حضرت آيت الله آقاى حاج سيدمحمدباقر سلطانى طباطبايى
سؤال: حاج آقا، معروف است كه اكثر آقايان علما، مدرسين و مراجع امروز، بحثهاى قابل توجهى از دروس عاليه خود را پيش حضرتعالى تلمذ كرده اند. آقاموسى نيز درسهاى زيادى را پيش شما خوانده است، خواهشمندم تا قدرى پيرامون تحصيلات حوزوى ايشان صحبت بفرمائيد.
جواب : بسم الله الرحمن الرحيم.
آقا موسى اول كه وارد طلبگى شد، پدر بزرگوارش برايش معلمى به خانه آورد. در آن زمان معلم سرخانه ميگفتند. يك نفر از اهالى نيشابور بود كه آقا از ايشان خواسته بودند تا در منزل براى آقا موسى درس بگويد. آقاموسى، مقدمات و صرف و نحو را خيلى زود و بطور خصوصى در خانه خواند تا به مرحله شرح لمعه و قوانين رسيد. از آن به بعد ديگر وارد حوزه شد. آقاموسى خيلى خوب درس مى خواند و شايق به تحصيل بود. تحصيل ايشان ترتيب نداشت و سعى ميكرد هر كتابى را شب و روز دو درسه و سه درسه بخواند تا تمام كند. استعدادش خوب بود، زحمت هم ميكشيد و خيلى زود درسها را تمام ميكرد. ما تابستان كه مى رفتيم به وشنوه، ايشان ما را ول نميكرد. صبح و عصر درس مى خواند، روزى چند درس. شرح لمعه را در وشنوه پيش من خواند. صبحها كه چايى مى خورديم، شرح لمعه را مى آورد و من برايش درس مى گفتم. او يادداشت ميكرد و مى رفت گوشه اى مى نشست و درس مى خواند. اگر در جايى اشكال داشت، يادداشت ميكرد تا يادش نرود. دوباره پيش از ظهر مى آمد كه درسش را پس بدهد و من بقيه درس را برايش بگويم. من هم ميگفتم كه امروز اين درس را ادامه نده و از يك كتاب ديگر بخوان. مثلاً اگر صبح كتاب طهارت شرح لمعه را خوانده بود، بهش مى گفتم حالا درس بعدى را از كتاب زكات آن بخوان. در آن تابستانى كه در وشنوه بوديم و حدود 40 الى 50 روز طول كشيد، ايشان عمده شرح لمعه را پيش من خواند. بعداً همين شرح لمعه و قوانين را در قم درس مى گفت و پاى درسش هم جمعيت زيادى مى آمدند. اين درسهاى آقاموسى، جزء درسهاى خوب آن زمان حوزه بود. آقاموسى خيلى زحمت مى كشيد، خيلى هم خوش فهم بود، و اينها باعث شده بود تا زود ترقى نمايد. افراد ديگر، اين مراحلى را كه ايشان در طول چند ماه طى كرده بود، حداقل 4 الى 5 سال وقت لازم داشت تا پشت سر بگذارند.
سؤال: حاج آقا، اين دوره مربوط به چه سنينى از آقاموسى مى باشد؟
جواب : آقاموسى آن زمان سنش كمتر از 20 سال بود، در حدود 17يا 18 سال سن داشت.
سؤال: آقاموسى بعد ازشرح لمعه ديگر چه دروسى را پيش شما خواندند؟
جواب : آقاموسى به درسهاى خصوصى ما زياد مى آمد. در درس رسمى ما هم شركت ميكرد. اصلاً سرمنشاء درس رسمى رسائل ما كه پرجمعيت هم بود، آقا موسى بود. هم رسائل و هم مكاسب. در اين درسها آقاى آقاموسى شبيرى هم مى آمد. آقاى شبيرى و آقاموسى باهم بودند و هر دو درس رسائل را مى آمدند.
