خاندان صدر امتيازات مخصوصى دارد. پدر آقاموسى صدر، مرحوم آيت الله صدرالدين صدر، رئيس حوزه علميه قم و جامع كمالات مختلف بود. يكى از كمالاتى كه انسان را در برابرشان خاضع مى كرد، اخلاق و جهات انسانى و نجابت مخصوص ايشان بود. غير از مقام مرجعيت و سرپرستى و جهات علمى ايشان، عطوفت و مهربانى و تواضع، اشخاص را به حساب آوردن و براى آنها احترام قائل بودن، جهاتى بود كه نظيرش بسيار نادر بود. من دربين آقايان آن زمان، چنين كسى را نمى شناختم. كسى كه همه اين فضايل اخلاقى را باهم جمع كرده باشد. خود ايشان كه اين گونه بود. پدر ايشان آقاسيداسماعيل صدر از مراجع بزرگ تقليد بود و بعد از ميرزاى شيرازى مرجعيت به ايشان منتقل مى گردد، اگرچه به دليل بعضى از جهات تقوايى كه خودشان تشخيص مى دهند، از ادامه اين كار صرف نظر مى كنند. كسانى كه به دنبال امور معنوى بودند، ايشان را درمقام خيلى بالايى مى ديدند. چه كسانى كه با ايشان معاشرت داشتند و چه علماى سير و سلوك كه درباره عوالم ديگر اطلاعاتى داشتند ايشان را صاحب مقام بسيار رفيعى مى دانند. ايشان مرجع بسيار بزرگ و طراز اولى بود و از نظر بى هوايى و تقوا، چيزهايى نقل مى كنند كه نظير آن كم پيدا مى شود. مثلاً سهم امامى را كه برايشان مى آمد، به وسيله واسطه هايى مخفيانه بين افراد تقسيم مى نمودند و شرط مى كردند كه ندانند از ناحيه ايشان است. افراد بعد از فوت ايشان فهميده بودند كه بعضى از سهم امامها و خدماتى كه به آنها شده از ناحيه آقاى صدر بوده است. ايشان براى اينكه سهم امام به مصارف واقعى خود برسد و حيف و ميل نگردد از واسطه ها التزام گرفته بودند كه اطلاع ندهند كمكها از جانب ايشان است. گاهى از سوى همين افراد، يعنى افرادى كه به آنها سهم امام مى داد، مورد هتك حرمت قرار مى گرفت كه چرا آقاى حاج سيداسماعيل صدر كه مرجع وجوهات است به اين افراد توجه نمى كنند؟ آنها خيال مى كردند كه ايشان بى توجه است، بعد فهميده بودند كه اين كمكها از ناحيه ايشان است. يكى از افرادى كه وسيله بود و به واسطه او پول فرستاده مى شد، مرحوم آقاى سيدعبدالحسين شرف الدين، بزرگ خاندان شرف الدين بود. ايشان روزى مى بينند كه فردى بشدت به آقاى سيداسماعيل صدر اعتراض مى كند و ايشان مجبور مى شوند بگويند كه اين پولى كه من الآن به تو مى دهم از ناحيه آقاى صدر است. بعد كه آقاى صدر اين مطلب را متوجه شدند خيلى ناراحت مى شوند و مى گويند كه قرار نبود اين مطلب را كسى بفهمد، تو چرا اظهار كردى؟
ايشان گاهى به درس مرحوم آخوند خراسانى حاضر مى شدند. شنيده ام كه بعد از فوت ميرزاى شيرازى، مرحوم آخوند خراسانى و آقاى سيدمحمدكاظم يزدى به سامره مى روند تا آقاى سيداسماعيل صدر براى آنها شهريه اى قرار دهد، چون آقاى صدر بعد از فوت ميرزاى شيرازى به مرجعيت مى رسند. آقاى صدرى كه اين موقعيت را داشت، گاهى به درس مرحوم آخوند مى رفت. بعداً معلوم مى شود كه ايشان آمده تا طلبه هاى فاضل را شناسايى كند و سهم امام را مخفيانه به آنها برساند. اين اوصاف در مرحوم سيداسماعيل صدر بوده و در آقازاده ايشان، آيت الله صدرالدين نيز وجود داشته كه اخيراً ما درك كرديم و رئيس حوزه قم بود و مشهور بود و از اعاظم اين خاندان بود.
