امروزه در همه كشورهای اسلامی (ایران، مصر، عراق، تركیه و...) دو نهاد آموزشی حوزه و دانشگاه در تربیت نسلهای مسلمان با همدیگر تسابق دارند. هر كدام از آنها بخشی از علوم را ـ جدا از همدیگرـ در عرصه فرهنگی تعلیم میدهند. در دیروز تاریخ تمدن اسلامی در حوزههای علمی هرگز علوم اسلامی از دیگر علوم جدا نبود، بلكه حتی مطالعه طبیعت آیهای از آیات الهی تلقی میگردید. آنچه در حیات علمی مسلمانان حضور داشت، حوزههای علمی بود. اما بعد از ارتباط جهان اسلام با غرب، مسلمانان با اقتباس علوم غربی و تأسیس دانشگاه خواستند عقبماندگی خود را جبران نمایند؛ اما متأسفانه بافت دانشگاهها سكولار بود و با تربیت جوانان كشور، نسل غربزدهای را به بار آورد كه با بهانه علم، ریشههای مذهبی را خشكاندند و بلایی به سر كشورها آوردند كه باخود بیگانگی فرهنگی محصول مستقیم آن بود.
انقلاب اسلامی توانست نظام سیاسی كشور را تغیییر دهد و در پی آن همه عرصههای سیاسی، علمی و فرهنگی تغییر یافت. و حوزه و دانشگاه به عنوان دو نهاد علمی خواستند كه با همكاری نقایص هر یك را جبران نمایند. این دو نهاد در طول این سه دهه روی همدیگر تأثیر گذاشتند و تأثیر گرفتند، چیزهایی دادند و چیزهایی اقتباس كردند. این تبادل امتیازها و خلأهایی همراه خود داشت و نگارنده قصد دارد با در نظر گرفتن دیدگاه علامه آصفی، این رابطه را به بحث گذاشته، پیشنهادی نیز در تكمیل طرح ارائه دهد.
تاریخ علم در اسلام
اگر بخواهیم ریشه و تاریخ علم در اسلام را مطالعه كنیم، به روشنی میفهمیم كه در تمدن اسلامی علم هرگز (مانند امروزه حوزهها) منحصر به علوم به اصطلاح اسلامی دینی نبوده است، بلكه علم در فهم و اندیشه مسلمانان به همه معارف و معلومات انسان مرتبط با هستی، زمین، آسمان، طبیعت و... اطلاق میشد و هر گونه مطالعه در مورد هر موضوعی (طبیعی، انسانی، عقلی) به عنوان آیهای از آیات خداوند تلقی میگردید. جابر بن حیان ـ شاگرد امام صادق(ع) ـ بود كه درباره طبیعت و مواد شیمیایی مطالعه میكرد و وزن مخصوص عناصر را به دست آورد. وی اولین دانشمندی است كه روش تجربه را در مطالعات علمی خود (شیمی) به كار برد و با تأمل و تعمق علمی و دقت نظر، آزمایشهای شیمیایی انجام میداد و به صراحت میگفت: «آن كه به كیمیا (علم شیمی) میپردازد، باید از روش تجربی استفاده كند؛ زیرا معرفت علمی جز از راه تجربه به دست نمیآید و دانشجویان نباید با كارهای محال و بیفایده، عمر خود را تلف كنند. بایست در هر كار آزمایشی از راه اسباب معین آن اقدام كرد. معارف را خوب بیاموزند؛ زیرا هر صنعتی روشهای فنی خود را لازم دارد.» توحید مفضّل نیز یك دوره علم تشریح ساده است كه حضرت صادق(ع) به مفضل بن عمر تعلیم دادند.
در دورانی، علم در تمدن اسلامی نضج گرفت و ارتقا یافت. در مؤسسات علمی همه علوم (از دینی تا طب و كیمیا و ریاضی و نجوم حتی نورشناسی) با هم تدریس میشد و طلاب در همه موارد رشد مییافتند، به طوری كه مثلاً در موضوع نور، دانشمند مسلمان ابن هیثم در كشف نكاتی مهم ممتاز بود و در این زمینه بر اسحاق نیوتن سبقت داشت. او در دانشگاه الازهر به كار تصنیف و تدریس سرگرم بود و حدود سال 403ق درگذشت. وجود دایرهالمعارفهای عمومی در تاریخ علم مانند «رسائل اخوانالصفا»، «مفاتیح العلوم» خوارزمی و «كشاف اصطلاحات العلوم و الفنون» تهانوی، رواج علوم متنوع را در جهان اسلام و دانشگاههای و مدارس نشان میدهد.
