوشتم، بعد با امضاى «س. هـ . تبريزى»... به هر حال رفت و آمد به مجله مكتب اسلام باعث گرديد تا ارتباط ما با امام موسى صدر بيشتر گرديد و درواقع مستمرتر و جدى تر شد. يادم هست كه گاهى براى تصحيح مقاله اى به چاپخانه حكمت آقا يحيى برقعى در تيمچه بزرگ بازار قم مى رفتم و يكدفعه مى ديدم كه امام موسى صدر هم در ساعت 3 يا 4 بعدازظهر و در هواى گرم تشريف آورد تا سرمقاله را غلط گيرى و تصحيح نهايى كنند و همچنين ساير مقالات را بررسى نمايند. طبعاً وقتى كه سر يك ميز، براى غلط گيرى مى نشستيم، محبت و دوستى بيشتر مى شد و تكريم و احترام ايشان براى يك بچه طلبه اى در سن من، كه هنوز 17 يا 18 سال بيشتر نداشتم، خيلى مى توانست مشوق باشد.
در مكتب اسلام بعداً اختلافاتى پيش آمد كه منجر به جدايى 6 نفر از آقايان مؤسسين گرديد. اين مطلب را هم آقاى دوانى در خاطراتشان اشاره كرده اند و هم آقاى واعظ زاده و تقريباً همه دوستان هم چگونگى آن را مى دانند. اين جدايى، تأثيرى در هيئت تحريريه «فرعى» كه ما بوديم، نداشت. هيئت تحريريه فرعى علاوه بر اين جانب عبارت بودند از آقايان قربانى، عميد زنجانى، على حجتى كرمانى، حسين حقانى زنجانى، محمد مجتهد شبسترى و يكى دونفر ديگر از دوستان مثل مرحوم رضا گلسرخى. ما در هيئت تحريريه به اصطلاح فرعى به كارمان ادامه داديم، بدون اينكه بخواهيم تحت تأثير اختلاف فكر و اجتهاد بزرگان قرار بگيريم. ولى همان ايام من يك توضيحيه اى هم در روزنامه وظيفه يا نداى حق منتشر كردم كه استعفاى آقايان يك امر شخصى و خصوصى! بوده و ارتباطى به كل مجله ندارد! البته اين توضيحيه را بعد از موافقت دوستان مكتب اسلام نوشتم. اين نوشته، موردپسند بعضى از دوستان مستعفى قرار نگرفت و يادم هست كه از آن تاريخ به بعد، آقاى آقاسيد مرتضى جزايرى بكلى با من قهر كردند و حتى يكى دوبار سلام كردم، پاسخ ندادند ـ خوب ماهم ديگر به ايشان سلام نكرديم كه با ندادن پاسخ واجب، مرتكب گناه نشوند... ـ يكى دوتا از آقايان هم به اصطلاح سنگين شدند!، اما من هيچ نوع عكس العملى را در اين رابطه، چه در قم، چه بعدها، از امام موسى صدر نديدم، يعنى هيچ گاه هيچ واكنش منفى را درباره اين توضيحيه كه خوب، مورد پسندشان نبود، نديدم. امام موسى صدر بعد از استعفا از مكتب اسلام، مدتى طول نكشيد كه به درخواست علما و مردم لبنان، عازم آن ديار شدند و منشاء خدمات بسيار بزرگ و آفريننده افتخاراتى براى جهان اسلام و تشيع گرديدند. البته آقايان ديگر هم هركدام در تهران و مشهد و شيراز يا اردبيل اشتغالات بزرگى داشتند، چه علمى و چه فرهنگى كه از جزئيات آن همه آگاه هستند و ضرورتى ندارد كه ما در اين بحث وارد آن مسائل شويم.
پرسش:ايشان در حوزه علميه قم از محضر كدام يك از علماء بزرگ استفاده كردند و بيشتر با چه كسانى مأنوس بودند؟
پاسخ: در مورد اساتيدشان، با توجه به اختلاف سنى و درسى، من خود شاهد عينى نيستم ولى بزرگان كنونى حوزه كه خاطرات آنها در اين كتاب آمده است، از اساتيد ايشان نام برده اند و نيازى به تكرار نيست...
اما در مورد رفقاى ايشان، تا آنجا كه من يادم هست ايشان اغلب اوقات با آيات بزرگوار حاج سيدموسى شبيرى زنجانى، ناصر مكارم، حاج سيدمهدى روحانى، موسوى اردبيلى، احمدى ميانجى و شهيد بهشتى مأنوس بودند وظاهراً با اين آقايان هم مباحثه هم بوده اند. و اين رفاقت و دوستى البته بعدها هم ادامه يافت. تا آنجا كه شهيد بهشتى از آلمان براى ديدار ايشان به لبنان، سفر مى كرد و امام موسى صدر از لبنان هم بهمين منظور به آلمان مى رفت و من در لبنان و الجزائر هم كه خدمت ايشان چند بار رسيدم، ديدم كه رفاقت ها را در غياب هم حفظ كرده و از هوش و ذكاوت و روشن بينى شهيد بهشتى تعريف ميكرد و البته در همان دوران اقامت شهيد بهشتى هم همواره با ايشان در تبادل فكرى و مكاتبه بودند و ظاهراً نقل يكى از نامه هاى ايشان به شهيد بهشتى مى تواند روشنگر اين نكته باشد. در اين نامه امام موسى صدر، شهيدبهشتى را «عقل منفصل و مكمل وجود» مى نامد كه خوب تعبير از عمق دوستى و در عين حال احترام وافر، حكايت مى كند!
پرسش: ظاهراً حضرت عالى در خارج از كشور نيز بارها خدمت امام موسى صدر رسيده ايد. اگر امكان دارد قدرى از ملاقاتهاى خود با ايشان در خارج از كشور صحبت بفرماييد؟
پاسخ: من در لبنان دوبار خدمت ايشان رسيدم. يك بار در سفرى كه به سوريه رفته بودم، به لبنان نيز رفتم و خدمت ايشان رسيدم. البته ايشان آن ايام ديگر در صور نبود، بلكه در بيروت بودند. مجلس اعلاى شيعه در منطقه «حازميه» قرار داشت و اتفاقاً ايشان هم خيلى خوشحال شدند، نشستيم كمى صحبت كرديم. ايشان با مسرت گفتند كه فردا يك راهپيمايى هست از طرف خارجيهاى مقيم لبنان كه در دفاع از حقوق فلسطينيها صورت مى گيرد و مسير راهپيمايى نيز از بيروت تا صور مى باشد. قرار بود كه ايشان نيز روز بعد در آنجا سخنرانى كنند، ولى مى خواستند كه روز قبلش به صيدا بروند و از آنجا به صور... از من دعوت كردند كه در خدمتشان باشم و به آن منطقه برويم. خوب، من هم خيلى خوشحال شدم و بنابراين شد كه صبح روز بعد، در خدمتشان باشم. بعد ايشان گفتند كه: البته نكته اى را به شما بگويم تا اگر ناراحت نمى شويد باهم برويم! من فردا ظهر در صيدا ميهمان يكى از اعيان شيعه هستم و ممكن است بعضى از افراد اين عائله اگر حضور يافتند، خيلى حجاب مناسبى مثل ايران و قم نداشته باشند! و بعد با لبخندى اضافه كردند كه: اينها جديدالاسلام اند، جديدالتشيع اند و نسبت به اسلام و شيعه در دوران استعمار فرانسه اطلاعات زيادى پيدا نكرده اند، البته نام اسلامى و محبتشان نسبت به اسلام و شيعه را حفظ كرده اند و من هم سعى دارم با ارتباطاتم و با رفت و آمدم، اينها را بيشتر جذب كنم. خلاصه وضع چنين است، اگر ناراحت نمى شويد در خدمتتان باشيم؟ من گفتم كه نه چرا ناراحت بشوم؟ وقتى شما جايى تشريف مى بريد لابد مصحلت اقوائى هست و بنده هم از حضرت عالى تبعيت مى كنم. در هر صورت روز بعد با ماشين ايشان به صيدا رفتيم و به منزل آن شخص كه اسمش الآن يادم رفته است. باغ مجلل و وسيعى داشت. خانم و مادرشان محجبه بودند، ولى يكى دوتن از خانمهاى جوانتر حجاب مناسبى نداشتند. آقاى صدر هم با لبخند و با تجليل زياد از بنده كه از علماى قم هستند!، سعى مى كردند تا آنها را وادار كنند كه وضع ظاهريشان را هم رعايت كنند و خوب، اين هم نوعى تبليغ بود. بعد از نهار استراحت كرديم و موقع غروب عازم صور شديم. من يادم هست كه ماشينى پشت سر ما قرار گرفت و رد نمى شد. ايشان به محافظشان فرمودند تا يك گوشه اى نگه دارد كه آن ماشين رد شودو همين طورهم شد ومحافظ ايشان شماره آن ماشين را برداشت. ايشان اين احتياط را داشتند و مى گفتند كه اينجا كشورى نيست كه بتوان به ماشينهاى پشت سر اعتماد كرد و بعد به شوخى گفتند: ممكن است كه بنده را بخواهند ترور كنند، اما تير به آقاى خسروشاهى بخورد و ميهمان ما شهيد شود. البته آن زمان هنوز اين مسائل خيلى مطرح نبود ولى احتياط ايشان نشان مى داد كه كاملاً متوجه وضع لبنان هستند.
شب در صور بوديم، در همان مدرسه فنى كه مرحوم شهيد چمران اداره آن را برعهده داشت. من عادتم اين است كه دربين جمع خوابم نمى برد. آنجا غير از آقاى صدر و شهيد چمران گروه ديگرى هم بودند از شخصيتهاى لبنان و براى من مشكل بود كه در همان سالن اصلى بخوابم. ايشان اين مشكل من را احساس كردند و ديدند كه آرام و راحت نيستم... بعد از مرحوم شهيد چمران پرسيدند: شما اتاق خصوصى نداريد كه آقاى خسروشاهى بتوانند راحت بخوابند؟ مرحوم شهيد چمران هم جواب دادند كه چرا، اتاق خود من هست، ايشان همان جا استراحت كنند و من مى آيم اينجا در كنار شما مى خوابم. من هم ضمن عذرخواهى، رفتم و روى تخت چريكى و يك نفره مرحوم شهيد چمران خوابيدم. اتاق ايشان، خيلى براى من جالب بود، عكسهاى زيبايى را كه خود تهيه كرده، به ديوارها آويزان كرده بود. مثلاً ايشان از چكيدن يك قطره شبنم از برگ گلى، عكسى تهيه كرده بود كه واقعاً از لحاظ هنرى بسيار دقيق بود و عكس هم بسيار زيبا بود كه آن را بزرگ كرده بودند و در كنار تختشان بود. يادم هست كه يك عكس هم از آقاى صادق طباطبايى در تاقچه اتاق قرار داشت. آقاى طباطبايى آن ايام در آخن مشغول تحصيل بود و مسئوليت انجمن اسلامى دانشجويان را در بخشى از اروپا بعهده داشت. عكسهاى ديگرى هم از بعضى شخصيتها يا مناظر بود كه الآن دقيقاً يادم نيست.
البته آن شب ديروقت خوابيديم و صحبت مى كرديم، به اصطلاح جلسه، «گعده» شده بود! به نظرم هنوز اذان صبح را نگفته بودند كه صداى انفجار و بمباران هوايى به گوش رسيد. همه بيدار شدند، من هم به سالن عمومى آمدم. صداى اذان بلند شد. بعد خبر آوردند كه در چندكيلومترى مدرسه فنى، اسرائيلها يك دهكده شيعى را بمباران كرده اند و چندنفر هم زخمى و شهيد شده اند. آقاى صدر نماز صبح را خواندند و به من فرمودند كه شما استراحت كنيد و من با دكتر چمران و دوستان مى رويم تا از محل بازديد كنيم و برمى گرديم. من هم به علت آنكه آمادگى ديدن شهدا و مناظر دلخراش آن گونه را نداشتم، پيشنهاد ايشان را پذيرفتم و در همانجا ماندم. آقايان بعد از چندساعتى برگشتند و گزارش امر همان روز در روزنامه هاى بيروت چاپ شد.