مرحوم آيت الله صدر شخص اول حوزه بود و امتيازات عجيب اخلاقى داشت. در اين پدر و پسر امتياز مخصوصى وجود داشت. برادرهاى آقاى سيدصدرالدين كه عموهاى آقاى سيدموسى هستند نيز هركدام امتياز فوق العاده اى داشتند كه محتاج بحث مفصلى است. يكى از عموزاده هاى آقاى سيدموسى صدر، شهيد محمدباقر صدر است كه اينها هر كدام جداگانه بحث مفصلى دارند. يكى دوتا نيستند. پدر سيداسماعيل صدر، آقاى سيدصدرالدين صدر هستند كه از نوابغ دهر بودند. ايشان در هفت سالگى بر كتاب شرح قطر در نحو، حاشيه زدند. در دوازده سالگى به كربلا رفتند و مى گويند آنجا كه رفتم وحيد بهبهانى خيلى اصرار در اثبات مسئله حجيت ظن مطلق ـ كه مسئله اى است اصولى ـ داشت و پيداست كه در آن سن دوازده سالگى اهل تشخيص اين مراحل بوده اند. در همان سن به درس علامه بحرالعلوم مى روند كه مرجع تقليد بزرگى در آن زمان بود. بحرالعلوم كتاب منظومه اى در فقه دارد به نام دُرّه كه معروف است. ايشان اين كتاب را در سال 1205 هـ تنظيم مى كنند و در آن موقع سيدصدرالدين دوازده ساله بودند. علامه بحرالعلوم اين منظومه را به نظر سيدصدرالدين مى رساند كه آن را تصحيح كند و اگر اشكال ادبى و شعرى دارد رفع نمايد. مرحوم سيدحسن صدر كه از آن بيت است، از يكى از ادباى مهم عرب، مرحوم شيخ جابر كاظمى نقل مى كند كه مى گفت: رضى(رض) معروف است كه اشهر قريش است اما به نظر من آسيدصدرالدين از رضى هم اشهر است. صاحب رياض در سال 1210 به سيدصدرالدين اجازه اجتهاد دادند. يعنى از نوجوانى ايشان مجتهد بودند.
پدر آقاسيدصدرالدين، آقاسيد صالح هستند كه دراثر طغيان احمد جزار كه حاكم شهرى در جبل عامل لبنان بود، از لبنان مجبور به فرار مى شوند و به عراق مى آيند. ايشان در نجف مدفون هستند. او هم از علماى بزرگ بوده است. پدر سيدصالح، سيدمحمد بوده و سيدمحمد هم پسر ابراهيم شرف الدين است كه ابراهيم شرف الدين و سيدمحمد، يعنى پدر و پسر هر دو جد آل شرف الدين هستند كه سيدعبدالحسين شرف الدين يكى از علماى سرشناس آنها بود. خود ابراهيم شرف الدين پسر سيد زين العابدين على و زين العابدين هم پسر نورالدين على است. همه اين افرادى كه من ذكر مى كنم از علماى بزرگ بودند. سيدنورالدين على كه خيلى مهم بود، پسر على نورالدين بود كه او هم داماد شهيد ثانى است. خلاصه آباء و اجداد و پسرعموها، همه از علماى سرشناس درجه اول، يا قريب به همين مراتب از شخصيتهاى علمى بوده اند.
سى و سومين جد آقاموسى صدر، حضرت موسى بن جعفر(ع) هستند. تا آنجا كه ما مى شناسيم، آباء اين خانواده همه افراد كم نظير و يا بى نظير بوده اند. همين آقا سيدصدرالدين (يعنى پدر سيداسماعيل صدر) از نوه دخترى شيخ على است و شيخ على هم نوه پسرى شيخ على ثبت است و شيخ على ثبت هم همان كسى است كه حاشيه بر شرح لمعه دارد و از علماى مهم بوده و پدرش شيخ محمد است كه فرد فوق العاده اى در رجال و حديث و غيره است. او هم پسر صاحب معالم است كه معروف است. صاحب معالم نيز پسر شهيد ثانى است. پس نسب اين خانواده از يك طرف هم به شهيد ثانى منتهى مى شود و خلاصه از طرق مختلف به رجال علمى تراز اول متصل مى شوند.
