آیتالله العظمی شبیری زنجانی: مرحوم آقای حاج میرزا عبدالله مجتهدی در تبریز دو جلسه داشت: جلسه اول مباحثه فقه و اصول بود که در منزل ایشان برگزار میشد و با آقای حاج میرزا محمدآقا غروی و آقای حاج میرزا عبدالله مجتهدی سرابی (که با وی نسبت خویشاوندی داشت) جلسه بحث داشتند.
جلسه دوم جلسه ادبی بود که هفتهای یکبار در منزل یکی از اعضای جلسه برگزار میشد و اعضای آن معمّم نبودند. معمّم و روحانیِ بالمعنیالأخصِّ آن جلسه فقط آقای حاج میرزا عبدالله مجتهدی بود. اعضای آن جلسه عدهای از ادبای تبریز بودند. نام برخی از اعضای آن جلسه در خاطرم هست: حسن قاضی (از بیت قاضیهای تبریز)، سلطانالقُرّائی (که کتابخانهای در آنجا داشت)، حاج محمدآقای نخجوانی، حاجحسین آقای نخجوانی (اخوی حاج محمدآقا)، عبدالعلی کارنگ.
آقای حاج میرزا نصرالله شبستری هم پنجشنبهها جلسه روضهای داشت و چون آدم بافضل و باکمال و با اطلاعات و علم دوستی بود، آقای مجتهدی خیلی از آن جلسه خوشش میآمد و علاقه داشت در آن جلسه شرکت کند. در آن جلسه صحبتهای علمی به معنای اعم طرح میشد. آقای مجتهدی در منزل خودش رسائل و مکاسب و تفسیر مجمعالبیان تدریس میکرد. وی به ادبیات خیلی مسلّط و خیلی خوشفهم بود.
در زمان آقای مجتهدی، تبریز از جهت علمی خوب بود ولی پس از وفات آقای مجتهدی تبریز از نظر علمی سقوط چشمگیری کرد. البته پس از آقای مجتهدی افراد ملّایی چون آقای حاجمیرزا عبدالله مجتهدی سرابی و حاج سیداحمد خسروشاهی بودند ولی پس از آنها دیگر در تبریز عالم درجه اول نبود.
آقای حاج سید احمد خسروشاهی ملّا و با استعداد و اهل بحث بود. وی و آقای مجتهدی سرابی در مقابل آقای مجتهدی خیلی اظهار خضوع میکردند. آقای مجتهدی هم خیلی متواضع بود و هیچگاه در فکر القاب و عناوین ظاهری نبود. (رضواناللهعلیهم اجمعین)
آقای حاج میرزا عبدالله مجتهدی سرابی در اواخر عمر، شخص اول تبریز و خیلی خواستنی بود. زمانی مرحوم والد ما، آقای خمینی و آقای حاج میرزا عبدالله مجتهدی( مطلق نه سرابی) به اصفهان رفته بودند. آقای خمینی و مرحوم والد به مدرسه چهارباغ رفته بودند و آقای مجتهدی هم چون پدرش با آشیخ محمدرضا مسجدشاهی رفاقت عجیبی داشت، به منزل وی رفته بود. آقای سرابی میگفت: من بعد از آنها به اصفهان رفتم و پرسیدم مسافرخانهای که تمیز باشد، کجاست؟ مسافرخانهای به من نشان دادند و گفتند که این مسافرخانه تازه تأسیس است. آنجا رفتم. وقتی خواستم شب در آنجا بخوابم، دیدم سری را بریدهاند و روی ایوان آنجا گذاشتهاند! من غریب بودم و نمیدانستم چه کنم. با خودم فکر کردم: آن سر را بردارم و به بیرون پرتاب کنم ولی منصرف شدم و گفتم: شاید پرتاب نشود و دستم آلوده به خون شود و به علامت جنایت مرا بگیرند. سرانجام تصمیم گرفتم بدوناینکه به سر دست بزنم، بخوابم. همانجا خوابیدم. وقتی صبح بلند شدم، گفتم بروم و با آن سرْ کاری بکنم. به ایوان رفتم، دیدم مجسمه چینی سر است که در تاریکی مثل سرواقعی دیده میشد.
نکته مهم در این قضیه قوّت قلب و نترسی آقای سرابی بود که توانسته بود، در آن وضع بخوابد!