سؤال: آيا آقاموسى مكاسب را هم خدمت حضرتعالى خواندند؟
جواب : مكاسب را يادم نيست كه آيا تمامش را آمدند يا نه، ولى رسائل را يادم هست كه آمدند. آن زمان سه درس رسمى سطح در حوزه بود، يكى درس آقاى خمينى بود، يكى درس آقاى داماد بود، و يكى هم درس من. اين سه تا، درسهاى رسمى و پرجمعيت بود. درسهاى خصوصى البته زياد بودند، منتها درسهاى رسمى و پرجمعيت اينها بودند. آقاى داماد يك جاى رسائل را مى گفت، من يك جايش را مى گفتم و آقاى خمينى هم يك جايش را. من از اول رسائل شروع كرده بودم و مبحث قطع را مى گفتم، امام وسط هاى رسائل را مى گفتند، آقاى داماد هم آخرهاى آنرا. طلاب اينطورى درس مى خواندند و صبرنمى كردند تا با يك معلم و طى چند سال كتاب را به آخر برسانند. آقاموسى درس رسائل ما را مى آمد، اشكال ميكرد، حرف مى زد و ما هم مجبور بوديم از حرفهايمان دفاع كنيم! ايشان در اين دوره بقدرى سريع پيشرفت كرد، كه در مدتى كوتاه از سطوح عاليه مستغنى گرديد.
سؤال: حاج آقا، ظاهراً مرحوم حاج آقا مصطفى هم رسائل را پيش حضرتعالى تلمذ كردند؟
جواب : بله مرحوم آقا مصطفى هم درس ما مى آمد، منتها آقاموسى و آقامصطفى از نظر زمانى با هم نبودند. گويا آقاموسى جلوتر بود، در هر صورت با هم همدوره نبودند. هر دو اينها خوب بودند، اما آقاموسى قوى تر و با استعدادتر بود.
سؤال: حاج آقا، آنطوريكه دوستان آقاموسى تعريف كرده اند، ايشان تحصيلات دانشگاه هم داشته است، اگر امكان دارد قدرى در اين باره صحبت بفرمائيد:
جواب : بله همينطور است. آقاموسى در عين حاليكه دروس حوزوى را مى خواند، دروس دانشگاهى را هم مى خواند. آن زمان محيط به گونه اى بود كه ايشان نمى توانستند آشكارا و علناً دروس دانشگاهى را بخواند. يعنى براى مرحوم پدرشان مناسب نبود. البته پدر ايشان مخالف دروس دانشگاهى نبودند، منتها مخالفين پدرشان به اين واسطه برايشان دردسر ايجاد ميكردند، والا خود مرحوم آقا خيلى روشن بودند. مثلاً ممكن بود كه مخالفين آقا بگويند كه بله! آقاى صدر طلبه ها را وادار ميكنند تا به جاى دروس حوزوى، دروس دانشگاهى را بخوانند. اين بود كه آقاموسى محرمانه و بدون اطلاع ديگران دروس دانشگاهى را خواندند. شايد هم آقا مطلع بودند ولى به روى خود نمى آوردند. آقاموسى فقط در امتحانات شركت ميكرد و آقاى عبادى داماد ايشان هم در اين زمينه ايشان را همراهى ميكرد. آقاموسى به موازات درسهاى قديمى، دروس جديده را هم خواند و ليسانس خودش را گرفت. خيلى زحمت مى كشيد و چون استعداد كافى داشت، با زحمتى كه ميكشيد خوب پيشرفت نمود.
سؤال: تحصيلات حوزوى آقاموسى در نجف به چه شكلى بود؟
جواب : آقاموسى قبل از اينكه به نجف برود، درقم تدريس ميكرد و درس حسابى هم داشت، جمعيت زيادى در درسهاى ايشان شركت ميكردند. وقتى كه مرحوم جدشان فوت كردند، به نجف اشرف رفتند، در آنجا در درسهاى آقاى خويى و آقاى حكيم شركت ميكردند. آقاموسى در نجف خيلى خوب ترقى كرد و جزو فضلاى معروف نجف گرديد. چند نفرى از قم به نجف رفته بودند كه معروف بودند كه حوزه نجف را گرم كرده اند و يكى از اينها آقاموسى ما بود. آقاموسى جزو شخصيتهاى بارز علمى نجف بود. منتهى ايشان اولاً جوان بود و ثانياً گرفتار لبنان گرديد. اگر آقاموسى به لبنان نمى رفت و چند سال ديگر در نجف مى ماند، جزو مراجع مسلم نجف ميگرديد. آقاموسى بقدرى مورد توجه عمومى حوزه نجف قرار گرفته بود كه گفته ميشد فضلاى قم افضل از فضلاى نجف هستند.
