اشاره: گفت و شنودی كه پیش رو دارید، سالها قبل با فقید سعید، زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ محمدتقی بهلول گنابادی درباره زمینهها و پیامدهای فاجعه خونین مسجد گوهرشاد انجام شده است. این مصاحبه تاریخی به مناسبت سالروز این رویداد تاریخی به حضور شما تقدیم میگردد.

یكی از افرادی كه در فاجعه مسجد گوهرشاد نامش بر سر زبانهاست، شخص جنابعالی هستید. به نظر شما علت وقوع این حادثه چه بود؟
بسماللهالرحمنالرحیم. رضاخان قلدر به دنبال رفتارهای ضددینی خود، مسئله كشف حجاب را مطرح كرد كه اعتراض همه علما و مراجع را به دنبال داشت. حضرت آیتالله حاجآقا حسین قمی تصمیم گرفت از مشهد به تهران برود و رضاخان را از این كار بازدارد، اما رضاخان ایشان را بازداشت و در باغی حبس كرد. بعد هم به مأموران خود دستور داد علمای شاخص مشهد از جمله: حاج شیخ علیاكبر نهاوندی، حاج شیخ غلامرضا طبسی، حاج شیخ مهدی واعظ و حاج شیخ عباس قمی (صاحب مفاتیحالجنان) را بازداشت كنند. بنده هم جزو كسانی بودم كه حكم بازداشتم صادر شده بود. آن موقع بیش از 27 سال نداشتم و در اینگونه قضایا كاملاً بیتجربه بودم.
حادثه مسجد گوهرشاد را به عنوان كسی كه در وقوع آن نقش برجستهای داشتید، تعریف بفرمایید. در آن واقعه از نزدیك چه دیدید؟
واقعیت این است كه تا آن روز، چنان جمعیتی را در هیچ جا ندیده بودم! بعد از صدور دستور دستگیریام، یك روز در حرم امام رضا(ع) بودم كه پلیسی در لباس شخصی پیش من آمد و گفت: «با من در اداره پلیس كار دارند و بهتر است با من بیایی». من فرار نكردم، اما از جایم هم تكان نخوردم! مردم كه او را میشناختند دور ما را گرفتند و اعتراض كردند كه «حق نداری در حرم كسی را دستگیر كنی و اینجا مكان امن است و اجازه نمیدهیم شیخ را ببری». كمكم تعداد مردم بیشتر شد و چند پلیس برای كمك به همكارشان آمدند. دعوا داشت بالا میگرفت و نزدیك بود بین دو گروه دعوا راه بیفتد كه خدام حرم آمدند و گفتند: «بهتر است شیخ را در یكی از اتاقهای حرم نگه دارید تا رئیستان بیاید و درباره او تصمیم بگیرد». البته این ظاهر قضیه بود و در واقع آنها میخواستند مرا در اتاقی محبوس كنند تا شب كه مردم پراكنده شدند، مرا به دست پلیس بدهند! برای اینكه مردم از اوضاعم خبر داشته باشند و نروند، از پشت شیشه پنجره اتاق تكان نخوردم و مأموران هر كاری كردند، عقب نرفتم!
مردم بهجای اینكه پراكنده شوند، تعدادشان بیشتر و متراكمتر شد و با خشم و غضب فریاد زدند كه باید مرا آزاد كنند. بالاخره فردی با لباس پهلوی و كلاه شاپو آمد و سر مردم فریاد كشید كه «شما 4 هزار نفر هم بیشتر هستید، آنوقت از چهار تا پلیس میترسید؟ به اینها حمله و شیخ را آزاد كنید». بعد هم كلاهش را به زمین كوبید و «یا حسین» گویان به طرف اتاقی كه در آن بازداشت بودم آمد و مردم هم دنبالش آمدند.
پلیسها چه كردند؟
آنها از ترسشان فرار كردند! مردم مرا روی شانههایشان گذاشتند و در حالی كه شعار «مرگ بر پهلوی» میدادند و صلوات میفرستادند، مرا بردند و روی منبر مسجد گوهرشاد نشاندند. در این موقع رئیس اطلاعات شهربانی آمد و اخطار داد: حرف نزنم! مردم ریختند و تا میخورد او را با مشت و لگد زدند و بعد هم یك ربع، بیست دقیقهای علیه پهلوی شعار دادند. وقتی ساكت شدند به آنها گفتم: «باید آماده جهاد باشیم و آیتالله قمی را آزاد كنیم. یا همگی در این راه شهید میشویم یا بر حكومت جابر پهلوی غلبه میكنیم. باید سنگر درست و امكانات جمعآوری كنیم. كسانی كه زائر هستند بمانند، ولی مشهدیها به خانههایشان بروند و برای یك هفتهای برای خانوادههایشان آنچه را كه لازم است تهیه كنند، چون این جهاد ما حداقل یك هفته طول میكشد. فردا صبح همه كسانی كه قصد جهاد دارند هر سلاحی را كه میتوانند تهیه كنند و به اینجا برگردند.»