نخستین جداییها
اما متاسفانه این وحدت و هماهنگی در حوزه علمی چندان دوام نیاورد و با گذشت زمان، حوزههای علمی كمكم قلمرو خود را به تدریس و تعلیم معارف دینی محدود كردند و دو گونه مراكز علمی به وجود آمد: یك بخش از آن انحصار در تدریس علوم دینی داشت (همچون: الازهر، نجف اشرف، حوزه قم، جامعه زیتونه (تونس)، جامعه قروبین (مراكش) و...)، بخش دوم دانشگاهها بودند كه تنها به تدریس علوم و معارف بشری پرداختند؛ اما اوج این جداییها از دورهای آغاز شد كه غربزدگی در تار و پود جهان اسلام نفوذ كرد و كسانی رشته تدریس علوم را در دست گرفتند كه میكوشیدند فرهنگی غربی را جایگزین فرهنگ اسلامی نمایند. علامه آصفی در مقدمات بحث خود به این مطلب اشاره میکند که: «این هجوم تقریباً بعد از سقوط دولت عثمانی آغاز شد و سه جریان ناسیونالیستی ضد فرهنگ اسلامی در كشورها جریان یافت: تركیه (به وسیله آتاتورك)، ایران (به وسیله رضاخان) و دولت ملی عربی در مصر و لبنان.
در این دوره استعمار بر نابودی فرهنگ اسلامی مصمم شد و رهبران سیاسی و غربگرا نیز در این مسیر نخستین گامهای خود را زیر عنوان «توسعه» و نوسازی كشور از فرهنگ آغاز كردند. و شاید نخستین پایگاهی كه به صورت اساسی این وظیفه را انجام داد، تأسیس دانشگاههایی بود كه تفكیك علوم اسلامی را از قلمرو علوم جدید در برنامه خود داشت.
تلاشهای ضد اسلامی در تركیه
تغییر و تحول جامعه عثمانی بعد از تصویب «تنظیمات» و فرمان «خط همایون» و «خط شریف گلخانه» از جانب خلیفه عبدالحمید آغاز شد. در این دوره مدارسی تأسیس یافت كه در آنها علاوه بر علوم دینی، ریاضی وجغرافی و تاریخ نیز تدریس میشد (1840م). در سال 1870 دانشگاهی تأسیس شد كه هر كس حق داشت آزادانه از فرهنگ و مذهب خود استفاده كند. در این سالها تلاش میشد كه حتی در جوامع نامسلمان، رهبری از دست كشیشها خارج شود و به دست جوامع مذهبی پروتستانت بیفتد.
این كارها از آن جهت صورت میگرفت كه اتباع مسلمان و نامسلمان به هم نزدیك شوند و ملت واحدی را تشكیل دهند كه بقای خلافت عثمانی به آن وابسته بود. نتیجه این تحولات، خالی شدن نظام آموزشی و قضایی از مواد اسلامی بود و اینكه آنها خود به صورت یك نهاد مستقل درآمدند.
به این ترتیب روشنفكران ترك جامعه عثمانی را برای پذیرش فرهنگ غربی و مدرنیته كه به زعمشان با اسلام منافاتی نداشت، مهیا ساختند. حاكمیت نظام مشروطه به وسیله روشنفكرانی مانند نامق كمال، ابراهیم شیناسی و ضیاءپاشا كشور را برای تحول عصر جدید فراهم ساخت و نسل جدیدی از روشنفكران پدید آورد. «تركان جوان» در داخل خود به دو گروه تقسیم میشدند: یكی گروهی تحت رهبری احمد رضا كه به سلطانی قوی، متمركز شدن قدرت در دست حكومت مركزی و تسلط یافتن عناصر اسلامی ـ ملی در جامعه عثمانی تمایل داشت؛ و دوم گروهی به رهبری شاهزاده صلاحالدین كه خواهان دولتی نامتمركز و نظام فدرالی بودند. در برابر این دو نیرو، گروهی از افسران ارتش و دیوانسالاران بودند كه در دمشق و سالونیك، هستههای انقلابی متعددی به وجود آوردند و یكی از آنها مصطفی كمال )آتاتورك) بود. از بطن این نیروها «كمیته اتحاد و ترقی» پدید آمد كه شدیداً سكولار بود و طی سالهای 1913 تا 1918 تلاش گستردهای را برای سكولار كردن مدارس، دادگاهها و قوانین انجام داد.