سؤال: حاج آقا، با توجه به تعريفى كه امروز از اجتهاد در جامعه ميگردد، آيا آقاموسى به درجه اجتهاد رسيده بودند؟
جواب : بله، رسيده بودند و قوى تر از اغلب آقايان مراجع امروز هم بودند. آقاموسى در نجف درس خوانده بود و حسابى ملا شده بود. نه تنها با معنايى كه امروز از اجتهاد ميشود!، ايشان حتماً مجتهد بودند و بلكه به معناى قديمش هم مجتهد بودند. آقاموسى مرد فاضلى بود. حيف كه بهره گيرى نشد.
سؤال: حاج آقا، آيا اطلاعى داريد كه آقاموسى احياناً اجازه اى از اساتيد خود گرفته باشد؟
جواب : من اطلاعى ندارم. ممكن است از آقايان اجازه اجتهاد گرفته باشد ولى من اطلاع ندارم. ايشان اگر اجازه مى خواست حتماً بهش مى دادند، هم آقاى خويى و هم آقاى حكيم، شايد هم داشته باشد، ولى من اطلاعى ندارم. البته ايشان خودش را بى نياز مى ديد از اجازه، و معروف هم بود كه درحد اجتهاد است. ايشان احتياجى به اينكه اجازه بگيرد نداشت.
سؤال: حاج آقا، چه كسانى در ايام تحصيل با آقاموسى هم دوره و هم بحث و هم رديف بودند؟
جواب : از كسانيكه در قم با ايشان هم دوره و هم بحث بودند، آقاى آقاموسى شبيرى زنجانى بود، آقاى ناصر مكارم بود و همينطور عده اى ديگر. اينها هم رديف يكديگر بودند و البته آقاموسى بر آنها مى چربيد. بهرحال آقاموسى آدم با فضيلت و با كمالى بود و اگر مى ماند و سنى به هم مى زد، قطعاً جزو مراجع بود، و از اين نظر هيچ بحثى نيست. رفقاى نجف ايشان از فضل و علميت ايشان آگاهى دارند. آقاموسى از نظر هوش و استعداد و ادراكات، كمتر از مرحوم آقا سيدمحمدباقر صدر نبود، منتها آقاسيد محمد باقر سابقه حوزوى بيشترى داشت و بيشتر در حوزه مانده بود. به نظر من آقاموسى بر اخوى بزرگترشان مرحوم حاج آقا رضا هم مقدم بود، يعنى اگر مانده بود جلو مى افتاد. آقاموسى ملاى جامعى بودو اگر الان بود جزو مراجع مسلم تقليد بود. آقاموسى حتى اگر در قم مى ماند و به نجف هم نمى رفت، الان جزو مراجع بزرگ شيعه مى بود.
سؤال: حاج آقا، با توجه به خصوصياتى كه آقاموسى داشت، اگر در حوزه مى ماند و به لبنان نمى رفت، آينده بسيار درخشانى در انتظارش بود. چه عواملى باعث شد كه ايشان حوزه و زندگى آرام خود را رها كرده و به لبنان هجرت نمايند؟
جواب : به نظر من، دو تا از مهمترين اين عوامل، موقعيت خود لبنان و علاقه امام موسى به لبنان بود. ايشان در زمان حيات آقاى شرف الدين چند بار به لبنان رفته بودند و با ايشان هم تماس داشتند. امام موسى وضع لبنان را ميدانست. اين بود كه بعد از فوت آقاى شرف الدين، وقتى كه از ايشان دعوت كردند، چون زمينه دستش بود و ميدانست كه وضع لبنان چگونه است، دعوت را پذيرفت. امام موسى احتياجات مردم لبنان و شيعيان آنجا را به خوبى شناخته بود. بستگان آقاى شرف الدين هم مكان ايشان را در اختيار او قرار دادند. البته آنها يك قصدى داشتند، و امام موسى قصدى ديگر. آقازاده هاى آقاى شرف الدين از بردن امام موسى هدف ديگرى داشتند، ولى خوب به هدف خود نرسيدند و امام موسى خود را تسليم آنها نكرد. او آنطوريكه آنها انتظار داشتند عمل نكرد. ايشان مستقل بودند و اصلاً روش ايشان از روش مرحوم آقاى شرف الدين جدا شد. آقاى شرف الدين سالها در لبنان بود ولى به همان شهر صور منحصر بود. به وسيله قلم فعاليت ميكرد، نامه هايى مى نوشت، كتابها و رسالاتى را منتشر ميكرد، ولى اين فعاليت هايى را كه امام موسى انجام داد، يك كدامش را نتوانسته بود و يا شايد درصدد نبود كه انجام دهد، حالا يا مصلحت نمى ديد و يا مناسب نمى ديد.
