الا که مسافر گیتی تمام فرزندام |
به قهر و غصه کشد در میان این زندان |
دمی نرفته درآید جهان به صد صورت |
مخور فریب تو هرگز از این جهان جهان |
برفت از سر ما آفتاب دانش و دین |
فرا رسید شب حسـرت و دریغ و فعان |
چراغ علم و عمل آیت الله حجّت |
امام مذهب ما نایب امام زمان |
دوشنبه سیم ماه جمادی الاولی |
به گاه ظهر روان شد به سوی باغ جنان |
هزار و سیصد و عفتاد و دو ز هجرت رفت |
که شد سمی محمّد به جدّ خود مهمان |
پدر چرا رخ زیبا به خاک بنهفتی |
که سوختی دل عالم ز داغ این هجران |
نه ما یتیم و سیه روز کرده ای به خدای |
تمام خلق یتیمند و جملگی نالان |
ز فتنت شده اند اهل علم جمله یتیم |
نه بلکه جسم بدند و تو در میانشان جان |
روا بود که بگویم بمرد علم و ورع |
سزا بود که بگویم برفت جان جهان |
کجا ز یاد برم رمز دعوةالحق را |
که بد تو را دم مردن مدام ورد زبان |
چرا فغان ننمایند مردمان یکسـر |
که سطح گیتی گردیده پر خروش و فعان |
شد اتحادش انسان به پیشوایانش |
که لحظه ای دم رفتن نشد جدا ز آنان |
گشاد باب فضیلت به روی اهل عمل |
نهاد مدرسه حجتیه را بنیان |
چو جدّ خویش در این عصـر بود پبوسته |
برای راحتی اهل علم دل نگران |
بگاه دانش و بینش دلش چو اقیانوس |
بگاه بخشش و ریزش کفش گهر افشان |
ز علم و تربیت اهل علم و فضل و ورع |
گذاشت تا به ابد یادگار جاویدان |
درون مدرسه آخر به قرب خانه حق |
نهاد سر به لحد در میان فرزندان |
خزان رسیده ندارد عجب، عجب این است |
که باغ حوزه علمیه را رسید خزان |
ز داغ نیست مجالم همان بود بهتر |
که در قصیده دیگر دهم شرح و بیان |
چو شمع خویش بسوز و ببند لب «مصباح» |
که شمع دانش و«مصباح» علم شد زجهان |