بعد از صبحانه، ايشان به من گفتند كه مى خواهم به ديدن كشيشى بروم كه وقتى از قم آمدم و (به اصطلاح خودشان) بچه طلبه اى بودم، هميشه مرا مورد محبت قرار مى داد و به ديدنم مى آمد. الآن كه خدا اين موقعيت را به ما داده، مايلم كه محبتهاى ايشان را جبران كنم و مى خواهم بدون خبر به ديدنش بروم، چون روز عيد است (يكى از اعياد مسيحى). شما هم اگر مايل باشيد مى توانيد بياييد. به اتفاق رفتيم. كشيش در سالن كليسا جلوس داشت1 و شخصيتهاى معروف منطقه به ديدن آن كشيش مى آمدند. وقتى كه وى امام موسى صدر را ديد خيلى خوشحال و شاد شد و دربين ميهمانان حاضر بر خود باليد كه امام موسى به ديدن ايشان آمده است. پيدا بود كه اين ديدار برايش مسرت بخش بود. من در كنار امام موسى صدر نشستم و تعارفات معمولى انجام گرفت. يادم هست كه يكى از خدمتكاران آنجا، سينى خيلى تميزى را با 5ـ4 نوع شربت رنگارنگ آورد، رنگ سبز و قرمز و عنابى!... كشيش متوجه نبود تا او آمد و جلوى امام موسى صدر ايستاد. تا ايستاد، امام موسى صدر لبخندى زد و دستش را به علامت نفى و يا تعجب تكان داد! در همين زمان كشيش هم متوجه شد و خيلى ناراحت شد و به خدمتكار گفت، برو چايى بياور، آب و آبميوه بياور! او هم عذرخواهى كرد و برگشت. دربين اين شربتها شربت سبزرنگى بود كه خيلى خوشرنگ بود و من خوشم آمده بود و قصد داشتم آن را بردارم! به امام موسى گفتم: خوب، شما كه شربت ميل نداشتيد چرا تعارف نكرديد؟ من آن شربت سبزرنگ را مى خواستم بردارم!... ايشان لبخندى زدند و گفتند كه، البته آن شربت سبزرنگ، رنگش خيلى قشنگ و شفاف بود و از اينكه ذوق شما آن را پسنديد خوشم آمد، اما اين شربت اسمش ليگور است و ليگور هم يك نوع شراب فرانسوى است، بعد به شوخى گفتند: اگر ميل داريد من بگويم تا براى حضرت عالى بياورند!! البته خيلى باخنده هم مى گفتند. من هم خنديدم و گفتم: من متوجه نبودم و فكر كردم كه يك شربت محلى است و مال اهل صور! است. ايشان هم با شوخى گفتند كه نه، اهل صور از اين شربتها ندارند. بعد آب سيب آوردند و ما خورديم. به هرحال، فراموش نكردن محبتهاى قبلى آن كشيش واقعاً آموزنده بود. امام موسى به ديدن يك كشيش مسيحى كه در يك كليساى دورافتاده داشت براى مسيحيان تلاش مى كرد مى رفت، بزرگش مى داشت و احترامش مى كرد.
يكى از رازهاى موفقيت امام موسى صدر در لبنان، همين توجه به همه گروهها و مذاهب بود. اگر ايشان فقط به شيعه ها مى پرداخت، يقيناً موفقيتشان به اين اندازه و محبوبيتشان به اين كثرت نمى توانست باشد. از آنجا هم برگشتيم و راهپيمايان از بيروت تا صور آمدند و مجلس بسيار پرشكوهى برگذار شد كه باز عكسهاى سخنرانى ايشان و جمعيت و آن مراسم در جرايد آن روز منتشر گرديد كه اگر در بين عكسهايم آنها را يافتم، يكى دو نمونه در همين خاطرات چاپ مى كنيم. به هرحال در آن مجلس شركت كردم و يادم هست كه يكى دوبار هواپيماهاى اسرائيلى آمدند و ديوار صوتى را شكستند، اما ايشان هم همين طور به سخنرانيشان ادامه مى دادند. يكى دوبار برق قطع شد ولى طبيعى تلقى شد. به هرحال جلسه خيلى باشكوهى بود و ايشان هم در دفاع از حقوق فلسطينيها و اينكه آنها بايد از چادرها و خيمه هايشان به سرزمين اصلى خود برگردند و... صحبت نمودند.
بعد از پايان جلسه و اتمام سخنرانى شخصيتهاى مختلف لبنانى و فلسطينى، بعدازظهر بود كه عازم بيروت شديم. همراه ايشان من بودم و راننده شان و محافظشان... يادم هست كه آقاى بى آزار شيرازى هم آن روزها به لبنان آمده بودند و اتفاقاً در آن روز آنجا بودند و دنبال ماشينى مى گشتند كه برگردند به بيروت. از كنار ايشان گذشتيم و شايد خود آقاى بى آزار متوجه ماشين آقاى صدر هم نبودند. آقاى صدر ناگهان در ماشين گفتند كه آقاى خسروشاهى! آقاى بى آزار را هم صدا كنيم كه بيايد، چطور است؟ من هم گفتم خوب است فقط جايتان تنگ مى شود ـ چون ما دونفر عقب نشسته بوديم ـ ايشان فرمودند، نه ما طلبه هستيم، طورى نمى شود و مى نشينيم. بعد به محافظشان گفتند تا آقاى بى آزار را صدا كند و دسته جمعى برگشتيم به بيروت. اين مسئله باز دقت و توجه ايشان و محبت ايشان را به طلاب نشان مى دهد. خوب آقاى بى آزار در آن موقع طلبه يك لاقبايى بود كه از نجف تازه آمده بود به بيروت و هيچ توجهى هم به امام موسى و ماشين ايشان نداشت ـ و اگر ما مى رفتيم كسى گله مند نمى شد ـ.. اين نشان دهنده اخلاق و تواضع امام موسى بود كه ناراحتى تنگى جا را برخود تحميل مى كند و يك طلبه را تنها نمى گذارد و همراه خود به بيروت مى آورد.
من يكى دو روز ديگر در بيروت ماندم و باز خدمتشان رسيدم. يكى از اين روزها گفتند كه من امروز عصر در دانشگاه بيروت سخنرانى دارم و بعد با لبخند اضافه كردند كه دانشجوها اغلب دختر هستند و غالباً هم مسيحى، اگرچه شيعه ها و مسلمانهايشان هم از لحاظ حجاب، بى شباهت به مسيحيها نيستند! اگر مايل هستيد و اشكالى نمى بينيد، شما هم تشريف بياوريد. من هم پذيرفتم و همراه ايشان رفتم. وقتى وارد شديم ديدم كه تقريباً همه خانمها حجاب ندارند، ولى درعين حال با شور خاصى حضور يافته اند تا سخنرانى را گوش كنند. به ايشان گفتم كه آقا اينجا وضع خيلى با صيدا تفاوت دارد، ايشان هم فرمودند كه بلى! ولى در اين جمع از همه مذاهب و فرق هستند و اگر من براى آنها سخنرانى نكنم و حقايق را نگويم، چه كسى بايد بگويد؟ گفتم: البته من اشكالى به حضرت عالى ندارم و فقط مشكل خودم را مى خواهم حل كنم! اگر من در جلو بنشينم، طبعاً عكسها در روزنامه ها منتشر مى شود و بعد به قم مى رسد و ماهم در قم مى خواهيم زندگى كنيم! ايشان لبخندى زد و گفت بله شما راست مى گوييد، جايى كه شما در آن زندگى مى كنيد حتى حضور در چنين جاهايى را نمى تواند بپذيرد، ولى اگر آن آقايان به اينجا بيايند و مثل من مدتى بمانند، خواهند پذيرفت كه براى هدايت اينها راهى جز اين نيست.. بعد دوتا از بچه هاى لبنانى را صدا كردند و گفتند كه براى آقا! جايى پيدا كنيد كه مناسبشان باشد و در معرض عكس و دوربين تلويزيون نباشد. آنها هم ما را در جاى خاصى نشاندند كه در معرض دوربين و... نبوديم. به هرحال اين هم نشان دهنده سعه صدر ايشان بود و اينكه بايد دربين همه راه يافت و صحبت نمود و خدمت كرد و به تبليغ اسلام پرداخت. به همين خاطر هم ايشان علاوه بر دانشگاهها به كليساها و به مساجد اهل سنت مى رفت و سخنرانى مى كرد و واقعاً سعه صدر و ديد باز ايشان خيلى در پيشبرد اهداف اسلامى مؤثر بود.
در همين ايام بود كه گروهى از برادران حركت المحرومين در حين تعليمات نظامى و بر اثر انفجار يك نارنجك شهيد و مجروح شدند. دربين اين مجروحين، جناب آقاى نفرى هم بود كه داماد آقاى دكتر صادقى و يكى از طلاب مبارز بود. امام موسى صدر به من گفتند شما برويد از مجروحين و من جمله از آقاى نفرى در بيمارستان عيادت كنيد. ما هم به اتفاق آقاى خليلى به بيمارستان رفتيم. آقاى نفرى به علت اصابت تركشها به سرشان بيهوش بودند، بعضيها در بيهوشى نبودند، با آنها سلام عليك و احوالپرسى كرديم. اين مسئله باز نشان دهنده اين بود كه ايشان چقدر به ضرورتها و نيازها و مسائل مرحله اى حركت، توجه داشتند. اينها يكى دو خاطره از نخستين ديدار من از ايشان در لبنان بود.
پرسش: گفتيد كه دوبار ايشان را در لبنان ديديد؟
پاسخ: سفر دوم به لبنان، چندسال بعد صورت گرفت. من در محل مجلس اعلاى شيعه، در منطقه «حازميه» خدمت ايشان رسيدم. صبح زود بود. ظاهراً ايشان تازه از خواب بيدار شده بودند. به هرحال من مسافر بودم و ايشان هم قاعدتاً تا شب ديروقت جلسه داشتند و بعد از نماز صبح هم استراحت كرده بودند. با وجود اين وقتى خبر دادند، حالا يا بيدار بودند يا نبودند، همان طور جوراب نپوشيده آمدند براى استقبال و من ديدم كه بى موقع آمده ام، ولى ايشان هيچ عكس العملى درمقابل وقت نشناسى من نشان ندادند و احترام و تجليل نمودند.
من سعى داشتم زودتر بلند شوم و از ايشان خواهش كردم كه اگر ممكن باشد من با «ابوعمار» ملاقاتى داشته باشم. البته ابوعمار در آن ايام اسمى و رسمى داشت و براى ايرانيها چهره مبارز و مجاهدى بود كه مى خواهد حق ملتش را با جهاد مسلحانه به دست بياورد. آقاى صدر با لبخند گفتند كه چگونه مى شود ما ابوعمار را كه زندگى مخفيانه دارد، پيدايش كنيم؟ بعد به شوخى گفتند: شما پيشنهاد مشكلى را مطرح مى كنيد. بعد تلفنشان را برداشتند و زنگ زدند. خود ابوعمار پشت خط بود. آقاى صدر گفتند: يا أخ ابوعمار! يكى از برادران ايرانى آمده اند و مايل اند شما را ببينند. قرار ملاقات را گذاشتند و من نزديكيهاى ظهر با يكى از برادران حركت المحرومين به ديدار ابوعمار در مخفيگاهش رفتم. ملاقات خوبى بود، گرچه كوتاه بود، من به عنوان خودم و حوزه علميه قم و مردم ايران گفتم تا روزى كه شما در راه جهاد آزادى بخش باشيد ما مردم ايران، علماى ايران و مراجع تقليد ما در نجف و قم پشتيبان شما خواهند بود و در كنار شما خواهند بود. اين جمله كه گفته شد، ايشان يك قيافه ديپلماتيك گرفت و گفت: ما هميشه در اين راه خواهيم بود! مگر كسى احتمال مى دهد كه ما از راه جهاد آزادى بخش خودمان و از ملت خودمان و خاك و وطن خودمان دست بكشيم؟... من گفتم كه اين «اگر» من يك كلمه طبيعى بود، نه اينكه قصد خاصى داشته باشم و... به هرحال ملاقات ما تمام شد و آمديم بيرون. بعد از گذشت زمان معلوم شد كه آن جمله ما به طور ناخودآگاه بسيار بجا بوده و الآن ابوعمار «ابوزهوه!» شده و به مرحله اى رسيده كه انسان ديگر از بردن نام او و اينكه در دوران مبارزه اش با او ملاقات داشته، خيلى احساس خوشحالى نمى كند.