كارهايى را كه امام موسى انجام داد، كارهاى عجيبى بود. يكى از آنها تأسيس همين مجلس اعلاى شيعه بود. اين مجلس خيلى خير و بركت به همراه داشت. يك مكان رسمى بود كه مى توانست حقوق شيعه را در لبنان مطالبه نمايد. همه لبنان مركز فعاليت هاى امام موسى بود. به تمام دانشكده ها و مراكز سر مى زد و سخنرانى ميكرد. ايشان موقعيت آنجا را درك كرده بود و به اين نتيجه رسيده بود كه مى تواند و بايد كه به مردم آنجا كمك نمايد. امام موسى با آن فضلى كه داشت، اگر در نجف مى ماند حتماً به مقامات خيلى بالايى دست پيدا ميكرد. اما ايشان مسئوليتى را احساس نمود كه در نهايت ايشان را از حوزه جدا كرده و به لبنان منتقل نمود. واقعاً كسى غير از امام موسى نميتوانست بار لبنان را بر دوش بگيرد. افراد ديگرى هم بودند و شايد آماده هم بودند تا اين مسئوليت را بپذيرند، وليكن صلاحيتى نداشتند. امام موسى اينگونه تشخيص داد كه صلاح در اين است تا چند وقتى را براى خدمت به اسلام به لبنان برود. والا اگر ايشان مثل بقيه فقط رشته آخوندى را ادامه مى داد و درحوزه باقى مى ماند، قطعاً جزو مراجع امروز و بلكه مقدم بر آنها بود. منتها ايشان در اين وادى ها نبود. ايشان اصلاً در انتظار اينكه مرجع بشوند نبود. او قصد داشت كه خدمت بكند و تشخيص داد كه بهترين مكان براى خدمت ايشان لبنان است، هم به لحاظ زمان وهم به لحاظ موقعيت آنجا. محيط لبنان، محيط آزادى بود براى فعاليت و خدمت به دين، و از آن گذشته شيعيان لبنان همه مظلوم ـ محروم و فقير بودند، حقوق آنها پايمال شده بود، انصافاً وضعيت اسفبارى داشتند. بسيارى از شيعيان، لبنان را رها كرده و به كشورهاى آفريقايى مثل مصر و... مهاجرت كرده بودند. اين بود كه امام موسى به آنجا رفت و با اقدامات خودش و با پشتيبانى آقاى حكيم وضع شيعيان را عوض نمود. آقاى حكيم پشتيبان خوبى براى امام موسى بود. البته پشتيبانى باطنى و پشت پرده، نه ظاهرى. امام موسى خدمات عجيبى به مردم لبنان كرد، و چون اين خدمات اساسى و زيربنايى و محكم بود، اين گرفتارى برايش پيش آمد. يعنى امام موسى اگر مى ماند و فعاليت خود را ادامه مى داد، تودهنى محكمى به اسرائيل مى زد. ايشان مى توانست كسى باشد كه اسرائيل را از منطقه بيرون كند و يا حداقل در منطقه خودش محدود نمايد. همين هم باعث شد تا دشمنان نقشه كشيدند و او را بدست قذافى از صحنه لبنان خارج نمودند. اين به خاطر خطرى بود كه ايشان براى اسرائيل داشت. امام موسى جنوب لبنان را كاملاً حفظ كرده بود و اگر مى ماند به منطقه اسرائيل دست اندازى ميكرد. منشاء ربوده شدن ايشان وحشتى بود كه اسرائيل و آمريكا از اقدامات آينده او داشتند. عجيب نفوذى داشت در منطقه. ايشان به گونه اى حركت ميكرد كه همه را با خود همراه ساخته بود.