برنامه كمیته اتحاد و ترقی در عین سكولار و غیر دینی بودن، كاملاً جهتگیری ملی داشت. سرانجام بعد از اینكه آتاترك در كنفرانس «لوزان» با سران اروپا به توافق رسید و توانست اراضی خلافت عثمانی را در محدوده سرزمین تركنشین محدود سازد و كشور تركیه را به رسمیت بشناساند، زمام قدرت را به دست گرفت و نظام سیاسی كشور را جمهوری اعلام نمود. به اجمال میتوان اقدامات او را چنین خلاصه كرد: «مهمترین سیاست رژیم آتاترك، انقلاب فرهنگی بود. وی در نظر داشت ارتباط مردم را با اسلام قطع كند و مردم را به سوی زندگی بر اساس اصول غربی و سكولاریستی سوق دهد. از این رو نهادهای سازمانیافته اسلامی را ملغی كرد .در سال 1924 نظام خلافت را برچید و موقوفات و علما را تحت نظر «اداره امور مذهبی» قرار داد. در سال 1925 فرقههای صوفی را غیر قانونی اعلام كرد. در سال 1927 ملت را به تغییر لباس ملزم ساخت. در سال 1928 الفبای لاتین را جایگزین الفبای عربی ساخت و ارتباط نسلهای مسلمان را با فرهنگ اسلامی و زبان قرآن برید. و تلاش زیادی برای زدودن زبان تركی از لغات عربی و فارسی آغاز كرد. قانون خانواده بر اساس مجموعه قوانین سوئیس تدوین شد و جایگزین قوانین شریعت گشت.» به این ترتیب آتاترك در خلال سالیان حكومتش اسلام را از رسمیت انداخت، نقش اجتماعیاش را از آن سلب كرد و ارتباط مردم را با فرهنگ سنتی و اسلام، قطع نمود.
نظام پهلوی و اجرای فرهنگ غربی
میتوان گفت عمده هدف دولت پهلوی دو چیز بود: مدرن كردن اقتصاد كشور و جایگزینی فرهنگ غربی به جای فرهنگ بومی (اسلامی). رضاشاه كه به خاطر ایجاد امنیت و ثبات در كشور، مقبولیت یافته بود، پس از تحكیم قدرت خود به وسیله متجددانی همچون فروغی، داور، تقیزاده و تیمورتاش، با دیدار و اقتباس از برنامه آتاترك بر آن شد كه راه او را دنبال كند. دو گروه به رضاشاه مشاوره میدادند: تیم فروغی، تقیزاده و علاء كه میخواستند او را به آداب غربی سوق دهند و تیم تیمورتاش، نصرتالدوله و داور كه او را به عرفی كردن و غیر دینی كردن كشور و قوانین وتجدد آمرانه ترغیب و تشویق میكردند. به تعبیر مهندس بازرگان، آن روزی كه دانشگاه تهران پیریزی میشد، در بنای آن خدا مطرح نبود، دینداری و عمل به افكار و احكام دینی را عقبماندگی و امّلی میدانستند!
پهلوی دوم نیز تكمیلكننده برنامه دولت پهلوی اول بود. در این دوره تودهایها توبهكار هم به یاری رژیم آمدند و جاده را برای غیردینی كردن جامعه هموار كردند. آن دو (حكومت و حزب توده) در یك چیز با هم توافق داشتند: مبارزه با دین. استاد آصفی دلایل و آثار این جریان را چنین بیان میکند:
دلایل این تفكیك و جدایی
راستی چرا جریان تجددگرایی اصرار دارد كه باید همه چیز فرهنگ سنتی و اسلامی حذف شود؟ اگر توسعه و پیشرفت مطلوب است و غرب در آن زمینه پیشگام است، از چه منبع معرفتی این پیشرفت حاصل میشود؟ شاید تنها دلیل خود را حاكمیت تئوری تكامل پوزتیویستی قلمداد كنند كه برحسب تقسیم معرفتی آگوست كنت، معرفت بشری به سه دوره تقسیم میشود: دوره ربانی (دینی)، دوره فلسفی (عقلانی) و دوره علمی )اثباتی). و تنها علم است كه قدرت میافزاید و سبب پیشرفت میشود. در واقع با تحولی كه در قرن 16 صورت گرفت، هدف و جهت علم از «حقیقتخواهی»، به »تحصیل قدرت» تغییر یافت.
