کتاب سه یار خراسانی در انقلاب که مربوط به دست نوشته ها و خاطرات علامه محمدرضا حکیمی از شهید مطهری و دکتر شریعتی است در اردیبهشت ماه امسال به بازار نشر عرضه شد.
این کتاب که توسط انتشارات الحیات و به همت مرتضی کیا گردآوری و تدوین شده است به موضوعات درباره سه شخصیت مهم و تاثیر گذار در تاریخ معاصر یعنی دکتر شریعتی، شهید مطهری و استاد حکیمی می پردازد.
نویسنده کتاب در مقدمه آن با اشاره به سبک و ساختار کتاب می نویسد:” گردآوری کتابی دربارۀ سه شخصیّت مهم معاصر، که هر کدام در مقایسه با هم صنفان، از جهاتی بسیار ممتاز هستند، کاری جسورانه و سخت و مصداق ضرب المثل فارسی «گنجاندن بحر در کوزه» است؛ همان کار دشواری که اگرچه اولِ امر ناممکن می نماید، لکن بسیاری از نویسندگان با جسارتی درخور، در موضوعات و زمینه های مختلف، آثاری تألیف کردهاند، و به اندازۀ همان «بحر در کوزه» هم که شده، زمینۀ انتقال مواریث تاریخی و علمی و فرهنگی را به نسل های بعد فراهم آورده اند.
رسالۀ پیش رو را شاید نتوان یک کتاب تاریخ نگاری، شرحال نویسی، و نه حتی خاطرهگویی نامید؛ که اگر قرار بود در قالب هرکدام از انواع فوق تحریر مییافت، میبایست روشها و چارچوبهای علمی خاص آن نوع کتابنویسی رعایت میگردید. البته در زمینۀ شخصیّتهای مطرح در این کتاب، کارهای درخوری نیز انجام یافته است. باید اشاره کنیم که سه دغدغۀ اصلی، در تدوین و گردآوری این مجموعه وجود داشته است که آن را از سایر آثار متمایز می کند:
۱- پرداختن به وجوه مشترک و آرمان های اصلی سه متفکر شیعی اندیش و تأثیر گذار معاصر.
۲- درک ویژگی های متضاد شخصیّت های فوق.
۳- فهم شرایط ویژۀ وضعیّت انقلابی دورۀ مورد نظر.
نویسنده درباره انگیزه های گردآوری کتاب حاضر و اهمیت آن اضافه می کند:”هنگامی که استاد حکیمی بر اثر عارضۀ قلبی در بیمارستان و در بخش مراقبت های ویژه بستری و تحت نظارت شبانه روزی پزشکان و پرستاران بودند، در آن شرایط سخنی از شریعتی، به میان آمد و استاد بعد از تکرار دغدغه های همیشگی اش درباره شریعتی این جمله را بر زبان آورد:«افسوس که شریعتی درک نشد…». جمله کوتاه بود و خالی از هرگونه نیش و کنایه مستقیم به شخص یا جریانی خاص، لیکن بسیار با مفهوم و پرعمق. در این تعبیر شخص یا اشخاصی مورد انتقاد واقع نشدند، بلکه استعدادها و فهم ها و درک ها در نظر بودند… اینجا دیگر نمی توان فرد خاصی را متهم نمود…
همین جا لازم به یادآوری است که این کتاب ممکن است آخرین کتابی باشد درباره شریعتی که زیر نظر علّامه حکیمی تالیف می گردد. بنابراین تمام خاطرات و نقل قول هایی که شده است غیر از اهمیّت تاریخی آن، از نظر تأمّل دربارۀ شریعتی و فهم شخصیّت و رسالت وی نیز بسیار مغتنم است. اگرچه برخی از این نوشتارها در فرصت هایی دیگر نیز چاپ شده است. همچنین به دلیل اینکه سخنان در چندین و چند فرصت گفته یا نوشته شده است، اندک تکراری نیز گاه، در این جمعآوری به چشم میخورد.” علامه حکیمی نیز در مقدمه ای با توجه به تاثیر گذاری دکتر شریعتی و مرحوم مطهری در جریان انقلاب اسلامی از دغدغه ی همیشگی اش درباره ماهیت انقلاب سخن به میان آورده و نوشته است:
“هنگامی که جامعهای نیاز به انقلاب دارد، قیام -بتنهایی- نمیتواند مشکل آن جامعه را حل کند. قیام، یعنی شورش مردم علیه حاکمیّت؛ انقلاب، یعنی شورش مردم علیه وضعیّت. و تفاوت و فرق این دو از زمین تا آسمان است، زیرا ممکن است با وجود قیام و تغییر حاکمیّت، وضعیّت ملّت و معیشت آنان و گردش تبعیضآمیز امکانات در میان آنان، همانگونه که بود بماند، بلکه ممکن است بدتر نیز بشود و «مستضعف مستضعفتر شود، و مستکبر مستکبرتر».