قرار شد كه بعدازظهر به اتفاق امام موسى صدر به اطراف بيروت برويم، به منطقه اى به نام «عاليه» كه ييلاقى است و مثل شميرانات سابق تهران مى ماند و شب هم در آنجا شام بخوريم و به قول ايشان «گعده اى» داشته باشيم. بعدازظهر من طبق قرار از هتل آمدم بيرون كه به منطقه حازميه بروم. در چند جا تاكسى را مورد بازرسى قرار دادند، همه جا مملو از گروههاى مسلح شده بود و البته چون من روحانى و معمم بودم، احترام مى كردند و زودتر ما را رد مى كردند و ماشينهاى ديگر را تفتيش مى كردند. در منطقه حازميه و در جلوى ساختمان مجلس اعلاى شيعه، جوانان أمل تاكسى را محاصره كردند. من كه پياده شدم تاكسى رفت و من هم خدمت امام موسى رسيدم. ديدم ايشان در سالن نشسته اند، عده اى دورشان هستند و ديگر صحبتى از رفتن به عاليه و اينها نيست، اوضاع به هم خورده و خيلى نگرانيها هست. ايشان بعد از پذيرفتن بنده مشغول تلفنهايشان شدند، تا آنجا كه يادم هست با پير جميل صحبت كردند، بعد هم با ابوعمار صحبت كردند. از پير جميل مى خواست تا اين افرادى كه فلسطينيها را قتل عام كردند، تحويل مجلس اعلى بدهد، يا تحويل دولت بدهد و يا به فلسطينيها بدهد تا محاكمه شوند.
مسئله خيلى غيرمنتظره بود و براى من هم نامفهوم! تلفنها كه تمام شد، ايشان گفتند: آقاى خسروشاهى، امروز فاجعه اى رخ داده و اگر جلوگيرى نكنيم، لبنان به سوى يك جنگ داخلى درازمدت پيش خواهد رفت. من گفتم: آخر صبح كه خبرى نبود، من اينجا بودم. ايشان فرمودند: بله، بعد از رفتن شما، مارونى هاى جوان يك اتوبوس حامل فلسطينيها را در منطقه عين الرمانه متوقف كردند و همه را قتل عام كرده اند و اگر فلسطينيها بخواهند عكس العمل نشان دهند منجر به يك جنگ درازمدت فرقه اى ـ مذهبى خواهد بود كه كسى از عاقبت آن نمى تواند آگاه باشد.
به هرحال برنامه عاليه رفتن ما به هم خورد، ايشان خيلى نگران بود و به تماسهاى تلفنى خود ادامه داد. بعد روزنامه نويسها پيش ايشان آمدند. يادم هست سليم اللّنورى دربين آنها بود، سردبير مجله الحوادث، و مدير يكى از روزنامه هاى يوميه بنام ميشل هم همراهشان بود. خيلى صحبت كردند و آنها هم نگران بودند. در آن جلسه امكان اينكه ما خيلى با ايشان باشيم وجود نداشت و آقاى صدر هم باصطلاح خودشان ادعاى «غبن»! كردند. بنده سؤال كردم با اين وضعى كه پيش آمده، من چگونه به هتل برگردم؟ ايشان فرمودند كه بچه ها شما را مى برند و سپس با افراد مسلح ايشان به هتلى رفتيم كه در آنجا اقامت داشتم.
آن شب گلوله باران در سرتاسر شهر حاكم بود و من ظاهراً آن شب را اصلاً نخوابيدم. اين سفر به لبنان را من در شرايطى انجام مى دادم كه از حج عمره برگشته بودم و خانواده ام نيز همراه بودند. صبح زود، چون در هتل هيچ چيز نبود، از آنجا خارج شدم تا خريد كنم. همه خيابانها تعطيل بود. جلوى هتل يك ماشين «بى.ام.و» گلوله خورده بود كه سه تا جنازه هم در اطراف آن افتاده بودند. چند ماشين متوقف شده ديگر هم بود. رفتم و نان و پنيرى خريدم و ديدم كه فالانژها در پشت كيسه هاى شنى سنگر گرفته و آماده شليك اند. از كنار آن جنازه ها برگشتم. بچه ها صبحانه خوردند و سپس با دفتر امام موسى تماس گرفتم. ايشان خيلى اظهار نگرانى كردند و خودشان گفتند كه آقاى خسروشاهى وضع به هم خورده و من صلاح نمى دانم كه شما از هتل بيرون بياييد و باشيد تا ترتيب كار را بدهم. بعدازظهر يك نفر از طرف ايشان آمد و بليطهاى ما را گرفت و رفت تا براى فردا و يا پس فردا، جايى در پرواز به تهران رزرو نمايد و با ما شرط كرد تا هتل را ترك نكنيم. واقعاً هم در طول اين دو سه شب، شهر از هر طرف گلوله باران و موشك باران مى شد و ما هم با همان غذاهاى سردى كه اين بار هتل به ناچار براى مسافرينش پيدا كرده بود، ساختيم.
نكته مهمى كه وجود دارد آن است كه بعد از رزروشدن جاى پرواز كه قرار بود براى صبح دو روز بعد باشد، ايشان به هتل زنگ زدند و گفتند كه هنگام رفتن به فرودگاه، يك افسر در بيرون هتل منتظر شما خواهد بود و شما را همراهى خواهد كرد زيرا درگيرى در تمام منطقه وجود دارد و... روز عزيمت از هتل بيرون آمديم و با آن افسر و يك همراه ديگرش رهسپار فرودگاه شديم. خداحافظى كرديم و به امام سلام رسانديم. وقتى كه هواپيما از فرودگاه بيروت بلند شد، واقعاً از هر چهار گوشه شهر آتش و دود بلند بود و شهر به يك ميدان نبرد واقعى كه به قول امام موسى صدر پايان آن روشن نبود، بدل شده بود. اين دومين سفر من به بيروت بود كه خدمت ايشان رسيدم و ماجراى آن هم با آغاز آن جنگ چهارده پانزده ساله داخلى همزمان بود.2
پرسش: شما با ايشان در سفر به كشورهاى ديگر ملاقات نداشتيد؟
پاسخ: چرا، غير از اين سفرها، يك بار هم من ايشان را در مكه مكرمه زيارت كردم كه ميهمان دولت سعودى بودند و خيلى از ايشان تجليل و احترام مى نمودند، ولى خوب، ايشان روش طلبگى شان هميشه ادامه داشت چه در مسجدالحرام و چه در هتلى كه اقامت داشتند. البته آنجا خيلى امكان ديدار و صحبت و گعده! و از اين حرفها نبود. و ايشان را در دو سه كنفرانس انديشه اسلامى هم كه در الجزاير تشكيل مى شد ملاقات كردم. خوب در طول اين چندروز كنفرانس كه گاهى اوقات يك هفته بود و گاهى هم بيشتر، تمام شبانه روز را باهم بوديم، چه در جلسات مؤتمر و چه در جلسات استراحت. ايشان خيلى مايل بودند كه در كنارشان باشيم. البته دو سه نفرى هم از لبنان همراه ايشان آمده بودند، منتهى ايشان محبت مى كردند و خيلى تمايل داشتند كه من هم در كنارشان باشم، خوب من هم با اشتياق كامل در خدمتشان بودم.
در اين كنفرانس ايشان واقعاً به قول شخصيتهاى عربى و شيوخ الازهر نجم مؤتمر (ستاره كنفرانس) بودند. هر بحثى مطرح مى شد، در تمامى زمينه هاى علمى، فلسفى، اقتصادى، اجتماعى، فقهى، ادبى، اصولى و كلاً هر مسئله اى كه به تناسبى در كنفرانس مطرح مى شد، ايشان در آن «تدخل» مى كردند، «تعقيبى» درخواست مى كردند و مى رفتند پشت تريبون. بر تمامى كسانى كه سخنرانى مى كردند و مقاله اى ارائه مى كردند از نظر بحث و محتواى مطالب سر بودند، سرآمد و برتر بودند و يكى دوبار كه من در كنارشان نشسته بودم ـ خانم زينب الغزالى بود، شيخ محمد ابوزهره بود، ايشان بود، آقاى دكتر جعفر شهيدى هم بودند ـ ايشان دوسه تا «تعقيب» كه بيان كردند آمدند و كنار من نشستند و يواشكى گفتند: «آقاى خسروشاهى! يك موقعى خيال نكنيد كه من مى خواهم پز بدهم! فقط هدفم اين است كه اينها بدانند كه يك بچه طلبه قمى و نجفى هم يك چيزهايى مى فهمد!» ولى واقعاً چيزهايى كه ايشان مى فهميد، خيلى برتر از چيزهايى بود كه شيوخ برجسته الازهر مثل شيخ بيصار، شيخ محمد غزالى، شيخ محمد ابوزهره و ديگران مطرح مى كردند.
يكى از جريانهاى جالب در كنفرانس «تيزىوزو»3 اين بود كه شب ها بعد از پايان مؤتمر شام و... در باغ هتل مى نشستيم، شيوخ الازهر بودند، امام موسى صدر بود، گاهى اوقات دكتر شهيدى بود و گاهى هم بقيه شخصيتهاى تونسى و الجزايرى و... بودند، علماى شيعه و سنى جمع مى شدند. يك بار جمعى از دانشجويان الجزايرى مقيم پاريس آمدند و درباره ازدواج موقت و «متعه» سؤال كردند. امام موسى صدر لبخندى زد و گفت كه سماحه العلامة السيد هادى من علماء قم موجود! با وجود ايشان در اين موضوع من حرفى نمى زنم! درواقع شايد مى خواستند هم مرا امتحان كنند و يا چون مسئله اختلافى است و ايشان هميشه با اين شيوخ در مجمع بحوث اسلامى قاهره و جاهاى ديگر هستند، شايد نمى خواستند كه خودشان مستقيماً وارد اين بحث بشوند...
به هر حال من به آن برادران دانشجوى الجزايرى گفتم كه اصل تشريع نكاح موقت در اسلام جاى ترديد نيست و فلسفه تشريع هم آن بود كه در يكى از جنگها كه مسلمين براى «جهاد فى سبيل الله» همراه با رسول الله مى رفتند، بعد از چند روز كه از زن و بچه خودشان جداشده بودند، آمدند پيش پيامبر اكرم و شكايت كردند از وضعشان و نيازشان به زن را مطرح كردند! البته آن زمان مثل زمان ما مطرح كردن اين مسائل قبحى نداشت! مسائل جنسى يكى از مسائل نيازى و غريزى انسان است و چگونگى برطرف كردن اين نياز هم توسط يك مسلمان، بايد همراه كسب راهنمائى از حاكم شرع باشد و خوب چه كسى بهتر از خود پيامبراكرم(ص)؟.
در هر صورت، در آن زمان و با آن شرايط و ظروف خاص، استمتاع موقت تجويز شد، و در آيه شريفه هم هست كه: فاذا استمتعتم بهّن فآتوهّن اجورهّن... يعنى وقتى كه استمتاع به عمل آمد پاداش و مزد آنها را بايد داد. خوب طبيعى است كه انسان در مورد همسر دايمى خود، به خاطر استمتاع، مزد و پاداشى خاص نمى دهد. در ازدواج دائم و در زندگى مشترك اصلاً مفهومى ندارد كه انسان به خاطر استمتاع چيزى بپردازد. پس اين براى ازدواج موقت بوده كه به شرايط خاص آن زمان مربوط است...
من به اين دانشجويان الجزايرى گفتم كه پس اصل تشريع جاى شبهه و اشكالى ندارد و آن ضرورتى كه در آن زمان بوده، الآن براى شما بمراتب بيشتر هست، چرا كه آن جنگها موقت بود و تازه مسلمين هم براى جهاد فى سبيل الله و كشتن دشمن و يا شهيد شدن مى رفتند، از طرفى نياز غريزيشان آنها را وادار به پرسش كرد و اين حكم نازل شد. شما كه در غرب و اروپا زندگى مى كنيد و مى خواهيد 5 سال و يا 10 سال دوران دانشجويى خود را سپرى كنيد، به طور طبيعى بايد اين غريزه خود را ارضا نماييد و اين دو راه دارد: راه مشروع و راه نامشروع. پس بنابراين شما كه مسلمان هستيد بايد از راه مشروع استفاده نماييد كه همان ازدواج موقت هست يا متعه...