حال سؤال این است كه: آیا چنین بشری، همه قدرت علمی خود را برای سود رساندن به نوع بشر استفاده كرد و یا اینكه با بیپروایی و بیتقوایی علم را در خدمت نابودی دیگران قرار داد؟ از بمب اتم در ناكازاكی استفاده كرد، محیط زیست را نابود ساخت، با فلسفهبافی غلط و سوءاستفاده از تئوری تكامل، دارونیسم اجتماعی را ترویج نمود؛ جنگهای ویرانگر جهانی به راه انداخت و... آیا این تخلفات و گناهان نابخشودنی محصول »علم قدرتآور» بود یا نتیجه فقدان معنویت و برتری بخشیدن به ابعاد حیوانی انسان؟
كدام منبع معرفتی باید انسانیت را پرورش دهد و آدمی را بافرهنگ سازد؟ او را چنان بارآورد كه در خدمت نوع بشر باشد نه در فكر استثمار و نابودی دیگران! اگر اصالت تنها در معرفت علمی است، دین و فلسفه خیالبافی و خرافات است و اصولاً این قسم معارف را نمیتوان «علم» تلقی كرد! مربیان بشری را كه انسان را در مسیر اعتلا بردهاند، از میان كدام گروه معرفتی اجتماعی باید جست؟ آیا دانشمندان علوم تجربی اصلاحگر نفوس بودهاند، یا پیامبران و حكیمان؟ درست است كه آن دانشمندان سطح زندگی مادی را بهبود بخشیدهاند، اما این پیامبران و حكیمان بودهاند كه به تهذیب نفس دعوت كرده و انسانهای فداكاری همچون خود را به بار آوردهاند. آیا نباید سطح زندگی و اعتلای انسانی، با هم ارتقا یابد؟ این هدف، تنها در پرتو مكاتبی به دست میآید كه انسان را در مجموع زندگی مادی و معنوی جهت میدهند: «ربّنا آتنا فی الدّنیا حسنه و فی الآخره حسنه» (بقره، 201). واقعیت این است كه فلسفه پوزیتیویسم، گرچه فوایدی در تحقق مطالعه معرفتی داشته، اما باید انصاف داد كه به افراط رفته و به تعبیر دیگر، بیش از حد لزوم بسط داده شده است؛ تا آنجا كه امور اخلاقی و دینی را از آن خارج كرده است.
نهضت بازگشت به خویشتن
نفوذ و سلطه استعمار در قرن نوزدهم بر كشورهای اسلامی و گسترش موج تقلیدگرایی و اقتباس فرهنگ غربی و سلطه ذهنیت پوزتیویستی بر اندیشه روشنفكران از طرف سوم موجب شد كه بیشتر جهان اسلام درهای خود را به روی فرهنگ غربی بگشاید و نتیجه چنین تهاجمی، از نظر تحول اجتماعی قشری را به وجود آورد كه به تعبیر دكترشریعتی یقهسفیدان تصدیق به دست بودند كه با تغییر هویت ایرانی ـ اسلامی، در تهی كردن كشور از فرهنگ خودی و تسلط بیگانه بر سرنوشت مسلمانها با یكدیگر به مسابقه پرداختند و آنچنان ازخود بیگانگی بر آنها حاكم شد كه سخن از بریدن از قلمرو كشورهای اسلامی و پیوستن به كشورهای اروپایی در یكی )تركیه)، و همنژاد شدن ایران و آلمانی در دیگری، نشخوار محافل شد.