برخورد مأموران با سخنان و توصیههای شما چه بود؟
آن شب كاری به ما نداشتند. معلوم بود برای مقابله با ما، باید از تهران دستور میگرفتند. ظاهراً به تهران تلگراف زده بودند كه فردی به اسم بهلول در مسجد گوهرشاد تحصن به راه انداخته و علیه حكومت شوریده است. رضاخان هم دستور داده بود به اشدّ وجه با متحصنین گوهرشاد رفتار شود.
برخورد مأموران با شما و مردم از چه زمانی آغاز شد؟
فردا صبح كه جمعه بود، مشغول خواندن دعای ندبه بودیم كه مأموران رژیم حرم را محاصره و به ما حمله كردند! موقعی كه فرمانده دستور شلیك به سمت مردم را داد، یكی از افسران خودش را كشت تا مجبور نباشد به مردم شلیك كند! سربازی هم یكی از افسران را كشت. این دو حادثه موجب شد فرمانده آنها بترسد و عقبنشینی كند. موقع عقبنشینی، مردم سه نفر از سربازان را دستگیر كردند و تفنگهای آنها را گرفتند. عدهای از سربازها هم موقع عقبنشینی، اسلحههایشان را گذاشتند و رفتند تا ما برداریم و از خودمان دفاع كنیم! بنابراین یورش اولیه مأموران رضاخان با شكست مواجه شد.
از طرف مردم چند شهید دادید؟
14 نفر. مأموران رژیم سه روز مهلت خواستند تا خواستههای ما را برآورده كنند كه البته این فریبی بیش نبود و آنها میخواستند در این فرصت دوباره نیروهایشان را جمع و جور و كار ما را یكسره كنند. مردم سعی میكردند احتیاجات ما را به ما برسانند و در خیابانهای مشهد تظاهرات میكردند، نانواها برای هر وعده غذای ما، حدود 150 كیلو نان میفرستادند و بقیه هم میوه، گوشت، صابون و حتی سوزن و نخ برایمان میفرستادند.
رژیم برای اینكه اعتماد مردم را از ما سلب كند، عدهای دزد را به حرم فرستاده بود تا اموال زائران را بدزدند و بعد این كارها را به ما نسبت بدهند و موجب بدنامی ما شوند. هر كسی هم كه برای شكایت به پلیس مراجعه میكرد، میگفتند: «بروید و از بهلول اموال خود را بگیرید.» آنها هم نزد من میآمدند و سعی میكردم از امكاناتی كه مردم در اختیار ما قرار داده بودند، حاجت آنها را برآورده كنم، ولی وقتی دزدیها فراوان و مكرر شد، بالاخره روی منبر گفتم: «شما جیببرها به این كار عادت كردهاید، ولی این روزها به خاطر رضای خدا دست از این كار بردارید و برای ما كه داریم در راه خدا مبارزه میكنیم مشكل درست نكنید. خداوند كسانی را كه در این روزها از دزدی اجتناب میكنند با شهدای روز جمعه محشور فرماید!» جالب اینجاست كه از آن به بعد دزدی اموال زائران قطع شد!
در یورش دوم مأموران بود كه آن فاجعه هولناك رخ داد. ماجرا از چه قرار بود؟
اخباری به ما رسیده بود كه مأموران رضاخان قصد دارند با تجهیزات كامل به ما حمله كنند. لشكری هم شهر مشهد را محاصره كرده بود تا مردم شهرها و روستاهای اطراف، به ما ملحق نشوند. توپ و تانكها هم به طرف صحن و مسجد گوهرشاد هدفگیری كرده بودند. سعی كردم عدهای را جلوی درهای ورودی مسجد و حرم به نگهبانی بگذارم. متأسفانه در اصلی ورودی به فردی سپرده شد كه بعدها به ما خیانت كرد. ما بهرغم نابرابری عِدّه و عُدّه، چارهای جز مقاومت نداشتیم. بالاخره قبل از اذان صبح مأموران با توپ و تفنگ به ما حمله كردند. نیروهای ما با سلاح سبكی كه سربازان باقی گذاشته بودند، با شعار «اللهاكبر»، «یا علی» و «یا حسین» تا پای جان مقاومت كردند.
شما چه كردید؟
هنگامی كه مأموران همه جا را در تصرف خود درآورند تلاش كردم فرار كنم و به مردمی كه از روستاها آمده بودند ملحق شوم. همراه با 25 نفر، از در جنوبی مسجد به طرف جنوب شهر فرار كردیم. از پشت سر صدای گلوله میآمد و گاهی گلولهها از كنار سر ما عبور میكردند.
در فاجعه گوهرشاد چند نفر شهید شدند؟
با اینكه سالها از آن ماجرا میگذرد، هنوز كسی آمار دقیقی نداده است، ولی به نظر خود من حدود 300 نفر شهید و 900 نفر مجروح شدند. البته از مأموران رضاخان هم 30، 40 نفری به هلاكت رسیدند. رضاخان بسیاری از مجروحان را كه هنوز زنده بودند، همراه شهدا در گورهای دستهجمعی دفن كرد. بعدها شاهدان عینی برایم نقل كردند كامیونهایی پر از افراد زخمی را از محوطه حرم جمع میكردند و در حالی كه از آنها خون میچكید، به نقاط نامعلومی میبردند!