اینجانب در تعریف انقلاب گفتهام: «انقلاب، تغییر احوال ملّت است، نه تبدیل اشخاص دولت». اگر قیام ملّتی به جایی برسد و پیروز بشود، اشخاص حاکمیت برکنار میشوند، و اشخاص دیگری به جای آنان مینشینند، البته اشخاصی متفاوت با اشخاص قبلی. به تعبیر دیگر: عدّهای میروند، و عدّهای دیگر میآیند. و عدّۀ فعلی، از حیث سرولباس و شعارها و اظهارات با عدّۀ قبلی بطبع فرق خواهند داشت… تا اینجا انقلاب واقع نشده، و
دگرگونیی بنیادین در زندگی مردم تحقق نیافته، بلکه قیامی خشماهنگ بوقوع پیوسته است. برای اینکه بفهمیم انقلابی تحقق یافته است یا نه، نباید به تفاوت اشخاصِ به حاکمیّت رسیده توجّه کنیم، و از سر و وضع و اظهارات آنان فریب بخوریم، بلکه باید به احوال ملّت بنگریم. اگر در هر دو حاکمیّت، مشکلات ملّت باقی بود، یا بیشتر شد، و برخورداری از امکانات انحصاری و تبعیضی گشت… نمیتوان انقلاب را تحقق یافته دانست، چون انقلاب -چنانکه گفتیم- «تغییر احوال ملّت» است، از هر چه نابسامانی است، به طرف اوضاعی سامان یافته، از تبعیض به تعدیل، از ناآگاهی به آگاهی. و باید توجّه داشت که ایمان یک ملّت، غیر از آگاهی ملّی است، از ایمان مردم بخوبی میشود سوء استفاده کرد، امّا از آگاهی هرگز!… پس باید ملّت را آگاه کرد!!
استاد حکیمی در ادامه با نگاه انتقادی به برخی از شرایط موجود در جامعه می نویسد:
اگر تعدیل ثروت تحقق نیافت، و کرامت انسان پایمال شد، و -به تعبیر امام علی «ع»- جامعه، عالیَها سافلَها (یعنی: زیر و رو) نشد، و باز تفاوتهای فوق جهنّمی، در داشتن و نداشتن، بر جای ماند، بلکه بیشتر و بدتر شد…
اگر سطوح معیشتی تا حدودی نزدیک به هم (بلکه به تعبیر فقیه نابغه، شهید، سیّد محمّدباقر صدر: مثل هم) نشد…
اگر مفاسد فقر (به تعبیر علّامۀ طباطبائی)، همه چیز و همه جا را گرفت، …
اگر اختلاس به صور مختلف، و با توجیههای ظاهرُالصّلاح، در دولتی و در میان اشخاصی نهادینه شد…
اگر اموال بیت المال (که حقوق عمومی، و خون ایتام است)، به مصرفهای نابجا و نالازم رسید… و سفرهای طاغوتی، و سفرههای قارونی پدید آورد. و مؤسّساتی اسمی برای بردن اموال عمومی تأسیس شد.
اگر به گفتۀ آیت الله طالقانی: «تسلّط طبقاتی و سرمایهداری… موجب سکون و توقّف احکام اسلامی شد…»
اگر به گفتۀ شهید مطهّری: «سرمایهداری که در بطن خود استثمار را پرورش میدهد»، بیشتر از تاخت و تاز شمر در صحرای کربلا، تاخت و تاز کرد…
اگر به فرمودۀ امام خمینی (ره): «مسئولین به دفاع از محرومین پشت کردند، و ثروتمندان از اعتبار بیشتری برخوردار شدند» …
اگر اینگونهها شد، نمیتوان گفت، انقلاب موفّق بوده و اسلام به هدف خود رسیده است؟!