در اینجا بود كه بازیابی هویت خویش، سخن مبارزان آفریقایی و آسیایی از امثال نیرره، لومومبا، بنبلا، عباس فرحت و فرانتس فانون گرفته تا اقبال لاهوری، گاندی، شریعتی و امام خمینی میشود. اینان در خلال یك قرن و اندی كوشیدند كه خودآگاهی اجتماعی مردم را بالا ببرند و آنان را متوجه سازند كه خودشان نیز شخصیت و هویت دارند و باید آن را دوباره احیا نمایند. گفتمان «بازگشت به خویشتن» از جلال آل احمد شروع شد؛ اما او تنها یك تیتر را عنوان میكرد كه حد و مرز و ماهیتش مشخص نبود. دكتر شریعتی بود كه به روشنی مرزهای این بازگشت را مشخص ساخت و منظور روشنفكران دینی را از احیای هویت اجتماعی دینی بازگو كرد: هنگامی كه ما از «بازگشت به ریشههای خود سخن میگوییم»، در واقع از بازگشت به ریشههای فرهنگی خود حرف میزنیم... ممكن است بعضی به این نتیجه برسند كه ما ایرانیان، باید به ریشههای نژادی (آریایی) خود بازگردیم. من این نتیجهگیری را به طور قاطع رد میكنم. من با نژادپرستی، فاشیسم و بازگشتهای ارتجاعی، مخالفم. نکته مهمتر آنکه تمدن اسلامی، همچون قیچی عمل کرده است و ما را از گذشته پیش از اسلام خود کاملا بریده است... نتیجه آنكه برای ما بازگشت به ریشههایمان به معنی كشف دوباره ایران پیش از اسلام نیست، بلكه به معنی بازگشت به ریشههای اسلامی است.
پیروزی انقلاب اسلامی
پیروزی انقلاب اسلامی تحقق واقعی این بازگشت بود. احیای اسلام و مطرح شدن آن به عنوان یك ایدئولوژی حركتساز زمان، واقعیتی بود كه جهان را بر حیرت واداشت، سران انقلاب تركیبی از روشنفكران مذهبی و عالمان روشنفكر بودند كه درتركیب شورای انقلاب نقش مؤثری داشتند. انتخاب شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» نوید همكاری حوزه و دانشگاه را نوید میداد. پیروزی انقلاب اسلامی، نه فقط بازگشتی به اسلام، ارزشها و آرمانها بود، بلكه بازسازی كشور و فرهنگ از نو در پرتو فرهنگ اسلامی بود؛ پایانی بر دوره غربزدگی و غربزادگان و برچیدن فرهنگ تسلط استعمار غربی بود. تنها تكیهگاه باقی مانده برای مردم در برابر سلطنت غربزده و ملیگرایی و روشنفكران تهی از هویت ملی و مذهبی، دین و حامیان و پیشوایان سنتی آن بود. بدین معنی هویت اسلامی انقلاب در سال 57 نقطه پایانی بر جریان غربزدگی و شكست الگوهای تقلیدی، وارادتی فرنگی در ایران بود. انقلاب گرچه غربزدگان و روشنفكران غیرمذهبی را مردود ساخت، اما از همكاری و همیاری روشنفكران دینی برخوردار بود.
شورای عالی انقلاب فرهنگی
تحولات اجتماعی ـ فرهنگی بعد از انقلاب به سرعت در ایران به وقوع پیوست. طبیعی بود كه روند علمی و فرهنگی دانشگاه دیگر جدایی آن از فرهنگ اسلامی نخواهد بود. اصولاً شعار رهبران اسلامی این بود كه اگر ما دانشگاه را اصلاح كنیم و نسلی خودباور، مؤمن، متعهد و عالم به وجود آوریم، دیگر طبقات جامعه هم اصلاح خواهد شد. به جرأت میتوان گفت كه تشكیل ستاد انقلاب فرهنگی و سپس «شورای عالی انقلاب فرهنگی« نقطه انسجام عالمان و روشنفكر و انگیزه جهتدهی به نظام آموزش عالی بود.
بعد از تعطیلی دانشگاهها، بیانیه بنیانگذار جمهوری اسلامی، این هدفگیری و جهتدهی را تعیین میكرد: «مدتی است ضرورت انقلاب فرهنگی كه امری اسلامی است و خواسته ملت مسلمان میباشد، اعلام شده است و تا كنون اقدام مؤثری انجام نشده است و ملت اسلامی و خصوصاً دانشجویان باایمان متعهد، نگران آن هستند و نیز نگران اخلال توطئهگران كه اكنون گاهگاه آثارش نمایان میشود و ملت مسلمان و پایبند به اسلام خوف آن دارد كه خدای نخواسته فرصت از دست برود و كار مثبتی انجام نگیرد و فرهنگ همان باشد كه در طول مدت سلطه رژیم فاسد كارفرمایان بیفرهنگ، این مركز مهم اساسی را در خدمت استعمارگران قرار داده بودند. ادامه این فاجعه كه معالاسف خواست بعضی گروههای وابسته به اجانب است، ضربهای مهلك به انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی وارد خواهد كرد و تسامح در این امر حیاتی خیانتی عظیم بر اسلام و كشور اسلامی است.«
به دنبال این فرمان، ستادی از افراد صاحبنظر و متعهد از میان اساتید مسلمان و كاركنان باایمان و دیگر قشرهای تحصیلكرده به وجود آید و برای برنامهریزی رشتههای مختلف و خط مشی فرهنگی آینده دانشگاهها بر اساس فرهنگ اسلامی انتخاب و آماده سازی اساتید شایسته متعهد و آگاه مربوط به انقلاب آموزشی ـ اسلامی اقدام نمایند. البته تحولات فرهنگی و سازمانی این تحولات اجتماعی شاید بعد از دو یا سه دهه آثار خود را نمایان ساخت و تحولات شگرفی در برنامهریزی و تأسیس مؤسسات جدید (اسلامی ـ انقلابی) به وجود آورد. به یقین میتوان این تحولات را تحول كیفی در نظام آموزش كشور و همكاری دو نهاد آموزشی حوزه و دانشگاه به حساب آورد.