همه شيوخ گوش مى كردند و دقيقاً يادم هست كه شيخ محمد بيصار، رئيس دانشگاه الازهر، شيخ محمد ابوزهره، شيخ حبيب المستاوى از علماى تونس و شيخ محمد غزالى ـ كه هنوز هم زنده است ـ امام موسى صدر و دوسه نفر ديگر بودند كه الآن اسم بقيه يادم نيست. وقتى من صحبتم به اينجا رسيد، كه البته امام صدر و بقيه گوش مى كردند، شيخ محمد ابوزهره كه آن زمان پيرمردى 70 ساله بود، ناگهان غريد و خروشيد! و با لحن خاص خود گفت: ولكّن المتعة حرام عند اهل السنة! يعنى ازدواج موقت نزد اهل سنت حرام است!
من خطاب به دانشجويان گفتم كه علاوه بر رساله اى كه شيخ حسن الباقورى ـ از شيوخ الازهر و وزير اوقاف دوران ناصر ـ در جواز متعه نوشته و در مصر به چاپ رسيده است و اين نشان مى دهد كه همه فقهاى اهل سنت متعه را حرام نمى دانند، شيخ ما محمد ابوزهره خود عضو مجمع تقريب بين المذاهب الاسلاميه در قاهره هستند و ايشان مى دانند كه شيخ محمود شلتوت استادشان بوده و مى دانند كه شيخ محمود شلتوت فتوى داده است كه در مسائل فقهى، مذهب جعفرى هم مثل مذاهب اربعه ديگر است ـ يجوز التعبّد بمذهب الشيعه ـ يعنى مجاز است كه انسان در مسائل فقهى از فقه شيعه پيروى كند. بنابراين، و با توجه به فتواى تحريم استاد شيخ محمد ابوزهره، در اين مسئله شما مى توانيد از فقه شيعه تبعيت كنيد، بويژه كه مسئله داير بين حرام و عمل واجب يا مستحب است!
خوب دانشجوها خيلى خوشحال شدند از اينكه طبق فتواى شيخ محمود شلتوت مى توانند به رأى شيعه عمل كنند. شيخ ابوزهره هم جواب منطقى نداشت خواست باصطلاح مرا «هو» كند و خطاب به من گفت: يا شيخ! هل تريد أن تجرّنى الى الشيعه بالمتعه؟ يعنى آيا مى خواهى مرا با تشويق به نكاح موقت! به سوى شيعه بخوانى؟ من به ايشان گفتم: لا. ابداً يا شيخ، من هرگز چنين قصدى ندارم براى اينكه اولاً وقت استمتاع شما گذشته ـ كه همه خنديدند ـ و ثانياً أريد ان تبقى شيخاً سنياً توّلف كتاب الامام الصادق... (شيخ محمد ابوزهره تاليفاتى در مورد ائمه فقه مذاهب خودشان نوشته بود و يك كتابى هم در مورد امام صادق نوشته به نام الامام الصادق كه چاپ قاهره است) گفتم من مايلم كه شما همين طور شيخ سنى ازهرى باقى بمانيد تا وقتى كتاب امام صادق را نوشتيد بگوييم كه اين كتاب را يك شيخ سنى درباره رئيس فقه جعفرى تأليف كرده است.
در اينجا شيخ حبيب المستاوى گفت كه در فقه ماهم ازدواج موقت هست به شرط آنكه به طرف، يعنى به زنى كه طرف قرار شما است، نيّت خود را اعلان نكنيد! يعنى شما مى خواهيد با يك خانم يك ساعت، يك روز، يك سال، و يا به مدت هرچه كه نيتتان هست، ازدواج كنيد و با او باشيد، ولى قصد ازدواج دائم نداريد، اگر به آن طرف نيّت خودتان را اعلان نكنيد، اشكالى ندارد! و عقد باطل نيست و استمتاع هم لابد حرام نيست! خوب، من پرسيدم: واقعاً چنين چيزى در فقه وجود دارد؟ كه ايشان جواب دادند بله، در بعضى از كتب فقهى ما هست! و من زود كاغذى را درآوردم! و همين را سؤال نوشتم و خواستم كه ايشان جواب را بنويسند و ايشان هم نوشتند و من اصل نوشته را دارم كه به خط ايشان هست.
در اينجا شيخ محمد غزالى خيلى ناراحت شد و گفت: والله المتعة عند الشيعة، افضل عندى ألف مرّة من هذه الخديعة! ـ بخدا، ازدواج موقت در نزد شيعه پيش من هزاربار برتر و بهتر است از نيرنگى كه شما مى گوييد و بعضى از فقهاى ما جايز دانسته اند ـ و بعد توضيح داد كه شيعه از اول به طرف قرار خود مى گويد كه من يك روز با شما هستم و يا يك ماه يا يك سال و طرف هم كه زن عاقله و بالغه اى است، خودش مى تواند تصميم بگيرد كه آيا من با ازدواج يكساله موافقت بكنم و يا بروم دنبال ازدواج دائم و همسرى پيدا كنم كه هميشه با من باشد؟ پس اغفالى در كار نيست. اما آن كسى كه اعلان نمى كند كه تا چه مدتى با شما هستم و در نيّت خود يك سال و يا يك روز را درنظر مى گيرد، درواقع به نحوى طرف را اغفال مى كند و بعد از ازدواج و كاميابى به طرف مى گويد بسلامت! من همان يك روز را مى خواستم با شما ازدواج كنم!
بعد از اين تأييد، اغلب آقايان ساكت شدند و ديدند كه به قول شيخ محمد غزالى; اين ازدواج موقت نزد شيعه خيلى بهتر است. من هم به دانشجويان اطمينان دادم كه در اين زمينه به فقه شيعه عمل كنند، اگر ثوابى داشت مال آنها و اگر اشكالى داشت در يوم الجزا مال فقهاى ما باشد! خوب! اين جلسه مباحثه ما با علماى اهل تسنن با سن بالا، در حالى كه بنده در سن جوانى بودم، خيلى براى امام صدر جالب بود و وقتى از جاى بلند شديم و آنها رفتند، ايشان دستى بر پشت من زد و گفت: احسنت! آقاى خسروشاهى واقعاً ما را سربلند كردى و راستى جاى شما لبنان است نه قم، چرا پيش ما نمى آئى. خوب، البته اين تشويق ايشان بود ولى من حس مى كردم كه توفيق الهى بود كه هم عربى حرف زدن! من در آنجا تقويت شد كه توانستم با اينها بحث كنم و هم مطلب را از جنبه فقهى مورد بررسى قرار داديم. ـ البته بحث ما مفصلتر بود و من به طور اجمال و خلاصه آن را بيان كردم. ـ
يك موضوع جالبى هم در روز بعد اتفاق افتاد كه نقل آن بى مناسبت نيست: در ساعت استراحت كنفرانس ـ جلسات كنفرانس صبح شروع مى شد و تا ده ادامه مى يافت و سپس تا ده و نيم استراحت بود و بعد جلسه تا وقت نماز ادامه مى يافت ـ من با امام موسى صدر يك طرف نشسته بوديم و شيخ محمد غزالى و شيخ محمد ابوزهره و شيخ بيصار در طرف ديگر، يك حالت مستطيل مانند بود. يك زن فرانسوى كه ظاهرى غربيّه داشت; يعنى موى بور و چشم آبى و... حجاب هم نداشت، آمد و يك عكس تكى از من گرفت، يك عكس تكى از امام موسى و يك عكس دوتايى هم از ما گرفت و بعد به زبان فرانسه يك چيزى به من گفت كه متوجه نشدم... امام موسى صدر گفتند كه ايشان وقت مصاحبه از شما مى خواهند! براى روزنامه فيگارو ـ يا يكى از روزنامه هاى ديگر فرانسه. ـ من عذرخواهى كردم كه فرانسه نمى دانم و اگر به تركى بتوانند مصاحبه كنند من حاضرم! آقايان خنديدند و بعد من به امام موسى صدر گفتم كه خوب اين قضيه ديگر به عهده حضرت عالى است، بحث با شيوخ مال ما بود و اين مصاحبه مال شما! ايشان هم با خنده گفتند: آقاى خسروشاهى كارهاى مشكل را به من ارجاع مى دهند، باشد ما مى پذيريم.4 وقت مصاحبه اى گذاشته شد و اين خانم رفت...
شيخ ابوزهره به من گفت: يا شيخ! عندى سؤال! من سؤالى دارم، به چه دليلى اين خانم جوان آمد و از شما و امام موسى عكس گرفت و از ما نگرفت؟ با شما صحبت كرد ولى با ما صحبت نكرد؟ من هم بلافاصله به شوخى گفتم يا شيخ! اين جوابش روشن است، لأنكم تحرّمون المتعه و نحن نجوّزها و هى تحبّ المتعه! ـ شما ازدواج موقت را حرام مى دانيد، ولى ما جايز مى دانيم و اين خانم هم جوان است و شوهر ندارد و دنبال ازدواج موقت است، خوب طبيعى است كه سراغ ما بيايد! ـ همه زدند زير خنده و آقاى صدر هم گفت: شوخى بسيار بجايى بود!... حالا شايد نقل اين مسئله براى برخى از دوستان امروزى ما! خوشايند نباشد كه ما چرا آنجا شوخى كرديم! و مى بايستى قيافه مى گرفتيم و ترش مى كرديم! ولى ما اين شوخى را آن زمان كرديم و به نظر خود من هم بسيار بجا بود كه امام موسى صدر هم تأييد فرمودند و شيخ ابوزهره هم تصديق كردند كه حق با شماست! و...
در كنفرانسهاى الجزاير معمولاً يكروز ميهمانها را مى بردند از مناطق مقاومت دربرابر استعمارگران فرانسوى بازديد كنند. امام صدر شبى به من گفتند كه فردا آقايان مى خواهند بروند به كوههاى كنستانتين و از صبح تا غروب در آنجا باشند، آفتاب هم مى زند و من فكر نمى كنم كه شما آمادگى نداشته باشيد تا در زير آفتاب سوزان الجزاير از جبال بربر ديدن كنيد؟ گفتم: بلى همين طور هست. ايشان گفتند: من فردا مى خواهم به ديدن مالك بن نبى بروم كه نزديكهايى پايتخت زندگى مى كند. كنفرانس در شهر تينرى اوزو بود كه حدود 120 كيلومتر از پايتخت الجزاير فاصله داشت. مالك بن نبى در 20 الى 40 كيلومترى پايتخت زندگى مى كرد. گفتم: چشم، من خودم ماشين دارم و مى آيم. چون آن سال همه ميهمان ها يك ماشين اختصاصى با راننده دراختيار داشتند، مثلاً اگر 200 ميهمان بود، 200 دستگاه هم ماشين بود. امام صدر گفتند كه فردا همه ماشينها مى خوابند و همه با اتوبوس مى روند. راننده فردا سراغ شما نخواهد آمد! و من قبلاً براى خودم ماشين آماده كرده ام. وزير آقاى دكتر مولود قاسم بود كه يك شخصيت برجسته فرهنگى بود و بعد از انقلاب هم دوسه بار به ايران آمد و جزوه اى هم درباره انقلاب ايران نوشت و متأسفانه در سال قبل در 50 سالگى مرحوم شد. آقاى صدر گفتند كه من صحبت كرده ام و ماشين من فردا هست. گفتم چشم من صبح در خدمت شما هستم. صبح ايشان با ماشين خود آمدند، يك آقايى هم همراه ايشان بود كه لبنانى بودند، راننده بوقى زد و من هم سوار شدم و سفر خوبى را در خدمت ايشان شروع كرديم.