سؤال: حاج آقا، نفوذ آقاموسى در ميان مردم لبنان به چه شكلى بود؟
جواب : من چند بار به لبنان سفر كردم. سه چهار سفر از ايران به لبنان رفتم و در هر سفرى هم دو سه ماه و گاهى هم بيشتر در آنجا مى ماندم. در آنجا كه بودم، غالباً با آقاموسى در سفر بودم. از سوريه به لبنان زياد با هم آمديم. در داخل خود لبنان هم با هم زياد به سفر رفتيم، ايشان ما را جلو مى انداخت و مى رفتيم. بله، خيلى با هم مأنوس بوديم، امام موسى نفوذ عجيبى در ميان مردم داشت، هم در ميان شيعه، هم در ميان اهل سنت و هم در ميان مسيحيان. يكبار در يك مراسمى يكى از مسيحيان خطاب به من گفت: «الله فى السماء و سماحة الامام فى الارض»! آنها تا اين حد براى ايشان احترام قائل بودند. هر جا كه امام موسى مى رفت و از هر جا كه عبور ميكرد، مردم از ايشان استقبال ميكردند وصف مى كشيدند. ايشان در افكار عمومى مردم و در قلوب آنها جايگاه بلندى داشت. خيلى محبوب بود. سران حزب كتائب با امام موسى خوب نبودند ولى افراد عادى آن به ايشان اظهار علاقه ميكردند. مسيحيان بيشتر از اهل مذاهب ديگر به ايشان گرويده بودند.
سؤال: حاج آقا، آيا مراجع بعد از آقاى حكيم هم همانند آن بزرگوار از آقا موسى حمايت ميكردند؟
جواب : بعد از آقاى حكيم، مراجع بعدى هم حمايت ميكردند، اما احتياج امام موسى ديگر به حمايت آنها قطع شده بود. يعنى به كارش مسلط شده بود، مجلس اعلاء را تشكيل داده بود، شيعه را به حركت انداخته بود، كارهاى اساسى را انجام داده بود و ديگر نياز به معرفى و حمايت نداشت، يعنى كارش از اين حرفها گذشته بود. همه سران عرب در برابرش خاضع شده بودند و ديگر نيازى به حمايت نجف نداشت. ايشان فقط در آن اوائل نياز به پشتيبانى باطنى نجف داشت، ولى بعداً اين نياز مرتفع گرديد.
سؤال: حاج آقا، اگر امكان دارد قدرى در مورد خصوصيات روحى و اخلاقى آقاموسى صحبت بفرمائيد.
جواب : امام موسى يك ويژگى خيلى مهم كه داشت اين بود كه خيلى بردبار بود. خيلى دير عصبانى ميشد. به عكس برادر بزرگترش مرحوم حاج آقارضا كه خيلى زود عصبانى ميشد، ايشان خيلى ديرعصبانى ميشد. خيلى ملايم و بردبار بود. يعنى اگر فحش هم به ايشان ميدادند، هيچ به روى خود نمى آورد. ممكن بود صبر كند تا در موقع مناسب دفاع كند، ولى در آن موقع هيچ به روى نمى آورد. مرحوم پدر ايشان هم خيلى با گذشت بودند. مرحوم آقاى صدر در ميان علماء از اين جهت ممتاز بودند. مرحوم آقاى صدر در رديف خودش از اين جهت كم نظير بود. يعنى هيچ آخوندى در آن حد نبود كه مثل ايشان با گذشت باشد. خيلى از خودگذشتگى داشت. مثلاً آقاى حاج شيخ عبدالكريم وقتى در بستر بيمارى افتاد، وصيت كرد كه آقاى صدر به جاى ايشان در مسجد بالاسر نماز بخوانند. آقاى صدر وصى مرحوم حاج شيخ بود. هر كس ديگرى بود بايد از اين پيشنهاد استقبال ميكرد، براى اينكه معناى اين كار، نيابت و جانشينى بود. اما آقاى صدرگفتند كه من جاى نمازى دارم، در مسجد امام، در يك گوشه اى نماز مى خوانم، ولى آقاى حجت كه تازه چند وقتى است از نجف آمده اند، جاى نماز ندارند، اگر موافق باشيد آقاى حجت را براى نماز دعوت بفرمائيد. مرحوم حاج شيخ هم مى پذيرند و آقاى حجت در مسجد بالاسر به جاى ايشان نماز را ادامه مى دهند. همين مسأله زمينه جانشينى را هم فراهم نمود. يعنى آقايان تركها به اين معنى گرفتند كه مرحوم حاج شيخ آقاى حجت را جانشين خويش قرار داده است. مرحوم آقاى صدر هم ميدانستند كه چنين حرفهايى مطرح ميشود، اما به اين امور اهميت نمى دادند.