نقدهایی چند
مرحوم نفیسی متتبع بسیار پرکار، پرمطالعه و عاشق کتاب بود و کتابخانه عظیمی داشت ولی شاید بتوان گفت سواد علمی تحقیقی نداشت. آقای حاج میرزاعبدالله مجتهدی در شماره چهارم نشریه دانشکده ادبیات تبریز مطلبی با موضوع «اقتراح» نوشته و در آن به نفیسی، اشکالی کرده بود. عبارت ایشان این بود:
با قبول تمدّن اروپایی و ترجمه کتب و نوشتههای ملل مختلفه خارجی به زبان فارسی بعض مسائل پیش آمده است که نویسندگان دویست سال قبل ایران از آن آسوده بودند، زیرا مبتلابه ایشان نبود ولی برای نویسندگان عصر حاضر حلّ آن و تعیین تکلیف قطعی درباره آن مسائل از ضروریات است. یکی از آن مسائل، طرز استعمال اسامی خاص است مانند نامهای اشخاص و خانوادهها و شهرها و مملکتها و رودها و امثال آنکه در فارسی معلوم نیست آنها را چگونه باید استعمال کرد. از طرف دیگر به عللی ممکن نیست ما در استعمال این قبیل الفاظ از واضع اصلی یا صاحبان آن نامها پیروی کنیم. مثلاً نام آخرین پادشاه سلسله بورین را فرانسویها: شارل، انگلیسیها: چارلس، آلمانها: کارل، اسپانیائیها: کارلوس و ملل دیگر هم شاید طرز دیگر تلفظ میکنند. مملکتی را که ما آلمان میگوییم، فرانسویها، آلمانی، انگلیسیها: جرمنی و خود آلمانها: دویچلاند مینامند. از سابق هم هر کس در ایران نامهای خارجی را به میل خود و برحسب اطلاعات و تحصیلات خود استعمال مینمایند. حاجی فرهادمیرزا معتمدالدوله در کتاب جامجم نامهای تاریخی و جغرافیایی را با اسلوب انگلیسی آن استعمال میکند. اعتمادالسلطنه در کتابهای متعدد خود با اسلوب فرانسوی، طالبوف هم همان لغات را با اسلوب روسی آن ادا مینمایند. آقای نفیسی در کتابی که راجع به تاریخ ترکیه از فرانسه ترجمه نمودهاند، لغات جغرافیایی را طرزی ادا میکنند که با هیچکدام از السنه اروپایی نمیسازد و در حقیقت «خرق اجماع مرکّب» نمودهاند، مثلاَ «آنکارا» پایتخت فعلی ترکیه را «انگوریه» مینویسند.
چنانکه ملاحظه میشود از این رو در نوشتههایی که مورد بحث مسائل تاریخی و جغرافیایی است، یک نوع بیتکلیفی پیش میآید که قهراً به هرجومرج ادبا منجر میگردد. ملل دیگری که در قبال این مسأله وضع مشابهی به وضع ما داشتند، آن را هر کدام به نحوی حل نموده و از بیتکلیفی خلاص شدهاند. اینک برای اینکه در زبان فارسی هم این نقیصه اصلاح و هرجومرج از میان برداشته شود، نشریه دانشکده ادبیات این موضوع را «اقتراح» میکند که هریک از نویسندگان و فضلا رأی خود را در آن باب اظهارو نظر خود را با ذکر دلیل آن به مجلّه ارسال فرماید تا آراء اظهار شده در مجلّه درج و برای استعمال اینگونه الفاظ اسلوب و طرز معینی اتخاذ گردد. (نشریه دانشکده ادبیات تبریز، ش۴ (تیر ۱۳۲۷)،ص۴۱ ـ ۴۲)
نفیسی که از جهت علمی در این مراتب نبود، خیال میکرد«خرق اجماع مرکب» به معنی «جهل مرکّب» است، لذا از تعبیر مرحوم آقای مجتهدی برآشفته شده بود و در جوابیه خود که با همین عنوان «خرق اجماع مرکّب» در مجلّه یغما چاپ شد، نوشت:
با اینهمه من سرافرازم که اگر خدای ناخواسته در جاهای دیگر «خرق اجماع مرکّب» کردهام، دست کم در این مورد «خرق اجتماع مرکّب» و حتّی «خرق اجماع امّت» هم نکردهام.