شما و همراهانتان چه كردید؟
از 25 نفری كه همراهم آمدند، در تعقیب و گریزها شش نفر شهید و پنج نفر زخمی شدند. نهایتاً چهار نفر بیشتر باقی نماندند. بالاخره به كوچهای رسیدیم و دیدیم در خانهای باز و خانمی جلوی آن ایستاده است. به او گفتیم از فاجعه مسجد گوهرشاد فرار كردهایم. او سراغ بهلول را گرفت و وقتی فهمید من بهلول هستم، ما را به داخل خانهاش راه داد. او خانهاش را به زوار امام رضا(ع) اجاره میداد و از این طریق امرارمعاش میكرد. به ما گفت میتوانیم در خانه او بمانیم تا اوضا(ع) آرام شود. بعد هم برای ما لباس تمیز آورد و ما لباسهای خونآلودمان را عوض كردیم و نماز خواندیم.
فردا صبح از او خواستیم به شهر برود و كسب خبر كند. او رفت و حدود ساعت 10 صبح برگشت و گفت خونهای در و دیوار حرم را شسته و مغازهدارها را مجبور كردهاند مغازههای خود را باز كنند. همه مأموران دارند دنبال بهلول میگردند و میخواهند خانه به خانه را بازرسی كنند. دیگر ماندن در خانه آن زن را صلاح ندانستم و از همراهانم خواستم به شهر و سر خانه و زندگیشان برگردند و زندگی عادی خود را از سر بگیرند. آن زن به من كمك كرد تا به روستای «سیسآباد» بروم و از آنجا به طرف مرز افغانستان حركت كردم. در آن زمان رهبر افغانستان فردی به اسم حبیبالله خان و مردی متدین و علاقهمند به علما بود. مطمئن بودم اگر نزد او بروم به اندازه كافی امكانات در اختیارم میگذارد كه بتوانم برگردم و به مبارزه ادامه بدهم، ولی وقتی رسیدم متأسفانه حبیبالله خان با كودتا سرنگون شده و فردی شبیه به رضاخان زمام امور را به دست گرفته بود. وقتی اوضاع را اینطور دیدم، تقاضای پناهندگی كردم و آنها به این شرط پذیرفتند كه زندانی باشم، چون نمیخواستند آزاد باشم كه یك وقت مردم افغانستان را علیه رژیم فعلیشان تحریك كنم.
چه مدت در زندانهای افغانستان بودید؟
حدود 30 سال. اوایل رژیم افغانستان تصور میكرد كه به زودی مراجع ایران برای رهاییام اقدام خواهند كرد، اما از بخت بدم آیتالله قمی از دنیا رفت و بقیه علما و مراجع هم عنایتی به وضعیتم نداشتند و پیگیر كارم نشدند. در نتیجه 30 سال در زندان ماندم.
چه شد بالاخره آزادتان كردند؟
علت اصلی تیرگی روابط پاكستان و افغانستان بود، چون رادیو پاكستان دائماً اعلام میكرد دولت افغانستان 30 سال است یك پناهنده ایرانی به نام بهلول را بیآنكه محاكمه كرده باشد به زندان انداخته است. در پی پخش این خبر، نمایندگان مجلس افغانستان نامهای به دولت نوشتند و اعتراض صریح خود را بیان كردند. بالاخره فشارهای اجتماعی و سیاسی سبب شد دستور آزادیام را بدهند و مرا مخیر كردند كه بمانم و در افغانستان تدریس كنم یا به كشور دیگری بروم. من هم ترجیح دادم در آن مقطع كه جمال عبدالناصر رئیسجمهور بود به مصر بروم. یك سال و نیم در مصر بودم و در رادیوی آنجا علیه امریكا، اسرائیل و ایران برنامههایی را اجرا میكردم و در الازهر هم درس میدادم. یك سال و نیم در مصر بودم كه خواهرزادهام كه در عراق زندگی میكرد از من خواست به آنجا بروم. در این مقطع رژیم عراق با شاه ایران مخالف بود، به همین دلیل به من اجازه دادند علیه رژیم شاه سخنرانی و سیاستهای ظالمانه او را محكوم كنم. در عراق بودم تا وقتی كه رژیم عراق تصمیم به اخراج ایرانیها گرفت. تصمیم گرفتم خودم به ایران برگردم. به محض ورود به ایران مرا دستگیر كردند و به زندان بردند و نصیری چند روزی از من بازجویی كرد. در آن شرایط اعدامم برای رژیم شاه فایدهای نداشت، لذا تصمیم گرفتند از من تعهد بگیرند كه دیگر هرگز گرد مسائل سیاسی و مبارزاتی نگردم.
منبع: جوان آنلاین
|