مالك بن نبى اطلاع قبلى داشت و ما يكسره به منزل ايشان رفتيم. صبح زود بود، تقريباً ساعت هشت و نيم بود و تا نزديكيهاى ظهر منزل ايشان بوديم. امام موسى صدر بيشتر بحثهاى علمى و فلسفى و اجتماعى با آقاى مالك بن نبى داشتند، يكى دوتا سؤال هم من داشتم راجع به كتابهايشان كه چرا كتابهاى خود را همه به زبان فرانسه نوشته اند و به عربى چيزى ننوشته اند؟، با اينكه همه اين كتابها اسلامى و ضدغربى است. ايشان گفتند كه يكى از آثار استعمار اين است كه من به زبان خودم يعنى زبان عربى نمى توانم بنويسم و براى همين است كه با حركت تعريب موافقم. و بعد از آن ـ در دوران بومدين كه خود مدتى در الازهر درس طلبگى خوانده بود ـ يك حركت تعريبى در الجزاير راه افتاد كه اول آموزش زبان عربى بود و بعد زبان فرانسوى و يا هر دو همزمان. اين جلسه بسيار پربارى بود كه ما هم مالك بن نبى را ديديم و هم از بحثهاى ايشان و امام موسى صدر استفاده كرديم و تا نزديكيهاى ظهر هم اين ديدار ادامه داشت.
در حوالى ظهر كه بيرون آمديم، آقاى صدر گفتند: من به دكتر نورالدين آل على ـ وابسته فرهنگى ايران در الجزاير بود ـ خبر داده ام كه به منزل ايشان مى رويم. اگر دوست داريد شما هم بياييد. من گفتم: هتل هست و نهار هم آماده است، ايشان گفتند: نه از هتل خسته شده ام، برويم و يك كمى در آنجا طلبه اى بنشينيم و صحبت كنيم، نورالدين هم خودش طلبه است. دكتر نورالدين آل على فرزند يكى از علماء است، خانواده ايشان همه از علما هستند، خودش هم تحصيلات امروزى داشته و وابسته فرهنگى آن زمان ايران در الجزاير بود. خانمش هم الجزايرى بود. درهر حال همراه آقاى صدر به منزل دكتر نورالدين آل على رفتيم و اتفاقاً يك اتاقى داشت كه حصير در آن انداخته بود. امام موسى صدر گفتند كه من خيلى علاقه دارم روى حصير بنشينم، ياد قم افتاده ام و خيلى وقت است كه روى حصير ننشسته ام. در آنجا نشستيم تا وقت نهار برسد. مدتى فاصله بود تا نهار آماده شود.
امام صدر به من گفتند كه خوب، شما كه بحث به اين خوبى با شيوخ الازهر داشتيد راجع به ازدواج موقت و خوب هم دفاع كرديد، من هم يك سؤال فقهى ديگر دارم: نظر شما به عنوان يك عالم قمى در مورد موسيقى چيست؟ شما موسيقى را حلال مى دانيد و يا حرام؟ ايشان اين مطلب را با لحن شوخى و جدى هردو، و با لبخند هميشگى مطرح كردند. فهميدم كه مولانا! خود موسيقى را جايز مى داند و احتمالاً هم مى خواهد يك نوارى را گوش كند و مى خواهد اول يك استمزاجى بكند كه ما جزء افراد پويا! هستيم يا جزو افراد فقه بسته؟!
خوب من هم به شوخى گفتم: موسيقى به نظر من دو نوع است: يك موسيقى حلال داريم و يك موسيقى حرام. ايشان با خنده گفتند: خوب اين تقسيم بندى چگونه است؟ گفتم كه اگر «ويگن» بخواند ـ ويگن، يك خواننده ارمنى بود در رژيم سابق و نمى دانم چه آهنگى مى خواند، آهنگ جاز بود و يا نوع ديگر با يك صداى نكره بلند و نخراشيده اى كه انگار در داخل بلندگو فرياد مى كشيد كه غربيها هم از اين آهنگها زياد دارند ـ گفتم كه اگر ويگن بخواند، خوب اين ترديدى نيست كه گوش دادن به آن حرام است! چون اصلاً به جاى تسلّى و آرامش روحى، آزار روحى به انسان مى دهد و بنابراين حرام است!، بعد ايشان گفتند كه خوب، نوع حلالش چطورى است؟ من هم گفتم: نوع حلالش مثلاً آن سرودى است كه يكى از خوانندگان لبنانى درباره قدس خوانده است: «يا قدس يا مدينة الصلاة...» ـ اى قدس! اى شهر نماز... ـ كه هم آرامش بخش است و هم بالاخره انسان را به يك نكته اى و يك محتوايى توجه مى دهد. بنابراين آن يكى حرام و اين يكى حلال است. «مُلهى عن الله» هم نيست، چون آن موسيقى در اسلام حرام است كه ملهى عن الله باشد، يا مطرب باشد و يك سرى شرايطى داشته باشد كه در فقه مطرح است، اختلاط الرجال بالنساء باشد و اگر انسان صرفاً به يك نى ـ ساز سولو ـ و تارى گوش بدهد، به نظر من اشكالى نبايد داشته باشد. بعد ايشان گفتند كه شاهد مثالى بياوريد كه اين تقسيم بندى را تأييد كند. گفتم: مانعى ندارد، در اولين كتاب فقهى كه مى خوانيم: يعنى شرح لمعه آمده كه «هدى للأبل» يعنى نى زدن براى راه رفتن شتر و نخوابيدن ساربان و شتربان اشكالى ندارد. در سابق مسافرتها با شتر بود. وقتى كه شتربان اين نى را مى زند، خودش هم گوش مى كند، چون پنبه كه در گوشش فرو نمى كند؟ كسانى هم كه در كجاوه نشسته اند و عازم حج يا سفر ديگر هستند نيز اين را مى شنوند و لابد گوشهاى خود را نمى گيرند. قاعدتاً آهنگى كه براى شتر حلال باشد، براى انسان نيز حلال خواهد بود!
ايشان پذيرفتند و گفتند كه استدلال خوبى است، اما براى اينكه ما بدانيم كه جناب عالى در مرحله پراتيك نيز مانند تئورى هستيد و مرد عمل هستيد و نه مرد حرف، از آقاى آل على خواهش مى كنيم تا اگر نوار يا قدس يا مدينة الصلاّة را دارند بياورند تا به اتفاق آقاى خسروشاهى گوش بدهيم و بعداً يك نوار ايرانى كه من مى خواهم بياورند. آقاى نورالدين آل على هم نوار يا قدس... بيروت را آورد و مشتركاً گوش داديم. ـ من اخيراً در تلويزيون جمهورى اسلامى ايران هم ديدم كه بخشهايى از اين سرود را به مناسبت روز قدس و... پخش مى كنند ـ بعد از اين آقاى صدر يك نوار ايرانى خواستند كه آن را گوش دادند و من مستمع بودم، يك موسيقى سنتى ايرانى بود.
بله، اين خاطره را هم از ايشان و در الجزاير در منزل آقاى نورالدين آل على داريم.
اين مسئله به يك ربع قرن پيش يعنى حدود 25 سال پيش مربوط مى گردد و من تا تحليل موسيقى در دوران جمهورى اسلامى ايران، يعنى مرزبندى بين موسيقى حلال و موسيقى مطرب و حرام، اين قصّه را بغير از آقاى حجتى و يكى دونفر ديگر از خواص دوستان، نقل نكرده بودم، زيرا برداشتها متأسفانه برداشتهاى متشرعانه اى نبود كه آدم بتواند اين قبيل مسائل را مطرح كند. انسان يا تكفير مى شد و يا تفسيق مى شد و يا هردو! البته موضوع براى من شخصاً مهم نبود، چون نه پيشنماز بودم و نه ميخواستم بشوم، ولى حفظ مقام امام موسى صدر براى من واجب بود و لذا از نقل اين قصه و خاطره خوددارى مى كردم.
در اينجا بى مناسبت نيست كه يك خاطره اى هم درباره موسيقى در قيام 15 خرداد نقل كنم. در آن ماجرا عده اى دستگير شدند و يك عده اى هم مخفى شدند كه من نيز جزء گروه دوم بودم. يكى دو روز منزل يكى از دوستان در قم بودم و احساس كردم صاحب خانه آرامشى ندارد. از طرفى مى دانستم كه خانواده آيت الله موسوى تبريزى دادستان كل كشور، به تبريز رفته اند و تنها هستند. من راديويى داشتم كه برداشتم و به منزل ايشان رفتم. خوب ايشان هم استقبال كردند و اتاقى به ما دادند. از راديو هم بيشتر براى اخبار استفاده مى كردم و ايشان هيچ اعتراضى نداشتند. ايشان ظهرها مى رفتند براى نماز جماعت. راديو ايران آن ايام قبل از اخبار چند دقيقه اى «ساز سلو» داشت! ساز سلو يا ساز تنها، سازى است كه همراه با آواز و هيچ نوع صوتى نيست. گاهى نى بود. گاهى سه تار بود و... يك موسيقى حلالى به تشخيص بنده بود كه گه گاهى آن را گوش مى كردم. يك روزى آقاى موسوى ظاهراً به نماز نرفته بودند و آمدند و ديدند كه به اصطلاح يك سروصدايى از درون اتاق مى آيد! در را باز كردند و آمدند تو و با لحن تركى غليظ گفتند: آقا اين چى است؟ من گفتم كه آغا! اين ساز سلو است! گفت: ساز سلو چى است؟ البته با ناراحتى. گفتم ساز سلو همانى است كه مى شنويد، يك نى است! گفت: آقا اين حرام است، گفتم كه خوب جناب عالى اگر اين را حرام مى دانيد، من آن را حلال مى دانم! اين همانى است كه براى شتر مى زنند، در لمعه خوانديم كه اين براى شتر اشكال ندارد، شما هم فرض كنيد كه بنده شتربان هستم! گفت: آقا آن جزء موارد خاص است. گفتم كه در روايت چنين قيدى وجود ندارد و بنده احساس مى كنم كه اگر براى راه رفتن شتر نى زدن اشكالى نداشته باشد، براى آرامش بنده هم كه فعلاً مخفى زندگى مى كنم گوش دادن به نى به طريق اولى اشكالى نخواهد داشت!.. بعد ايشان گفتند كه در اينجا نمى شود! و من هم همانوقت راديو را بستم و راه افتادم كه بروم، ايشان هم ديدند كه خيلى جدى هستم، نگذاشتند كه بروم. يكى دو روز مانديم و ديديم كه زندگى مخفى هم خيلى ثمرى ندارد و در نتيجه منزل ايشان را ترك كرديم و رفتيم به تهران. در هر صورت اين هم خاطره اى بود از تجويز موسيقى غير مطرب و غير ملهى، در قبل از يك ربع قرن پيش!
* * *
يكى دو سفر ديگر هم در الجزاير خدمت امام موسى صدر بوديم كه يكى در «تمنراست» بود كه در منتهى اليه جنوب صحراى الجزاير هست، در نزديكى مرز ليبى، كه آن سال آقاى محمد مجتهد شبسترى هم از آلمان آمده بودند و خدمتشان بوديم. آنجا هم از محضرشان استفاده كرديم. يك سفر ديگر هم باز در خود پايتخت الجزاير بود كه خدمت امام موسى صدر بوديم و در ملاقات با بومدين ايشان هم تشريف داشتند. به هرحال در كنفرانسهايى كه ايشان شركت مى كردند و سخنرانيهاى آن هم در مجموعه «ملتقى الفكر الاسلامى» چاپ گرديده، صحبتهاى ايشان بسيار پربار و براى همه قابل استفاده بود.
پرسش: حاج آقا، روابط امام موسى صدر با رژيم سابق شاه به چه شكلى بود؟ اگر امكان دارد قدرى درباره اين شايعات كه شيعيان لبنان از شاه كمك مالى دريافت مى كردند، توضيح بفرماييد.
پاسخ: امام موسى صدر در يك سفر كه به ايران تشريف آوردند و ملاقاتى هم با شاه داشتند كه موجب اتهاماتى شد. ايشان وقتى به قم تشريف آوردند من و آقاى حجتى كرمانى درمورد اين ملاقات از ايشان سؤال كرديم و ايشان هم فرمودند كه بله من با اصرار خود آقايان براى نجات محكومين به اعدام به ملاقات شاه رفتم و مطلب را مطرح كردم... به شاه هم خيلى برخورد كه من اين مطلب را طرح كرده ام.