مادر آقاى سيدموسى صدر دختر مرحوم آيت الله قمى است كه خود مرجع تقليد و مجاهد معروف است كه ما در اواخر او را درك كرديم. پدر آقاى قمى و برادرانش همگى از افراد بسيار ممتاز و مهم بوده اند، غير از شخص خود ايشان. خلاصه خاندان آقاى موسى صدر، خاندان بسيار اصيلى است. اين اوصاف از جهات مختلف در فرزندان مرحوم آيت الله صدرالدين صدر منعكس شده است. كاملاً محسوس است كه اولاد ايشان از يك اصالت مخصوص و كمالات خاص، چه نفسى و چه علمى برخوردارند.
آقاى موسى صدر هم داراى برجستگيهاى خاص علمى، اخلاقى و روحى بود. اولين فردى كه من با او مباحثه داشتم، ايشان بود. اولين هم مباحثه ايشان نيز بنده بودم. پدر ايشان مرحوم آيت الله صدر كه در حوزه رئيس بود، به نوشتن حاشيه اى بر بعضى از كتب فقهى مشغول بودند. جلسه اى را تشكيل داده بودند كه پدر من جزو افراد مؤثر آن بود و در آن درباره مسائل فقهى و علمى مذاكره و تبادل نظر مى كردند. دراثر رفاقت خاصى كه بين پدر ايشان و پدر من بود، قهراً ما آشنايى داشتيم و هم بحث شديم. سن ما هم قريب به هم است، 6 ماه يا من از ايشان بزرگتر هستم و يا ايشان از من. از اين نظر، تقارب سنى داشتيم و از اول دوران طلبگيمان مباحثه را باهم شروع كرديم. ايشان امتيازات مخصوصى داشت كه بسيار مشوق بحث بود.
اولاً ايشان بسيار سريع الانتقال و از اين جهت از افراد درجه اول بود.
ثانياً علاوه بر سرعت انتقال، صافى فهم بود. يك فهم صافِ مطابق با فطرت داشت. اشخاص ديگرى از اين درجه اولها به تعبير ما بودند كه از بابت دقت نظر مى شد آنها را بر آقاى موسى صدر ترجيح داد، ولى از نظر صافى فهم،فطرى بدون فهم، و روح حقيقت جويى، كسى را نمى توانم ترجيح بدهم; هيچ كس را. بسيار بسيار صاف بود. اين هم امتياز ديگرى بود. از نظر دقت نظر هم جزو درجه اولها بود، اگرچه بعضيها را از اين نظر مى شد ترجيح داد. ولى ايشان هم خود درجه اولها بود، اما نسبت به صافى فهم هيچكس بر ايشان ترجيح نداشت، يك نفر هم من سراغ ندارم كه در اين جنبه بر ايشان مقدم باشد، خيلى فوق العاده بودند.
ثالثاً جهت ديگرى كه در ايشان بود، بيان ايشان بود. بسيار بيان روشن و بدون تعقيدى داشت. آقاى موسوى اردبيلى مى گفت كه من در درس آيت الله داماد كه استاد مشترك ما بود، گاهى اشكالى به نظرم مى آمد كه مى خواستم بگويم. كمى فكر مى كردم تا جمله مناسبى را بيابم و با آن اشكال را طرح كنم. ولى آقاموسى فورى با كوتاهترين عبارت و روشنترين بيان همان مطلبى را كه ما مى خواستيم بگوييم، بيان مى كرد. نحوه بيان و طنين صدايش بسيار مناسب و مطلوب بود. در بحثها (چه بحثهاى اجتماعى و چه علمى) هيچ كس از صحبتهاى او احساس خستگى نمى كرد.
امتياز ديگرى كه در ايشان بود، ادب بيان بود. ما هيچوقت نديديم كه در صحبت با افراد صدايش را بلند كند و باخشونت سخن بگويد. لفظ تند، تعبير تند و يا اهانت آميز درباره اشخاص به كار نمى برد. ما در طول اين مدت نديديم، هيچ گاه. در صحبت ادب فوق العاده اى داشت. اين هم امتياز ديگرى بود كه او را دربين افراد مشخص مى كرد.