حکیمی که همواره در طول عمر خود از دغدغه عدالت سخن گفته است بار دیگر الگوی راستین عدالت را برای تشکیل جامعه قرآنی یادآور می شود و تصریح می کند:
علی «ع»، بعنوان یک حاکم اسلامی، ۱۵ قرن پیش، در شهری مانند کوفه (با امکانات محدود)، جامعۀ اسلامی، یعنی جامعۀ منهای فقر ساخت، و فریاد زد که: امروز در کوفه، فقیری، بیخانهای، و فاقد تأمینی وجود ندارد.
و هنگامی که خواست، حکومت اسلامی را تعریف کند، گفت: حکومت واقعی اسلامی (نه اسمی و شعاری)، حکومتی است که در آن، نه فقیری و عائلهمندی بی هزینه باشد، و نه به احدی ستمی و ظلمی بشود، مسلمان یا غیر مسلمان.
و در آیین نامۀ حکومتی (عهدنامهای) که برای مالک اشتر نخعی -سردار بزرگ اسلام- نوشت، به او گفت، باید همۀ مردم را از ته دل دوست بداری، و حرمتشان را بشناسی، مسلمان یا غیر مسلمان، چون مردم مصر، یا مسلمانند و برادران دینیتواند، یا نامسلمانند و برابران نوعی تو، (إمّا أخٌ لکَ فی الدّین. و إمّا نظیرٌ لکَ فی الخَلق).
یکی از ضرورتها، در انقلاب دینی، تبیین و تفسیر انقلابی دین است. و این موضوع بسیار مهم و حیاتی -چنانکه روشن است- غیر از تحریم حاکمیّت است، و دعوت به مبارزه با حاکمیّت ناصالح و دست نشانده و ضدّ دین، و نوکر بی شخصیّت استعمار…
وی در تبیین ویژگی اولیه در اجرای عدالت و رسیدن به جامعه منهای فقر و با نگاه به شرایط امروز جامعه ایران خاطر نشان می کند:
وقتی ببینیم که مقامات بالا، مکرر، از عدم اجرای عدالت شکایت میکنند، یا میگویند: «در حفظ اموال عمومی دقت نشد، تقوای لازم در کارها نبود، با چالشهای اجتماعی درست برخورد نشد» و امثال این سخنان، به این نتیجه میرسیم که دوست و دشمن، در داخل و خارج، حق ندارند، اسلام و احکام اسلام را متهم کنند، اسلام، همواره و تا ابد، انقلابیترین دین الهی است، در صورتی که اگر به اسلام عمل شود، و با انقلاب، که طاغوت سیاسی (فرعون) رفت، طاغوت اقتصادی (قارون) نیز، که بدتر و خبیثتر از طاغوت سیاسی است و «شرّ الأمّه» است، نیز میرفت انقلاب کامیاب بود نه اینکه به جای طاغوت سیاسی بنشیند، و ملّت را در مسائل اقتصاد و معیشت پایمال کند!!
چه دینی از اسلام، انقلابیتر که میگوید باید به جامعۀ «منهای فقر» رسید، «لِیَقومَ النّاسُ بالقسط».
باید سخن علی «ع» را شنید، و آن را ملاک انقلاب و عملکرد انقلابی قرار داد، وگرنه، حاصل ادعا داشتن، و شعار تو خالی دادن، همین است که وضع امروز را پدید آورده است.
علی «ع» میفرماید:
«فَما جاعَ فقیرٌ، إلّا بما مَنَعَ غنیٌ؛ و اللهُ -تعالی جَدُّه- سائلُهم عن ذلک». -«نهج البلاغه» /۱۲۴۲٫
هر جا گرسنهای (و کمبود داری) دیدید، حق او را غنی و مالداری خورده است. و خدای بزرگ مرتبه، روز قیامت، توانگران (ظالم و غاصب) را مؤاخذه خواهد کرد.
نیز علی «ع» میفرماید:
«القویُّ عندی ضعیفٌ، حتی آخُذَ الحقَّ منه، و الضّعیفُ عندی قویٌّ، حتّی آخُذَ الحقَّ له». -«نهج البلاغه»/۱۲۱٫
من، گردن ثروتمندان با قدرت را میشکنم، و حق محرومان پایمال شده را از حلقوم آنان بیرون میکشم؛ و به لهشدگان و محرومان استضعاف شده، چنان توان میدهم، تا حق و حقوق آنان به دست خودشان برسد (نه به دست دولتها … و خرج سفرها…).