در رابطه با اتهاماتى چون كمك مالى شاه به شيعيان لبنان، ايشان فرمودند كه نه، ما احتياجى به كمك مالى هيچ كس نداريم و مردم لبنان و مهاجرينى كه در آفريقا و اروپا هستند خودشان كمك مى كنند و ما نياز مالى نداريم كه بخواهيم از طريق شاه و يا توسط كس ديگرى از دولت، برطرف كنيم. درنظرم هست كه در يك سفر ديگر، شايد در الجزاير بود و يا جاى ديگر، همين موضوع يعنى مسئله كمك را من مطرح كردم كه ايشان فرمودند چنين چيزى صحت ندارد و يكى از علل سردشدن روابط آقايان، يعنى نظام ايران، با من اين بود كه طبق پيشنهاد خود آقايان، آنها ميخواستند چهار ميليون دلار براى ساختن بيمارستانى جهت شيعيان، در بيروت هديه بدهند و ما هم گفتيم كه مى پذيريم، براى اينكه هركس كه براى ساختن بيمارستان بخواهد كمك كند ما به طور طبيعى مى پذيرفتيم و بعد هم آمار را منتشر مى كرديم و مى نوشتيم كه مثلاً چند ميليون دلار هم دولت ايران داده است، چون باكى نداشتيم و امر خيرى بود براى استفاده عموم، دولت ايران هم پولش كه مال خودش نبود، مال مردم بود، و وقتى كه ما از دولت لبنان و يا دول عربى و اسلامى ديگر كمكى را بدين منظور بپذيريم، اگر دولت ايران هم كمك مى كرد مى گرفتيم و آخرالامر هم بيلان مى داديم. منتهى اين پول ايران هيچوقت پرداخت نشد و علت آن هم اين بود كه سرهنگ قدر سفير آن زمان ايران در بيروت پيشنهاد كرد كه در صورت پرداخت تمامى هزينه ساخت بيمارستان توسط ايران، بالاى سردر بيمارستان نوشته شود كه با كمك «اعلى حضرت همايونى شاهنشاه آريامهر» اين بيمارستان ساخته شده است و ماهم اين پيشنهاد را نپذيرفتيم. ما اسم هيچ كس را نمى نويسيم، به نام يكى از ائمه نامگذارى مى كنيم و به دست مجلس اعلاى اسلامى شيعه هم ساخته مى شود. آنهايى كه كمك كردند بعداً اسمشان در ليست آمار و ارقام بيلان بيمارستان خواهد آمد. «قدر» اين مسئله را نپذيرفت و ماهم پول آنها را نپذيرفتيم. بنابراين هيچ گونه كمكى از نظام دريافت نكرديم و به يارى حق هم احتياجى نداشتيم.
اين قضيه پيشنهاد كمك سرهنگ قدر بعد از آنى بود كه رابطه ظاهرى امام موسى صدر با دولت ايران قدرى بهم خورده بود. سفير ايران، سرهنگ قدر، يك كلمه اى را نفهميده بود و اين باعث شده بود تا رابطه آقاى صدر را با دولت ايران تيره كند. ايشان در يك مصاحبه اى گفته بودند كه ان دول الخليج العربيه... يعنى كشورهاى عربى حوزه خليج. سرهنگ قدر به ايران تلكس زده بود كه امام موسى صدر خليج فارس را خليج عربى ناميد!، در صورتى كه اگر او كمى با ادبيات عرب آشنا بود و يا كسى به او مى گفت، مى فهميد كه «العربيه» صفت «دول» است و نه خليج; خليج كه مؤنث نيست و بنابراين«عربيه»نمى تواند صفت خليج باشد بلكه صفت «دول» است ـ كه جمع مى باشد ـ و معنى جمله «دولتهاى عربى خليج» است. اين مسئله غوغايى برپا كرد و روزنامه ها عليه ايشان مقالاتى نوشتند، ولى قضيه پيشنهاد كمك مالى دولت ايران به بيمارستان قبل از اين برنامه ها بود.
پرسش: در مورد مخالفت هاى آقاى جلال فارسى با ايشان، شما چه نظرى داريد؟
پاسخ: اتفاقاً در همان ايام آقاى جلال الدين فارسى در عراق گرفتار شده بود و من به عنوان يك دوست قديمى آقاى فارسى، با توجه به اينكه امام موسى صدر در بلاد عربى نفوذى دارند، موضوع را با امام موسى صدر درميان گذاشتم و گفتم كه الان اين نگرانى وجود دارد كه آقاى فارسى را به ايران تحويل دهند و اگر چنين بشود معلوم نيست كه وضع ايشان چه بشود؟ امام موسى صدر خيلى با استعجاب گفتند: مگر من مى گذارم كه آقاى فارسى را به ايران تحويل دهند؟ نخير ما اقدام كرده ايم و ان شاءالله اينها بزودى عازم سوريه مى شوند و حتماً نخواهيم گذاشت كه ايشان به ايران تحويل داده شوند. بعد اضافه كردند كه درست است كه من با ايشان اختلاف سليقه دارم و ايشان هم گاهى ما را اذيت مى كند، ولى اين اختلاف سليقه معنايش اين نيست كه اجازه بدهيم نيروهايمان به هدر بروند و آنها را به ايران بفرستند تا زندانى شوند و...
متأسفانه من اخيراً در خاطرات آقاى جلال الدين فارسى خواندم كه اصلاً باعث دستگيرى ايشان و آقاى نفرى خود امام موسى صدر بوده اند! واقعاً اين نوع اتهامات نه تنها غيرمتشرعانه است بلكه ناجوانمردانه هم هست. وقتى كسى در غياب ايشان و در حين گرفتارى ايشان مى گويد كه مگر من مى گذارم او را به ايران تحويل بدهند، آن وقت اگر اين آقا بعداً بيايد بنويسد كه امام موسى صدر باعث شد تا ما گرفتار شويم، ما اين تهمت را از اين فرد نمى پذيريم چون طرف اصلى خودش بصراحت به من گفته كه ما نمى گذاريم چنين اتفاقى بيفتد. و البته توقيف ايشان اصلاً به امام موسى صدر ارتباطى ندارد، ايشان در يك جريانى دستگير شدند و آقاى نفرى هم در همان جريان بودند. به هرحال ما اميدواريم كه آقاى فارسى در چاپهاى بعدى كتاب خود اين خاطرات را اصلاح كنند، چون ماندن اين نوع جملات در كتابها به نظر من كار درستى نيست. البته خود آقاى نفرى هم طى مصاحبه اى كه در همين مجموعه چاپ مى شود توضيح كافى در اين زمينه داده اند و ادعاى آقاى فارسى را تأييد نمى كنند.
پرسش: موضوع نامه اعتراض آميز شما درباره مواضع سياسى ايشان و پاسخ ايشان چه بود؟
پاسخ: در مورد نامه اى كه من خدمت امام موسى صدر نوشته بودم و پاسخ مشروح چند صفحه اى كه ايشان مرقوم داشته بودند، بايد بگويم كه در آن ايام منبع اطلاعاتى ما در مورد حوادث لبنان و درگيريهاى فلسطينيها و لبنانيها، مطبوعات عربى و راديوهاى فلسطينى و بويژه «صوت الثورة الفلسطينّية» بود. اطلاعاتى كه آنها دراختيار قرار مى دادند و ما مى شنيديم، يا مى خوانديم عليه شيعيان بود. مى گفتند شيعه مى خواهد فلسطينى ها را از آنجا اخراج كند و از اسرائيل بدتر است!... خوب اين طبعاً واكنشى در آدم ايجاد مى كند و فكر مى كند وقتى امام موسى صدر در رأس يك حركتى باشد، نبايد چنين اتفاقاتى رخ دهد؟ و با توجه به آن سوابقى كه امام موسى و شيعيان جنوب و فلسطينيهاى مبارز داشتند، اين روش كه به مرحله جنگ و اقتتال رسيده بود، به هرحال سؤال برانگيز بود.
نامه بنده طبق معمول! تند و تيز و گزنده! بود كه خدمت ايشان فرستادم. و نوشته بودم كه ما بايد صداى شما را از «صوت الثورة الفلسطينيه» بايد بشنويم، ولى متأسفانه مى بينيم كه فالانژها مطالب شما را پخش مى كنند. نامه من لحن نامناسبى داشت، و همان طور كه عرض كردم اين ناشى از آن بود كه اخبار دريافتى ما اخبارى نبودند كه مسرت بخش باشند و سؤال برانگيز بودند، لذا موضوع را با خود ايشان مطرح كردم. پاسخ امام موسى صدر در عين اينكه قانع كننده بود آموزنده هم بود. براى اينكه درمقابل آن لحن تند نامه، ايشان خيلى بزرگوارى نشان داده بودند. من اگر شخصاً چنين نامه اى را دريافت مى كردم، اگر مقابله به مثل نمى كردم، حداقل جواب نامه را نمى دادم. ولى خوشبختانه ايشان با آن نامه چندين صفحه اى كه صريح هم پاسخ داده بودند، نه تنها بنده و دوستان را روشن ساختند، بلكه آموزشى هم دادند كه در اعتماد به مطالب شنيده شده و عكس العملها بايد مراعات حدود و حقوق افراد را بكنيم. به هرحال در اين مجموعه من نامه خودم را نمى آورم ولى متن كامل پاسخ امام موسى صدر را در آخر همين بخش مى آورم تا به عنوان يك سند در مورد مسائل لبنان و روابط امام موسى و شيعيان با فلسطينى ها، مورد توجه قرار بگيرد.
پرسش: موقعيت امام موسى صدر درميان انديشمندان اسلامى جهان عرب چگونه بود؟
پاسخ: من در سه كنفرانس در الجزاير خدمت ايشان بودم و در يك كنفرانس كوتاه مدت هم در «مجمع البحوث الاسلاميه» قاهره در خدمتشان بودم. و يك بار هم در مكه ايشان را ديدم. حضور ايشان در كنفرانسها بسيار سازنده و ارزنده بود، بالاخص تعقيبات و تدخلات ايشان در موارد مطرح شده، افق فكرى و علمى ايشان را نشان مى داد و اينكه واقعاً در اوج وقمه قرار داشتند. براى همين هم من در كنفرانسها مى ديدم كه شخصيتهايى مانند شيخ محمد ابوزهره كه فحل برجسته ازهرى بود و صاحب آثار و تأليفات و استاد بود، هميشه با احترام اسم امام موسى صدر را مى بردند، چه در سخنرانى و چه در جلسات خصوصى. من هيچوقت نديدم كه ايشان آقاى صدر را السيد صدر خطاب كنند، بلكه همواره ايشان را با احترام فراوان و با لقب «الامام موسى الصدر» خطاب مى كردند. به هرحال اين نمونه، نشان دهنده عظمت علمى و معنوى ايشان و شناخت شخصيتهاى بلاد اسلامى از ايشان مى توانست باشد.
پرسش: به نظر حضرت عالى سرّ موفقيت و محبوبيت امام موسى در لبنان چه بود؟
پاسخ: در مورد محبوبيت امام موسى صدر درميان مردم لبنان، اعم از مسلمان و مسيحى، كه زبانزد عام و خاص است، علت اين را بايد در روش پيامبرگونه ايشان در برخورد با مردم جست و جو نمود. امام موسى صدر دچار ضيق خناق نبود و در يك جامعه اى هم زندگى مى كرد كه مركب از طوايف و مذاهب مختلفى بود و نمى شد كه انسان در چنين جامعه اى پيشرفت كند و به اهداف خود برسد يا تبليغ كند در حالى كه آن اخلاق لازم را نداشته باشد. در اين قبيل موارد با خشونت و يا با اخلاق تك سونگرى، نمى توان در دل مردم و آحاد غيرشيعه نفوذ كرد. خوب همان حضور ايشان در محافل و مجامع مختلف و سخنرانى ايشان در كليساها و برخورد ايشان با دخترهاى مسيحى و ملاقات ايشان با شخصيتهاى مذهبى و غيرمذهبى مسيحيان در لبنان، علاوه بر اهتمام خاصى كه به اهل سنت درسطوح مختلف داشتند، جوشش ايشان با توده هاى شيعه و اعيان و اشراف شيعه هاى لبنان، مجموعاً مى توانست همان اثرى را در ايجاد محبوبيت و نفوذ داشته باشد كه ما شاهد آن بوديم و الآن هم على رغم گذشت زمانى طولانى، هنوز اين نفوذ و محبوبيت دربين افراد هست. گفته شده است يكى از عقده هاى روانى جناب سرهنگى كه ايشان را از ميان ما ربوده و همين مسئله محبوبيت ايشان درميان توده مردم بلاد عربى و عدم محبوبيت خود جناب سرهنگ دربين مردم بلاد عربى و حتى كشورى است كه خود در آن به سر مى برد و به اصطلاح رهبرى آن را دارد!