نكته ديگرى كه جزو جهات ممتاز و عالى ايشان بود، انصاف ايشان در بحث بود. ايشان منصف بود در حد اعلاى انصاف. روح حقيقت جويى در ايشان بسيار غالب بود. هيچوقت نمى خواست حرف خود را بر ديگرى تحميل كند. ممكن است كسى عقيده خود را تحميل نكند ولى بعد كه مى بيند طرف مقابل نمى پذيرد، سكوت كند. ايشان حرف خود را تحميل نمى كرد و اگر مى ديد ديگرى حرف حسابى دارد، بدون هيچ مضايقه اى آن را مى پذيرفت. اعتراف به حقانيت طرف بحث براى او امرى بسيار عادى بود. خاطره اى از ايشان به ياد دارم: مرحوم آقاى سيدابوالحسن اصفهانى فوت كرده بود و دونفر براى مرجعيت بيش از ديگران مورد توجه عامه بودند. البته مراجع بزرگ زياد بودند ولى دوتا در رتبه اول قرار داشتند و از نظر توجه عموم بر بقيه مى چربيدند. يكى مرحوم آيت الله بروجردى بود و ديگرى مرحوم آيت الله قمى. آقاى قمى جد مادرى ايشان است. البته مرحوم آقاى قمى بعد از فوت آقاى اصفهانى سه چهارماهى بيشتر زنده نبود. آقاى صدر مى فرمود كه با تحقيقى كه از اهل خبره كرده ام، تقليد از هر دو آقايان جايز است. منتها من از آيت الله بروجردى تقليد مى كنم، به دو جهت: يكى اينكه ايشان نزديكتر و در دسترس است. ايشان در قم ساكن اند در حالى كه آقاى قمى در عراق است و در دسترس نيست. ديگر اينكه از تعصب دورتر است (از تعصب بيتى و خانوادگى) و من نمى خواهم اين جهات در من اثر بگذارد.
روح حقيقت جويى ايشان بسيار قوى بود. اين جهات مختلف بود كه ايشان را بسيار ممتاز مى ساخت. مرحوم آيت الله داماد از نظر دقت نظر و استقصاء مطالب از افراد بسيار ممتاز بود. ولى خود دقت نظر و استقصاء قهراً مشترى زيادى پيدا نمى كند. همه كس نمى توانند اين را بفهمند و امور دقيق و موى شكافيها قابل هضم عموم نيست. مطلب هم زياد كه دنبال شود، خيلى ها حوصله آن را ندارند. بيان ايشان هم از بيان هاى روشن نبود. ساير جهاتى كه غيرعلمى هستند و افراد را جذب مى كند هم در ايشان نبود. منحصراً افراد خاصى به درسشان مى آمدند كه طالب مسائل علمى بودند و سطح فهمشان هم از سطح عموم بالاتر بود كه بتوانند دقايقى را كه ايشان در درس مى گويند درك كنند. لذا شاگردان ايشان از نظر كميت زياد نبودند ولى از نظر كيفيت ممتاز بودند. چندنفر از درجه اولها شاگردان ايشان بودند كه يكى از آنها آقاى سيدموسى صدر بود و ايشان ممتاز بود. از قم هم كه به نجف رفته بود، شنيدم كه طلوع كرده بود و خيلى مورد توجه بعضى ها واقع شده بود. حتى نجفيها گفته بودند كه ما خيال نمى كرديم كه قم چنين محصولى داشته باشد! و شما روى قم و قمى ها را سفيد كرديد. زمانى كه ايشان در قم بودند و قبل از اينكه به نجف بروند، ما معالم را با يكديگر مباحثه مى كرديم. در هنگام مباحثه، مطالبى را كه در كفايه و درس خارج مطرح بود و يا از بزرگان مى شنيديم، مورد نقد و ابرام قرار مى داديم و ايشان كاملاً قدرت جرح و تعديل اين مطالب را داشت. روى موازينى كه امروز درباب اجتهاد مطرح مى شود، ايشان حتى آن وقتها خيلى مافوق اين حرفها بود و در اينكه قوه استنباط داشت، هيچ شكى نيست. ايشان فهمى صاف و سرعت انتقال داشت، درس هم خوانده بود و در درس بزرگان هم شركت كرده بود.