مجله یغما، ش۹(آذر ۱۳۲۷)،ص۳۹۱٫ مورد دیگری که کاشف از عدم آشنایی نفیسی با اصطلاحات دینی است، کلام وی در مقدمه مصادقهالاخوان است که درباره مادر شیخ صدوق نوشته: «به روایتی مادرشان امّ ولد نام داشته و به روایتی دیگر کنیزکی دیلمی بوده است». او خیال کرده «امّ ولد» مانند «امّ کلثوم» اسم خاص است! (ش) رک: جمع پریشان، دفتر اول، ص ۷۲٫
وی اجماع مرکّب را در مقابل اجماع امّت قرار داده بود.
آقای مجتهدی نوشته بود که «پیشنهاد» به معنی «اقتراح» از استعمالات ترکان عثمانی است. نفیسی در مقالهاش این حرف را ردّ کرده و گفته بود که پیش از به سلطنت رسیدن عثمانیها و ارتباط آنها با ایران، مولوی در فیهمافیه این لفظ را به کار برده است. آقای مجتهدی هم در جواب نوشته بود: بله، کلمه «پیشنهاد» در آن کتب استفاده شده است، اما نه به معنی اقتراح بلکه به معنی «درپیش رو نهادن چیزی» است ولی به معنی «اقتراح» بعد از سلطنت عثمانیهای ترکیه استعمال شده است. در یکی از ردّیهها، آقای مجتهدی نوشته است که من بیش از این بنای ردّ و ایراد با نفیسی را ندارم و به همین مقدار بسنده میکنم. منتهی چون از طرف مقابل به آقای مجتهدی اتّهاماتی چون تودهای و حمایت از ترکها و شورویها زده شد، وی برای رفع این اتّهامات مجبور شد مقاله دیگری بنویسد و در آنجا نوشت که بعد از این دیگر ادامه نمیدهم. مقالات ردّ و ایراد آقای مجتهدی بر نفیسی خیلی جالب است. نفیسی نمیدانست نویسنده این ردود آقای مجتهدی است و وقتی فهمید، برای دیدار به منزل آقای مجتهدی آمد.
قلعه «هناک»
آقای نفیسی مطلبی نوشته بود و آقای آسید هادی خسروشاهی میخواست برآن نقدی بنویسد. من مطلبی از مرحوم آقای حاج میرزاعبدالله مجتهدی برایش نوشتم ولی مدرکش را فراموش کرده بودم. نفیسی در کتاب احوال و اشعار رودکی مطالبی از مآخذ عربی ترجمه کرده است که در آن اشتباهات فراوانی به چشم میخورد. از جمله در ص۴۲۵ گوید: «و درین زمان ابراهیم بن سیمجوردواتی در قلعه هناک با سپاه نصربناحمد مرمحمد بنالیاس بن یسع را محاصره کرده بودند» در حالی که اصل عبارت از ابناثیر چنین است: «وسار[معزالدوله» إلی کرمان و کان إبراهیم بن سیمجورالدواتی یحاصر محمدبنالیاس بلع?ٍ هناک» یعنی معزّالدوله به کرمان رفت و سیمجور در آن موقع محمدبنالیاس را در قلعهای که در آنجا بود، محاصره کرده بود.
نفیسی تصوّر کرده بود «هناک» نام قلعه است!
این را از مرحوم مجتهدی شنیده بودم و وقتی به ایشان نامه نوشتم (یا تلفنی صحبت کردیم) ایشان پاسخ داد: یکی از محسنیهای اراک به نام مهدی حسینی یثربی (از نوادههای حاج آقا محسن) نقدی بر کتاب نفیسی نوشته که در مجله ارمغان (خرداد ۱۳۱۰،ش۱۲۵،ص۱۹۹ ـ ۲۰۵ و تیر ۱۳۱۰ ، ش ۱۲۶، ص ۲۶۲ ـ ۲۷۰) چاپ شده است.
به آقای خسروشاهی گفتم و او هم مراجعه کرد و از روی آن نوشت، منتهی آقای مجتهدی میفرمود: این اشتباهات دلیل بیسوادی شخص نیست. گاهی با سوادها هم در خواندن عبارت اشتباه میکنند و روی آن اشتباه فکر میکنند و مطلبی مینویسند. بضاعت علمی نفیسی را میتوان از مجموع ترجمههایش فهمید که مِن حیث المجموع روشن میشود مطلب اصلاً دردستش نیست.