به هرحال به نظر من، اين مسئله برمى گردد به همان برداشت صحيحى كه ايشان از اسلام داشتند و درمورد برخورد با مذاهب و طوايف ديگر، عين همان روش رسول خدا و پيامبر اكرم(ص) و ائمه هدى (عليهم السلام): تندخو و غلظ القلب نبود و با همه با محبت و احترام برخورد مى كرد.
پرسش: برخورد آقاى صدر با مخالفين خود نوعاً چگونه بود؟
پاسخ: برخورد آقاى صدر با مخالفين نوعاً دوستانه و پدرانه و منصفانه و مصلحانه بود. براى نمونه، اشاره كردم كه آقاى جلال الدين فارسى از ايرانيان مخالف سرسخت ايشان بود كه در لبنان اقامت داشت و از هيچ گونه كارشكنى درمورد امام موسى صدر و برنامه هاى ايشان ابايى نداشت، از همين خاطراتشان كه اخيراً چاپ كرده هم معلوم است كه چه نوع برخوردهايى را با امام موسى صدر داشته اند. خوب عكس العمل امام موسى صدر درمقابل دستگيرى آقاى فارسى اين بود كه كوشش كرد تا به هرنحوى شده نگذارند كه ايشان را به ايران تحويل دهند.
مخالفين سياسى ايشان در لبنان، مثل كامل اسعد كه قبل از آمدن آقاى صدر حكومتى خودمختار! براى خود ايجاد كرده بود، و يا اعيان و اشرافى كه هميشه از توده هاى مردم سوءاستفاده مى كردند، خوب اينها كنار زده شده بودند و توده هاى محروم و پابرهنه ها با امام موسى صدر بودند. شخصيتهاى قبلى شيعه كه كنار گذاشته شده بودند، خوب طبيعى است كه گوشه و كنار مخالفتهايى را با ايشان داشته باشند، ولى امام موسى صدر هميشه در برخوردشان با اينها خيلى صميمانه و دوستانه بود كه يكى دو مورد آن را من خودم شاهد بود، گويا كه اصلاً هيچ اختلافى بينشان نيست.
بعضى از علماى شيعه كه در لبنان بودند و موقعيت خود را از دست رفته مى ديدند و با روش امام موسى صدر سازگار نبودند، كه در رأس آنها مرحوم شيخ محمد جواد مغنيه بود. خوب امام موسى صدر هميشه احترام آنها را حفظ مى كرد، غياباً و حضوراً. يكى دوبار كه در حضور ايشان صحبت مرحوم شيخ محمد جواد مغنيه پيش آمد، خيلى از ايشان تعريف كردند، از كتابهايشان و از تأليفاتشان. خوب اين يك اخلاق انسانى و اسلامى است كه واقعاً اگر ما مدّعيان اخلاق اسلامى اين روش را داشته باشيم خيلى از كارها درست مى شود. ولى متأسفانه ما حتى در داخل كشور اسلامى خود مى بينيم كه هركس در مسائل سياسى بظاهر هم عقيده ما نيست، او را متهم مى كنيم و طرد مى كنيم، يعنى دافعه مان از جاذبه مان قوى تر هست و اميدواريم كه خداوند اين نقيصه را اصلاح كند و دوستانى را كه چنين انديشه مى كنند و چنين روشى دارند به راه راست هدايتشان كند و آنها را سعه صدر عنايت فرمايد. البته به اين نكته هم اشاره كنم كه متأسفانه روش مرحوم شيخ مغنيه كه مدت چند سالى از اواخر عمر خود را در قم بسر برد و ما هم زياد با ايشان ديدار داشتيم، چنين نبود و در مورد امام موسى صدر و در قلب شهر وى، در مورد ايشان حفظ الغيب نمى كرد، ولى از واكنش منفى امام موسى صدر، هيچ خبرى نبود..
پرسش: رابطه ايشان با امام خمينى چگونه بود؟ بعضى ها تأكيد دارند كه ايشان روابط نزديكى با امام نداشته اند و انقلاب را تأييد نمى كردند؟
پاسخ: رابطه ايشان با امام قدس سره، رابطه شاگرد با استاد، و مريد با مراد بود و از دوران آغاز تحصيل حوزوى ايشان در قم، آغاز شد و تا روز ربوده شدن هم ادامه داشت... البته دشمنان هميشه سعى مى كردند كه ايجاد فتنه كنند و مثلاً بدليل اينكه ايشان نخست آية الله خوئى را براى مرجعيت معرفى كرده اند، بگويند كه: پس با امام مختلف بوده است؟ در صورتيكه قضيه چنين نبود... و اگر ما داورى منطقى داشته باشيم، بايد شرايط زمانى ـ مكانى را درنظر بگيريم باين نكته توجه داشته باشيم كه قدس سره، بخاطر اينكه فردى، مرجع تقليد ديگرى را معرفى مى كنند هرگز در دل شان احساس خاصى نسبت بآن فرد پيدا نمى كردند، براى ايشان مهم اسلام بود و خودشان هم مى گويند كه «دست مراجع را مى بوسم». پس مسئله اى در ميان نبوده كه موجب سردى روابط گردد. و اصولاً مكاتبات فيمابين، نشان دهنده چگونگى روابط تواند بود و ما براى نمونه، يكى از نامه هاى امام خمينى قدس سره را بايشان، در بخش ملحقات نقل مى كنيم، تا روشن شود كه امام، حتى در نامه هاى عادى هم به فكر معنويت و تربيت شاگردان خويش بوده اند.
در مورد انقلاب هم ظاهراً مطلب روشنتر از آنست كه نياز به توضيح ما داشته باشد... حتى آقاى جلال فارسى هم در كتاب خود «سند» ارائه مى كند كه از طرف ايشان فيلم مربوط به تظاهرات مردم ايران را به تلويزيون لبنان برده و تلويزيون هم آن را پخش كرده و سفارت شاه هم اين امر را گزارش كرده است... و دهها نمونه از اين قبيل هست كه آخرين آنها، مصاحبه معروف ايشان درباره امام و انقلاب بود كه چاپ شده است...
پرسش: رابطه امام موسى صدر با مبارزين عليه شاه و انقلاب اسلامى چگونه بود؟ و آيا ايشان در اقدامات و تصميمات خود با مراجع مشورت مى كردند يا نه؟
پاسخ: رابطه امام موسى صدر با مبارزين عليه رژيم شاه، باتوجه به موقعيت منطقه و روابطى كه ايشان داشتند، البته به طور علنى نبود. ولى روابط ايشان با مرجعيت و امام خمينى بسيار صميمى و رابطه شاگرد و استادى بود، و حضرت امام هم لطف خاص خودشان را نسبت به ايشان داشتند. اينكه آقاى صدر آيا در تصميمات و برنامه هايشان با مراجع مشورت مى كردند يا نه، من فكر نمى كنم كه در جزئيات و مسايل روزمره اين امر لازم باشد. وقتى كه ايشان به مرحله اى رسيده اند كه مى توانند خود تصميم بگيرند، خودشان يك كارهايى را كه به صلاح اسلام و مسلمين مى ديدند اقدام و عمل مى كردند. اين منهاى مسائل مرجعيت است.
البته تحقيقاً ايشان مجتهد بودند و نيازى به تقليد نداشتند، ولى به طور طبيعى گزارش كار خود را به مراجع قم و نجف و تهران مى فرستادند، يا خودشان در ملاقاتهايى كه داشتند بيان مى كردند و مطرح مى كردند و از رهنمودهاى مراجع هم استفاده مى كردند. امام موسى صدر وقتى با يك طلبه اى مشورت مى كند كه چه بايد كرد؟ به طور طبيعى وقتى با مراجعى مثل امام ملاقات مى كند از آنها هم رهنمود مى خواهد يا طرحش را مطرح مى كند، اگر آنها هم نظرى دادند كه صحيح و مثبت باشد قطعاً مى پذيرد. ما در خاطرات «هم بحثهاى» ايشان در همين كتاب خوانديم كه ايشان در بحثها اگر مى ديدند كه طرفشان حرف حسابى دارد، منصفانه برخورد نموده و آن را مى پذيرفتند. بنابراين اگر در ملاقات با مراجع هم مطالب خوبى را مى شنيدند، به طريق اولى مى پذيرفتند.
پرسش: ارتباط آقاى صدر با انديشمندان جهان اسلام در چه حدى بود؟
پاسخ: روابط صميمى ايشان با انديشمندان جهان اسلام مثل شيخ محمد غزالى، شيخ بيصار، محمد ابوزهره، دكتر عبدالعزيز كامل، مالك بن نبى، مولود قاسم و امثال اينها كه بنده شاهد بودم، خوب بسيار دوستانه و با نشاط و گرمى همراه بود. شخصيتهاى بسيار ديگرى هم بودند كه با ايشان رابطه صميمى داشتند، ولى من به علت عدم حضور دائم در بلاد عربى نمى توانم شهادت قطعى در مورد همه آنها بدهم ولى آنهايى كه من خودم ديدم، در الجزاير و يا در مصر و لبنان، اين شخصيتهاى برجسته خيلى به امام صدر احترام مى گذاشتند و ايشان را يك شخصيت برجسته علمى و يك از مفاخر جهان اسلام مى دانستند و نوشته هاى اين شخصيتها، بعد از مفقودشدن امام موسى صدر كه ما ترجمه بخشى از آنها را در جلد دوم اين كتاب مى آوريم، نشان دهنده چگونگى مقام و موقعيت شامخ امام موسى صدر دربين محافل علمى و فرهنگى و شخصيتهاى جهان اسلام است.
پرسش: به نظر شما، چه كسانى پشت سر ربوده شدن امام موسى قرار داشتند؟
پاسخ: درمورد آخرين سفر ايشان به ليبى، همان طور كه برادر بسيار عزيزمان شهيد چمران نيز اشاره دارند، اين يك مسئله ساده ناشى از حكومت سرهنگها در ليبى نبود. به نظر من يك توطئه جهانى بود كه از شوروى سابق تا آمريكاى حاضر و رهبرى باندهاى تبهكار فلسطينى همكار با موساد، كه بعدها ماهيت خود را با عملكردشان در قبال مسئله فلسطين نشان دادند، همه در اين قضيه درگير بودند. اين مسئله يك توطئه جهانى بود تا ايشان را از صحنه خارج سازند. البته مرحوم چمران را نيز در آن سفر دعوت كرده بودند كه ايشان تصميم مى گيرد به اين مسافرت نرود. امام موسى صدر خود نيز باتوجه به خصوصيات روحى بيمارگونه و خاص سرهنگ قذافى قصد نداشت كه به اين مسافرت برود، ولى بعد از وساطت بومدين رئيس جمهور سابق الجزاير تصميم مى گيرند كه در ماه رمضان براى حل مشكلات جهان عرب، بويژه مسئله فلسطين و جنوب لبنان به اين سفر بروند تا بلكه بتوانند سرهنگ را روشن كنند كه حقايق صحنه چگونه است و آنطور نيست كه باند تبهكار عرفات و يا ديگران مطرح مى كنند. ولى خوب متأسفانه ايشان گويا به اين نكته توجه نداشتند كه ميهمان كسى مى شوند كه خود او از نظر روحيات و اخلاقيات و شذوذات، رهبر همه اين نوع عناصر مى تواند باشد، عناصرى مثل عرفات و... بنابراين ايشان اين سفر را رفتند، ملاقاتها دوستانه نبوده و يا اصلاً انجام نشده و ايشان هم به طور غيرطبيعى مفقود مى شوند.