ما به طور فهرستوار اسم موسساتی را كه در هر كدام بخشی مهمی از تحولات فرهنگی را كه محصول دو نهاد آموزشی بود را میآوریم:
-1تأسیس دانشگاههای: تربیت مدرس، شاهد، الزهرا، بینالملل اسلامی، پیام نور؛
-2تأسیس سازمانهای نشر: سازمان سمت (سازمان تدوین متون)، مركز نشر دانشگاهی، انجمن آثار مفاخر فرهنگی؛
-3 دفتر جذب نیروهای متخصص خارج از كشور؛
-4 تأسیس مؤسسه عالی پژوهشی در برنامهریزی و توسعه؛
-5تأسیس فرهنگستانهای: علوم، زبان و ادبیات فارسی، علوم اسلامی؛
-6 تأسیس مؤسسات آموزش عالی غیر دولتی: دانشگاه امام صادق(ع)، دانشگاه امام رضا(ع)، دانشگاه مفید، دانشگاه معارف اسلامی، مدرسه عالی شهید مطهری؛
-7تغییر برنامههای آموزشی و گنجاندن مواد و معارف جدید (اسلامی) در دورههای تحصیلات تكمیلی.
تأثیر فرهنگ و معارف حوزوی در دانشگاهها
به دنبال این تحول كیفی، چندین گروه و ستاد از اساتید متعهد دانشگاه تشكیل یافت و چندین درس تكمیلی را در نظام آموزشی به برنامهها اضافه كردند. دكتر غلامعباس توسلی كه در سازماندهی و برنامهریزی تحصیلات تكمیلی علوم اجتماعی حضور داشت، در برنامهریزی ستاد انقلاب فرهنگی چنین توضیح میدهد» :كمیته حوزه و دانشگاه پدید آمد... من از طرف ستاد انقلاب فرهنگی شركت میكردم... از طرف حوزه هم آقای مصباح یزدی و چند نفر دیگر بودند... بعد از تفاهمات در بخشهای زیاد، بنا شد درسها حالت بومیتر و اسلامیتر شوند .بعضی از دروسی را كه قبلاً وجود نداشت وارد دانشگاه كنیم؛ مثلاً: اندیشه اجتماعی متفكران مسلمان؛ خانواده در اسلام، حقوق اسلامی، روانشناسی از دیدگاه اسلام، اقتصاد اسلامی، واحدهایی از جامعهشناسی اسلامی.
علاوه بر این رشتههای علوم انسانی ـ اسلامی، تدوین و گنجاندن 16 واحد درسی در دوره كارشناسی كه زیر عنوان دروس معارف اسلامی نامگذاری شده بودند از دیگر مواد درسی بود كه از تأثیرات حوزه علمی در نظام تحصیلی دانشگاه میتوان نام برد. مواد درسی معارف اسلامی عبارت بودند از: درس معارف 1 و 2 (اصول عقاید)؛ اخلاق اسلامی؛ تاریخ اسلام؛ انقلاب اسلامی؛ تفسیر موضوعی قرآن؛ و چندین واحد دیگر. طبیعی است كه تدوین گنجاندن چنین دروسی، تربیت اساتید و مربیان و مدرسان خاصی را میخواست كه در رسالت حوزه علمیه بود كه آنها را بپروراند و به دانشگاه اعزام نماید. به وجود آمدن دانشگاه معارف اسلامی در ذیل نظام فرهنگی دانشكده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران، معلول چنین حركت اجتماعی فرهنگی بود.
|