سؤال: حاج آقا، موقعيت علمى مرحوم آيت الله صدر چگونه بود؟
جواب : ايشان از نظر علمى بسيار خوب بود ولى حسن سلوكش علميت ايشان را تحت الشعاع قرار داده بود. خيلى ها آقاى حجت را ترجيح مى دادند بر ايشان، در حاليكه واقعاً اينگونه نبود. تواضع و فروتنى ايشان باعث شده بود تا حقشان تضييح گردد. آقاى صدر و آقاى حجت از نظر علمى قطعاً هم رديف بودند. من چون خودم به آقاى صدر علاقمند بودم، نمى توانم به تشخيص خودم مطمئن باشم و ممكن است از روى علاقه اشتباه كنم، ولى آقايان ديگرى هم بودند كه به درس آقاى صدر مى آمدند و ايشان را بر آقاى حجت و ديگر آقايان قم ترجيح مى دادند. در هر حال به خاطر تواضع و فروتنى ايشان، حقشان تا حدودى تضييع گرديد. هر چه بود، آنها رفتند. خود آقاى صدر هم اصلاً در اين وادى ها نبود. بعد از فوت حاج شيخ عبدالكريم، حوزه قم چند سالى توسط آقاى صدر اداره شد و اگر ايشان نبود، حوزه را نابود كرده بودند. بعدها يواش يواش حوزه رونق گرفت و محكم شد و ديگران هم نضبحى پيدا كردند. به هر صورت آقاى صدر حق بزرگى به گردن حوزه دارند. آقاموسى هم از پدر بزرگوارشان تواضع و فروتنى و تحمل و بردبارى را به ارث برده بود. اخلاق آقاموسى با اخلاق اخويشان تفاوت فاحش داشت. حاج آقارضا آدم تند و زودرنجى بود، مرحوم آقاسيد محمدباقر و برادر ايشان مرحوم آقا سيداسماعيل هم تا حدودى تند و عصبانى بودند، ولى به عكس، آقاموسى بسيار نرم و جذاب بود. مثلاً آقاى بروجردى كه آمدند به قم، خوب آقايان آيات ثلاث، همه شان يك مقدارى عقب نشستند. به جهت اينكه اگر ايشان نبودند همه اينها در حال ترقى بودند. زمانى كه آقاى بروجردى به قم آمدند، مرحوم آقا سيدابوالحسن در نجف مرجع تقليد شيعه بود. بعد از فوت آقا سيدابوالحسن، مرجعيت تقليد بين دو نفر منحصر گرديد، يكى مرحوم حاج آقا حسين قمى در كربلا، و يكى هم مرحوم آقاى بروجردى در قم. يعنى از اهل علم و علماء كه سؤال ميشد، بعد از مرحوم آقا سيدابوالحسن از چه كسى بايد تقليد كنيم، همه اين دو نفر را اسم مى بردند، يكى حاج آقا حسين قمى و ديگرى هم آقاى بروجردى. ديگر از هيچ فرد ديگرى اسمى در ميان نبود. خوب، بعد هم حاج آقا حسين قمى به فاصله سه چهار ماه بعد از فوت آقاسيدابوالحسن فوت شدند و مرجعيت منحصر شد به آقاى بروجردى. قهراً ترقى ايشان هم فاحش گرديد. در اين ميان، اطرافيان بعضى از آقايان ناراحت بودند، چرا كه مردم ديگر مثل سابق سراغ آن آقايان نمى رفنند! برخى از اطرافيان اين بزرگواران نمى توانستند اين عقب افتادگى را تحمل نمايند. در اين ميان، امام موسى به هيچوجه در اين وادى ها نبود. اصلاً در اين فكرها نبود كه حالا مثلاً آقاى بروجردى آمده اند و باعث شدند تا پدر ما يك قدرى عقب نشسته است. بسيار بردبار و ملايم و متحمل بودند. و همين خصوصيات ايشان هم باعث گرديد تا اينطور در كارهايشان پيشرفت نمايند، آقا موسى آدم بسيار حليم و بردبارى بود.