سپس آقای مجتهدی برای اشتباهات باسوادها از حاجآقا منیر اصفهانی مثال زد که عبارت «من زار فاطمه بقم و جبت له الجنّه» را « فاطمه بَقُم (بَگُم)» خوانده و درباره شخصیت «فاطمه بگم» مطالبی نوشته بود!
تألیفات
شنیدم آقای حاج میرزا عبدالله حاشیهای بر اسلام صراط مستقیم نوشته بود، البته نه به قصد چاپ شدن (مثل حاشیههایی که به من بر کتب مینویسم. همان حاشیهها را چاپ کردند.
همچنین آقای مجتهدی مقالات خیلی خوبی در نشریه دانشکده ادبیات تبریز نوشته است ولی نام خودش را ذکر نکرده است. یکی از این مقالات به نام «حسن قاضی» است. علتش این است که حسن قاضی مقالهای درباره «ملاّ مهرعلی تبریزی» نوشته بود و به آقای مجتهدی داد تا وی ملاحظه کند و نظر بدهد. آقای مجتهدی مقاله را دوباره به قلم خود بازنویسی کرد و به نام حسن قاضی در نشریه دانشکده ادبیات تبریز چاپ شد. همچنین مقالاتی که با امضاء مسعمار «عُطارِد» در آن نشریه چاپ شده است. همگی به قلم آقای مجتهدی است.
از کسی شنیدم که وی کتابی به نام «تاریخنگاری در شرق و غرب» نوشته است که اگر ایشان چنین کتابی نوشته باشد، قاعده کتاب مهمّی است. این کتاب چاپ نشده است و من هم نسخه آن را ندیدم و از خود آقای مجتهدی هم در اینباره چیزی نشنیدم.
همچنین از آثار ارزشمند مرحوم آقای مجتهدی بحران آذربایجان است که خاطرات وی درباره قضیه سید جعفر پیشهوری است. متأسفانه قسمتی از وسط کتاب که بخش مهم و حسّاس آن خاطرات بود، گم شد ولی قسمتهای باقیمانده هم بسیار حائز اهمیت است و وقتی چاپ شد، خیلی زود کمیاب شد. چون مطالب وی درباره آذربایجان کاملاً صحیح است و یک ذرّه پس و پیش نیست، از این رو مورد توجه اهلش قرار گرفت.
من اگر نامههایی را که آقای مجتهدی به من نوشته بود، جمه میکردم، کتاب ارزشمندی میشد، چون حاوی مطالب جالبی بود.
علّت اقتدا نکردن
من در تبریز مهمان آقای حاج میرزا عبدالله مجتهدی بودم. ایشان مقید بود همه جا با من برود. وی امام جماعت مسجد مجتهدـ مسجد جدّشان ـ بود. مسجد مجتهد متصل به مسجد جامع تبریز بود. من مقید بودم که در نماز جماعت شرکت کنم. همراه آقای مجتهدی تا مسجد میرفتیم. ایشان خداحافظی میکرد و به مسجد مجتهد میرفت و من به مسجد جامع میرفتم و در نماز آسید حسن انگجی شرکت میکردم.
در طول مدت حشر من با آقای مجتهدی که سالیان طولانی به درازا کشید، هیچگاه حتّی یک دفع هم در حرکات یا اشاراتش رفتاری حاکی از اعتراض ندیدم که مثلاً از من چه قادحی دیدهای که در نماز من شرکت نمیکنی؟ بلکه تا آخر لطفش به من محفوظ بود. اینکه من در نماز وی شرکت نمیکردم، ناشی از یک تصور اشتباه بود. اشکال من برایشان این بود که چرا فامیل خودش را که بسیاری از آنها فرنگی مآب بودند، نهی از منکر نمیکند؟ بعداً متوجه شدم تصورم اشتباه است. من نباید فامیل ایشان را با فامیل خودم مقایسه کنم.
در فامیل آقای مجتهدی که فرنگیمآب بودند، فقط ایشان روحانی بود، لذا از دستش کاری برنمیآمد. البته خود ایشان بسیار متشرّع و در تقوا در سطح بسیار بالایی بود.
برگرفته از: جرعه ای از دریا، ج ۳
منبع: روزنامه اطلاعات مورخ چهارشنبه 16 اردیبهشت 1394
|