متأسفانه سرهنگهاى حاكم بر ليبى ـ مانند سرهنگ جلود كه به ايران هم آمد ـ حاضر نشدند مسئوليت قضيه را بپذيرند و آن را به گردن ايتاليا و كشورهاى ديگر انداختند كه به نظرمن اين نوع بازيهاى ماكياوليستى ديگر نمى تواند كارسازباشد و مسئوليت حاكمان ليبى و در رأس آنها شخص سرهنگ قذافى در اين مسئله به هيچوجه، نه از جانب مردم ايران و لبنان و جهان اسلام فراموش شده است و نه از لحاظ تاريخى فراموش خواهد شد و به نظر من لكه ننگى است كه با دوز و كلكهاى سياسى مرسوم در دنيا، نمى توان آن را پاك نمود.
وقتى كه يك آدم بى سروپايى از اسرائيل يا آمريكا گم مى شود و يا دستگير مى شود، دنيا را به آشوب مى كشند كه آدم ما چه شد؟ ولى شخصيت برجسته جهانى و مفخر عالم اسلام در عصر ما مثل امام موسى صدر ميرود به ليبى و در آنجا مفقود مى شود، آنوقت اينها احمقانه ميگويند كه ايشان شبانه به ايتاليا رفت و بعد تصور مى كنند كه مسئله حل شده است! مسئله به اين سادگى نيست كه گفته اند حل شده است و يا تمام شده است. البته ممكن است مصالح سياسى خاصى ايجاب كند كه اين مسئله در ايران به ظاهر فعلاً مسكوت گذاشته شود ـ كه به نظر من اينگونه هم نيست ـ ولى در درازمدت هم اين مسئله پايان يافته نخواهد بود. من معتقدم كه حاكميتها به هرحال ابدى نيستند، و اين فاجعه اى كه در ليبى رخ داد، بالاخره چگونگى آن روزى افشا خواهد شد و آنوقت لعنت و نفرين ابدى خدا و مردم و تاريخ نصيب همه كسانى خواهد شد كه عامل اصلى اين فاجعه بوده اند و اين محروم ساختن جهان اسلام از يك شخصيت برجسته اى مثل امام موسى صدر، نفرت و انزجار غيرقابل توصيفى نسبت به قذافى به همراه دارد و در واقع همانند نفرت و انزجارى است كه بعد از به شهادت رسيدن امام سيدمحمدباقر صدر در عراق، دامنگير صدام و رژيم بعثى عراق گرديده است...
پرسش: ظاهراً حضرت عالى زمانى كه در واتيكان تشريف داشتيد، اقداماتى را درباره امام موسى صدر انجام داده ايد. اگر امكان دارد در اين باره هم توضيح بفرماييد؟
پاسخ: من چندين ماه بعد از مفقودشدن امام موسى صدر به عنوان سفير جمهورى اسلامى ايران در واتيكان ـ عازم ايتاليا شدم. قبل از عزيمت به حضور حضرت امام خمينى شرفياب شدم و از ايشان سؤال كردم كه اگر پيام خاصى براى پاپ دارند بفرمايند و اگر اجازه مى دهند من سلام ايشان را به پاپ ابلاغ كنم. ايشان فرمودند: حتماً سلام مرا به پاپ برسانيد و دوتا نكته را هم فرمودند كه ابلاغ و پيگيرى كنم. يكى اينكه به پاپ بصراحت بگويم كه ايشان در مسائل جهانى بايد دركنار مستضعفين قرار بگيرند و نه در كنار مستكبرين و آمريكا، كه البته من اين پيام را همين طور از قول ايشان به پاپ رساندم. مسئله دومى هم كه امام تأكيد فرمودند كه من پيگيرى كنم، مسئله امام موسى صدر بود كه از طريق پاپ اقدام بكنيم و ببينيم كه آيا ايشان اصلاً وارد ايتاليا شده اند و يا نه؟ من هر دو موضوع را در اولين ملاقاتم با عالى جناب پاپ مطرح كردم. در مورد امام موسى صدر ايشان گفتند شما موضوع را كتباً درخواست كنيد تا ما پيگيرى نماييم و نتيجه را به شما اطلاع دهيم. من بلافاصله نامه اى رسمى و
به عنوان سفير جمهورى اسلامى ايران نوشتم و خواست حضرت امام را به طور مكتوب به پاپ منتقل كردم. برخلاف رسم ديپلماسى، حدود دوماه طول كشيد تا پاسخ مكتوب آنها آمد. البته پاسخ آنها در يك كاغذ بدون آرم واتيكان تايپ شده بود و امضا هم نداشت، ولى خوب پاسخ نامه من بود كه از طريق پست ويژه واتيكان به سفارت آورده شد. در آن نامه آمده بود كه درپى درخواست شما، ما مسئله امام موسى صدر را پيگيرى كرديم و براى اين منظور از طرق متعدد خاص خودمان در بيروت و ايتاليا و دوستان ديگرمان در كشورهاى مختلف بهره گرفتيم. قاعدتاً دوستان ديگرشان! هم علاوه بر كشورهاى غربى، آمريكاييها بودند كه اطلاعات لازم را دراختيار واتيكان و پاپ قرار مى دهند... بعد نوشته بودند كه باتوجه به اين بررسيها ما به طور قطع مى توانيم بگوييم كه آقاى صدر و همراهانشان مطلقاً وارد ايتاليا و رم نشده اند و ما اميدواريم كه ايشان سالم باشند و آزاد بشوند و در اين مورد هم به دوستان ليبيايى خود تذكر دوستانه داده ايم. خوب اين جمله خيلى معناى ديپلماتيك دارد و معنى آن اين است كه اين مطلب كاملاً مربوط به دولت ليبى است و ايشان از آنجا خارج نشده اند و اين تذكر دوستانه را هم آقاى پاپ و يا تشكيلاتشان به ليبيائى ها داده اند. ـ اصل نامه چون محرمانه است نشر آن فعلاً مقدور نيست ـ به هرحال پيگيريهاى بعدى نيز توسط دادگاه عالى ايتاليا انجام گرفت كه من در جريان آنها بودم و كل پرونده دادگاه و حكمى كه در مورد اين مسئله صادر شده، ترجمه كرده ايم و در جلد دوم اين ويژه نامه امام موسى صدر خواهد آمد تا دنيا بداند كه مسئوليت برعهده كيست؟ گرچه بعضى را اين امر خوش نيايد!
به هرحال مسئوليت اين قضيه همچنان برعهده دولت ليبى و شخص قذافى است و يقيناً امام موسى صدر به ايتاليا وارد نشده اند. البته در مورد اين مسئله من با شهيد چمران هم صحبت كردم و ايشان به طور تحقيق و قطعى و يقينى عقيده شان اين بود كه امام موسى صدر در ليبى بازداشت شده اند و هيچ جا نرفته اند و مسئوليت هم صددرصد برعهده سرهنگ قذافى است. مطالبى كه شهيد چمران درمورد اين موضوع بيان داشته اند، مشروح و متعدد است و ما يكى دونمونه از آن توضيحات و سخنرانيهاى منتشرنشده شهيد چمران را در اين ويژه نامه مى آوريم. همين طور نامه اى را كه ايشان درخصوص مسائل لبنان به مرحوم مهندس بازرگان نوشته اند، شايد در جلد دوم بياوريم تا اولاً حوادث لبنان آن طور كه بوده براى دوستان ايرانيمان روشن شود و ثانياً نويسندگان از شاه تا شمعون! كه عليه امام موسى صدر نوشته اند و كسانى كه اين طور فكر مى كنند و همانند چپ نماها در مورد امام موسى صدر قضاوت و داورى مى كنند، با خواندن اين مطالب تاريخى، تغييرى در تفكر خودشان بهوجود آورند و حقايق را آن طور كه هست ارزيابى نمايند و اگر هم مايل نبودند برعقيده خود استوار بمانند! ولى بدانند كه به راه راست نيستند و البته ما همچنان از خداوند متعال هدايت آنها را خواستاريم!
پرسش: نظر حضرت امام درباره اين مسئله چه بود؟ آيا ايشان در اين زمينه اقدام خاصى انجام دادند؟
پاسخ: بلى! حضرت امام قدس سره، اقدامات مختلفى انجام دادند از قبيل تلگراف به بعضى از رؤساى دول عربى، پى گيرى امر از طريق وزارت امور خارجه و مسئولين كشور، تعقيب مسئله از طريق پاپ و واتيكان، تجليل از امام موسى صدر در سخنرانيهاى متعدد و ملاقات ها و بازخواست از سرهنگ جلود كه به ايران آمده بودو از همه مهمتر آنكه وقتى هيئت ليبيائى درخواست كرد كه سرهنگ قذافى به ايران بيايد، امام اجازه ندادند و فرمودند من عازم قم هستم و اول هم بايد قذافى مسئله امام موسى صدر را روشن سازد... و اين امر نشان ميدهد كه حضرت امام هم قذافى را مسئول ربوده شدن امام موسى صدر مى دانستند. (البته ما متن كامل ديدگاههاى امام را درباره امام موسى صدر در اول اين كتاب آورده ايم).
پرسش: گاهى برادران لبنانى گله مى كنند كه مراجع تقليد و علماى بزرگ ايران و بطور كلى نظام جمهورى اسلامى ايران در مورد پى گيرى قضيه امام موسى صدر، اقدام لازم را بعمل نياورده اند... نه تلگرافى، نه اعتراضى، نه قطع رابطه اى و...
پاسخ: البته سئوال را بايد به دو بخش تقسيم كرد: بنظر من آقايان مراجع تقليد و در طليعه آنها امام خمينى قدس سره اقدامات زيادى كردند. هم تلگراف به رؤساى بلاد عربى مخابره نمودند، هم به شدت به قذافى اعتراض كردند، و هم قطع رابطه را پيشنهاد نمودند و يا همانطور كه اشاره شد، از طريق پاپ و واتيكان پى گير موضوع بودند كه متأسفانه به نتيجه مطلوب نرسيد.
در مورد قطع رابطه كه پيشنهاد شخصيت هائى چون شهيد آيت الله صدوقى و ديگران بود، متأسفانه هم دولت موقت كوتاه آمد و در مقابل «گروه فشار» عملاً كارى انجام نداد، و هم ديگر دوستان مسئول كوتاهى كردند... و بحث و بررسى اين امر نياز به فرصت ديگرى دارد... چون شما حادترين سئوال را در پايان توان و نيروى سخن گفتن من مطرح ساختيد و...
پرسش: خوب استاد وقت شما را گرفتيم و ظاهراً خيلى خسته شديد اما اگر اجازه هست گفتگو را ادامه دهيم؟
پاسخ: خيلى ممنونم! واقعش خسته شدم... گفتنى ها درباره امام موسى صدر زياد است و تمام نشده، اما فعلاً به همين مقدار اكتفا كنيم تا اگر توفيق يار شد و «دفتر خاطرات» حقير آماده گرديد، در آن هم مطالب ديگر را ميخوانيم!
(حوزه علميه ـ قم: زمستان 1374)
--------------------------------------------------------------------------------
1 . بنظرم نامش «گريگورى حداد» بود و مسئول كليساى روم كاتوليك.
2 . قبل از مراجعت، ايشان دو نامه هم بمن دادند كه در قم و تهران به بعضى از دوستان برسانم.. كه يكى از آنها جناب آقاى دوانى، محقق و مورخ معاصر بودند و من نامه را به ايشان رساندم و متأسفانه فتوكپى آن را ندادند كه در اين جا بياوريم!
3 . درباره اين كنفرانس، من گزارشى پس از مراجعت نوشتم كه در رمضان 1393 هـ . در مجلّه «مكتب اسلام» منتشر گرديد...
4 . از جلسه كه آمديم بيرون، من بشوخى شعر حافظ را با مختصرى تغيير برايشان خواندم: جام مى و صحبت پيران هر يك بكسى دادند ـ در دائره قسمت اوضاع چنين باشد! آقاى صدر بلافاصله با خنده اى شيرين بيت ديگر همان غزل حافظ را، باز با مختصرى تغيير چنين خواندند: غمناك نبايد بود از قسمت ايام اى دوست ـ شايد كه چو وابينى، خير تو در اين باشد. اين حاضر جوابى و حضور ذهن ايشان بسيار جالب بود.
5 . مؤلف كتاب پرارج اسلام در غرب، تاريخ اسلام در اروپاى غربى، چاپ دانشگاه تهران، 1370. در اين كتاب تاريخ زندگى و آثار دكتر آل على آمده است، مراجعه شود.