سؤال: حاج آقا، رابطه آقاموسى و امام چگونه بود؟
جواب : آقاموسى با امام خيلى رفيق بودند و امام هم خيلى ايشان را دوست ميداشت. آقاموسى جزو علاقمندان امام بود. امام موسى مرد خدومى بود. اهل اين بود كه هر كارى كه برايش ميسر باشد براى انقلاب انجام دهد. امام هم سال اول انقلاب قذافى را نپذيرفت و گفت كه بايد اول مسئله امام موسى روشن شود و بعد قذافى بيايد. امام معتقد بودند كه بايد با كشورهايى كه در اين قضيه مداخله داشتند قطع رابطه شود، تا وقتى كه تكليف مسأله روشن گردد. ولى برخى از اطرافيان امام مثل مرحوم آقاى... عقيده داشتند كه مصلحت انقلاب اين است كه دشمن درست نشود. لذا از امام مى خواستند كه خيلى مسأله را دنبال نكنند. و با مدارا بهتر ميشود مسأله را حل نمود. من خيلى با امام گفتوگو كردم، تا همين اواخر نگذاشتند آنطورى كه ايشان مى خواستند مسأله پى گيرى شود. مثلاً زمانى كه آقاى منتظرى قائمقام بودند، در همان ابتداى امر قرار بود يك هيئت رسمى دولتى براى پى گيرى مسأله به بلاد عربى و ليبى برود و صادق ما هم يكى از افراد آن هئيت بود، كه امام تعيين كرده بود. اينها قرار بود بروند و تا هر جا لازم شد مسأله را دنبال نمايند. ولى آقاى منتظرى نگذاشت و سفر هيئت را لغو كرد. بقيه كارها را هم آقاى بهشتى مصلحت نمى ديد و جلوگيرى ميكرد. ولى خود امام اگر تنها بودند، عقيده اش چنين بود كه تا تكليف قضيه روشن نشود، هيچ رابطه سياسى با ليبى برقرار نكنند. امام خيلى به اين مسأله علاقمند بودند و تا اين اواخر هم در اين فكر بودند. در هر حال تقدير اينچنين بود.
انشاءالله كه عاقبت مسأله باز هم به خير باشد.
سؤال: گويا حضرتعالى هنوز هم به حيات آقاى صدر اميد داريد؟
جواب : اميدواريم انشاءالله. و شايد هم خير باشد. اما هيچ خبرى نيست كه موجب اطمينان قطعى باشد. فقط رجاء و اميدوارى است. عجيب اين است كه از آن دو نفر همراه ايشان، يعنى آقاى شيخ محمديعقوب و آقاى بدرالدين، هم هيچى اسمى نيست. خيلى عجيب است. در روز روشن سه نفر آدم و ميهمان رسمى در يك كشور ناپديد شوند و هيچ ردى هم برجاى نماند. خيلى عجيب است. خيلى دخالت قوى وجود داشته است. هر دستگاهى كه بوده، يا قذافى يا اسرائيل و يا هر گروه ديگر، خيلى قوى دخالت كردند. يعنى آن عوامل دست اولى كه در اين قضيه مداخله داشتند، همه را از بين بردند. گويا عوامل دسته دوم را هم از بين برده باشند. نگذاشتند تاكسى كه از اين حادثه خبر داشته، باقى بماند تا از اين طريق اطلاعات درز پيدا كند.
ولى به يقين هميشه اين چنين نخواهد ماند و وعده نصرت خداوند تحقق خواهد يافت.
سؤال: حاج آقا، اگر خداوند چنين مقدر كرده باشد كه امام موسى صدر هنوز هم در قيد حيات باشد، آيا بعد از گذشت اين همه سال، ايشان هنوز هم مى تواند مؤثر باشد؟
جواب : بله، قطعاً و هرآنى! آقاموسى اگر از نظر مزاجى تحليل نرفته باشد، از نظر صحى سالم باشد، حتماً توانايى اداره را دارد. موقعيت ايشان جورى بود كه اگر آشكار شود و بيايد قم و يا نجف، خيلى سريع چهره مى شود. امام موسى آدم ملا و باسوادى است، اطلاعات خوبى دارد و آن امام موسائى كه ما مى شناسيم، خيلى زود شخصيتش آشكار ميگردد. ايشان كاملاً لياقت اين معنى را داشت. اين قابليت كاملاً در ايشان بود و اگر مانده بود و اين پيشآمد برايش نشده بود، الان جزو مراجع مسلم بود. يعنى در رديف آقايانى كه الان صاحب رساله هستند و بلكه مقدم بر اغلب آنها بود.