و حضرت امام حسین «ع» -خطاب به علمای دینی- میفرماید:
«ای علمای دین، که مردم به شما -به نام دین و خدا- احترام میگزارند… چطور عالمی دینی هستید، که در دفاع از حقوق انسانهای له شده و محروم، کلمهای نمیگویید، و اقدامی نمیکنید»؟!
وی در اواخر مقدمه پردغدغه ی خود بار دیگر جوانان و قشر حساس در مقابل تحولات اجتماعی را خطاب قرار می دهد و می نویسد:
جوانان، باید با مطالعۀ متون اصیل مذهبی، اعتقادات خود را حفظ کنند. پشت کردن به دین و احکام دین به زیان خود انسان، و دنیا و آخرت انسان است. عملکردها ملاک نیست. متون اصلی (قرآن کریم- حدیث معتبر) ملاک است.
پس از پایان مقدمه کتاب خاطرات و یادداشت هایی درباره شخصیت استاد مطهری ، دتر شریعتی و هم چنین استاد محمدتقی شریعتی از علامه حکیمی گردآوری شده که جهت نمونه به ذکر یکی از این خاطرات که خود جای تامل فراوان دارد اکتفا می کنیم. استاد حکیمی مینویسد:
کتابی، در دورۀ شاه برای تخریب دین و مقام پیامبر اکرم«ص» و ضدّیت با اسلام منتشر شد، و ساواک آن را بوسیلۀ کسانی لامذهب و مأمور تهیه کرد، و میگفتند ساواک در بازجوییها، از آن کتاب، برای مقابله با جوانان مصمّم و مجاهد مذهبی استفاده میکند تا عقاید آنان را سست کند، و از مبارزه کنار کشاند. کتاب علیه اسلام و پیامبر اکرم«ص» نوشته شده و سراسر پر بود از مغالطه و تحریف تاریخ و دروغ محض و دخالتهای ناشیانه در قواعد نحو عربی… کتاب در دورۀ شاه قاچاق بود، بعد از انقلاب -بهنام آزادی اندیشه- چاپ کردند و برابر دانشگاه و کنار خیابان توزیع کردند.
متأسفانه به نام آزادی (و همچنین به نام عدالت)، همیشه، سوء استفادههای بزرگ شده، و به ارزشها زیان رسیده است. نویسندۀ این کتاب علی دشتی بود. البته اسمش را روی کتاب ننوشته بود. علی دشتی اهل ذوق و قلم و از نویسندگان معروف -البته قبل از جریان نویسندگی جدید- بود. کتابهای خیلی خوبی هم دارد، مثل کتاب «عقلا بر خلاف عقل»، «در قلمرو سعدی»، «شاعری دیرآشنا» و… و معروف بود که از عوامل دولت
انگلیس است. وی جمعهها منزلش گعده خانه بود. رجال سیاسی و سران ساواک و برخی نویسندگان شرکت میکردند. یکی از رفقای فرهنگی ما که آنجا رفت و آمد داشت، روزی به من گفت، علی دشتی یک کتاب علیه اسلام و پیغمبر نوشته. بعد از مدتی گفت، میخواهی بیاورم بخوانی؟ گفتم بیاور. نسخۀ خطّیَش را برای من آورد. من آن را خواندم، منتهی آن را قایم میکردم تا دست کسی نیافتد، که بیاطلاع و بیمطالعه باشد، و دروغهای کتاب و مغالطهها را باور کند و منحرف بشود..
روزی آقای مطهّری خواستند به دیدارشان بروم، به دانشکدۀ الهیات رفتم، پرسیدند، این کتاب را خواندهای؟
گفتم، من قبل از چاپش آن را خواندهام. گفتند، چیزی دربارهاش نوشتی یا میخواهی بنویسی؟ گفتم، نه.
گفتند، چرا؟ گفتم، من بیشترین اطلاعاتی که الآن حضور ذهن دارم و اگر بخواهم کار کنم به مأخذخوانی و مراجعات مجدّد زیادی نیاز ندارد، از غدیر به بعد است. من بیشتر روی امامت و عدالت و این مسائل کار کردهام.