روزى آقايى از علماى نجف از فردى انتقاد مى كرد و مى گفت: او هيچوقت حاضر نيست از كسى تمجيد كند. هميشه منتظر است تا ديگران از او تعريف كنند. حاضر نيست اگر كسى اظهار علاقه اى كرد، او هم در جواب اظهار علاقه كند. ايشان مى گفت يكى از امتيازات آقاى موسى صدر اين است كه اگر كسى اظهار محبت و علاقه اى كرد، نمى گذارد بى پاداش بماند، مثلاً مى گفت: من به آقاى موسى صدر گفتم اشخاص آمده بودند پيش من و مدرس كفايه مى خواستند. من شما را معرفى كردم. مى گفت: آقاموسى فورى جواب داد: اين افتخار ماست كه شما ما را قبول كرده باشيد براى تدريس كفايه و نگذاشت كه براى بعد بماند و همان جا پاداش اظهار محبت ما را داد. اين اخلاق در ايشان بود و به اين جهت در لبنان يا هرجايى كه بود، جلب توجه همه را مى كرد. به ياد دارم كه ايشان در اوايل كار مجله مكتب اسلام شركت داشت و بعد به لبنان رفت. ايشان آن موقع سرپرست مكتب اسلام بود. افراد ممتازى آنجا بودند و همه جزء دانشمندان بنام و ممتاز حوزه بودند. ايشان سرپرست مجله بود و رسيدگى به مقالات را ايشان مى كرد. يكى از نويسندگان مجله براى من تعريف مى كرد كه به آقاموسى گفتم: شما بالاخره هرطور بود ما را صيد كرديد و با هر نقشه اى بود، ما راكشانديد. ايشان مى گفت: آقاموسى جواب داد: نه اين نقشه نبود، اين طبيعت من است.
مقالاتى را كه آقاموسى مى نوشته به نظر تمامى افراد جلسه مى رساند، با اينكه الزامى در اين كار نداشت. او خود مقالات ديگران را ملاحظه مى كرد و قرار بود آنها را اصلاح كند، ولى مقاله اى را كه خود مى نوشت به نظر تمامى افراد مى رساند. آقا موسى گفته بود: اين مسئله طبيعى من است. درباره مقاله اى كه از جلسه اى خارج مى شود، چرا ديگران نظر ندهند؟ چرا من تكرو باشم؟ و اين اخلاقى كه در ايشان بود، طبعاً همه را جذب مى كرد. بعد از اينكه به لبنان رفته بود، از آقاى موسوى اردبيلى شنيدم كه مى گفت هيچ رهبر و پيشوايى در منطقه نفوذ خودش اينقدر محبوبيت ندارد كه آقاموسى دارد. حتى اسم تعدادى از بزرگان تراز اول را هم بردند و گفتند آنها هم در منطقه نفوذ خودشان محبوبيت آقاموسى را ندارند. اين بهواسطه همين جهات اخلاقى محسوسى است كه در ايشان بود. يكى از بزرگان قم مى گفت به لبنان و نزد آقاموسى رفتم. آنجا چند تلفن بود. اين گوشى را كه مى گذاشت، آن يكى را برمى داشت و متصل بود، هيچ قطع نمى شد. و به تعبير عده اى ديگر، مثل شبانى بود كه همه را حفظ مى كرد. چنين حالتى نسبت به مردم لبنان داشت يعنى در هرجا كه بود چنين بود.
ايشان از نظر سياسى در ايران و لبنان و در جلساتى كه با سياستمداران كهنه كار و وارد شركت داشتند از پس همه برمى آمد. با اينكه او جوان بود و آنها كهنه كار بودند، هيچ كم نمى آورد. حسابى بحث مى كرد و از پس همه برمى آمد. استعداد ذاتى او هم اينگونه اقتضاء مى كرد. ذاتاً خيلى باهوش بود; هم هوش علمى داشت و هم هوش سياسى.
(27/2/69 )