این کتاب، مسائل را از بعثت به بعد مطرح کرده. من اگر بخواهم بنویسم باید همۀ کارهایم را کنار بگذارم، مآخذ را جمع کنم شروع کنم به نوشتن. الآن هم مشکلاتم اجازه نمیدهد. گفتند، این شخص نوشته ۲۳ سال، پیامبر ۶۳ سال است نه ۲۳ سال. عظمت الهی پیامبر در ۴۰ سال قبل از بعثت بهروشنی جلوه کرد، و اعراب جاهلی، او را «محمّد امین» خواندند.
سخن به اینجا که رسید، فرمودند، من میخواهم یک ۶۳ سال بنویسم و گفتند، تاکنون ۲۰۰۰ -وشاید عددی بالاتر، الآن یادم نیست- فیش جمع کردهام، و میخواهم ۶۳ سال بنویسم. فعلاً شما میتوانید بیست جلد برای من بخرید و یک جوری هم بخرید که ترویج این کتاب ضالّه نشود؟ گفتم، بله. بیست جلد خریدم و خدمت آقای مطهّری بردم. ایشان چهارصد تومان هم برای پول کتاب به من دادند، من هم گرفتم چون دیدم من از ایشان بی پولترم! بعد گفتم، بیست جلد را برای چه میخواهید؟ گفتند، من چند نفر را در نظر گرفتهام که کتاب را به آنها بدهم، جواب بنویسند. گفتم، چه کسانی؟ گفتند، دکتر سیدجعفر شهیدی، دکتر عبدالحسین زرّینکوب، دکتر علی شریعتی، صدر بلاغی و یک آقایی دیگر که افسوس الآن اسمش یادم نیست. صدر بلاغی، سیّد و روحانی محترمی بود که آن زمان بعنوان نویسندهای روحانی و خوشقلم گل کرده بود. کتاب «برهان قرآن» و «قصص قرآن» را با قلمی خیلی زیبا نوشته است.
وقتی که نام دکتر شریعتی را بردند، تعجب کردم، چون بعد از همۀ اختلافاتشان بود. با تعجب پرسیدم، دکتر شریعتی؟! آقای مطهّری رسمشان این بود که اگر میخواستند مسئلهای دنباله پیدا نکند و رویش زیاد معطّل نشوند، اخمهایشان را در هم میکشیدند، یعنی دیگر حرف زیاد نزنید. با همان حالت گفتند، «بله دکتر شریعتی! او میتواند، قلم او میتواند جواب این کتاب را بنویسد!»
دقّت کنید که اینجا آقای مطهّریِ مشرِف بر همۀ ایران و فرهیختگان مسلمان ایران، از دانشگاهها، حوزهها، حتی دانشمندان گوشهگیر، چطور در بین همۀ اینها، پنج نفر را پیدا کردند؟ یکی از این پنج تا هم دکتر شریعتی، که اینان از پیغمبر اکرم«ص» و حقیقت اسلام دفاع کنند. ببینید دکتر شریعتی اشتباه دارد، خطا دارد، امّا نه اینکه کسانی بیاطلاع، یا بیتوجّه، بخواهند او را حذف کنند. ما میبینیم آقای مطهّری، وقتی میخواهند استنصار کنند، و مدافعی توانا برای دین اسلام پیدا کنند، یکی از چهار پنج نفری که از سراسر ایران انتخاب میکنند، دکتر شریعتی است. دکتر شریعتی در اینباره از دکتر زرّینکوب هم مقدّم بود، امّا از دکتر شهیدی نه. چون دکتر زرّینکوب، زمانی کتابی نامنصفانه نوشته بود، امّا بعدها با نوشتن چند کتاب از جمله کتاب «کارنامۀ اسلام»، اشتباه قبلی را جبران کرد، که کتاب بسیار خوبی است، و ثابت میکند که علوم غربیان از دانشمندان مسلمان نشأت گرفته و اخذ شده است، و بنده هم در نوشتن کتاب «دانش مسلمین» از کتاب ایشان خیلی استفاده کردهام. غرض این نکته است که آقای مطهّری، باز هم این اعتماد و اعتقاد را به شریعتی داشتند، که بیاید از پیامبر اکرم«ص» و دین اسلام دفاع کند، ولو در جاهایی اشتباه کرده باشد.
منبع: الحیاة
|