آیتالله حاج میرزا خلیل قبلهای از اساتید پیشین دانشگاه علوم قضایی که پنج شنبه شب به رحمت حق شتافت، صبح روز گذشته پس از تشییع مقابل منزل و حرم عبدالعظیم حسنی در حرم حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد. برای آشنایی بیشتر گفت وگوی این استاد حوزه و دانشگاه به نقل از مجله خوی نگار در ادامه می آید:

آیتالله خلیل قبلهای خویی استاد فقه و حقوق حوزه و دانشگاه از شاگردان آیتالله العظمی سید ابوالقاسم خویی بود. استادی بنام و شناختهشدۀ حوزه و دانشگاه در فقه و اصول، مؤلف کتابها و مقالات تخصصی، صاحبنظر دارای استقلال رأی و واقعنگر، مجتهدی برجسته و صاحب فضل، مدرسی با دانش گسترده و بیش از همه، انسانی متواضع و اخلاقمدار بود.
او از آیتالله خویی نقل میکند که خوییها نمیتوانند خودشان را بشناسانند و البته مردم خوی هم برای شناساندن مفاخر و بزرگان شهرشان تلاش چندانی نمیکنند. خود آیتالله خویی را خوییها خیلی دیر شناختند. آقای قبلهای از پدر آیتالله خویی نقل میکند، او از اینکه فرزندش در نجف شناخته شده بود اما خود خوییها خبر نداشتند، متعجب بود.
اینها را گفتیم تا یادآوری کنیم که همین الان، دانشمندان، علما و استادان بسیاری از خوی هستند که در خوی، تهران، شهرها و کشورهای دیگر زندگی میکنند و متأسفانه ما خوییها کاری به کارشان نداریم. بسیاری را از یاد بردهایم و عدهای را هم نمیشناسیم. خوی باید به این بزرگان ببالد و آغوش خود را برای تجلیل و تکریم آنان، همیشه باز نگه دارد.
آیتالله خلیل قبلهای خویی، یکی از مفاخر خوی است که بعد از سالها تلاش و مجاهدت علمی و معنوی، الان در گوشهای از تهران بزرگ، در خلوت و تنهایی به سر میبرد. خوی باید فرزندانش را بیابد و به سراغشان برود.
افرادی مثل شما در دورهای زیستهاند که زندگی کردن و درس خواندن کار دشواری بود. درک این شرایط برای نسل امروز راحت نیست و شاید آنچه برای شما پیش آمده و تجربه کردهاید، برای امروزیها شبیه قصه و داستان باشد. میتوانید شرایط کودکی خودتان را توصیف کنید؟
قبلهای: اول مرداد سال ۱۳۰۴ در محلۀ قاضی خوی به دنیا آمدهام. آن زمان محلۀ قاضی بیرون «بدن» قرار داشت و ساکنانش کشاورز و دامدار بودند. پدرم با وجود اشتغال به کشاورزی، به عللی مقید بود که من درس بخوانم. ما ۳ برادر و دو خواهر بودیم که دو برادر و یک خواهرم فوت کردهاند. از مادر دیگرم ۳ برادر دارم که در قید حیات هستند.
در سال ۱۳۱۱ در شهانق به دبستان فردوسی رفتم و کلاس اول ابتدایی را آنجا خواندم. مدیر مدرسه آقای میرموسی نقیبی به دبستان شاهپور در محله منتقل شد و مرا هم همراه خودش برد. از همدورهایهایم مهدیخان یاوری و سیدرضا ناصحی بودند که هر دو فوت کردهاند. سالها پیش که برادرم فوت کرد، به خوی رفته بودم. مرحوم یاوری گفت: در دورۀ مدرسه شعری برای من نوشته بودی. الان هم میخواهم شعر دیگری بنویسی.
چون پول نداشتیم کتاب بخریم، من از کتابهای مرحوم ناصحی استفاده میکردم. مشقهایم را در دفتر پاک میکردم تا از کاغذ دوباره استفاده کنم.
خیلی به درس علاقه داشتم و اهل شیطنت هم نبودم. سال ۸۳ پایم شکست. با خودم گفتم که تا این سن، نشده از درختی یا دیواری بالا بروم و حالا عوض آن درآمد!
در خوی فقط دبیرستان سیکل اول بود. بعد از کلاس ششم، یاوری برای ادامۀ تحصیل به ارومیه رفت. ما خیلی فقیر بودیم و به خاطر مضیقۀ مالی، نوبت به من نمیرسید. نتوانستم سیکل اول را بخوانم.
از پدر و مادرتان هم ذکرخیری بکنید.
قبلهای: جد پدریام اهل علم بود. از پدربزرگم که نامش محمدحسین بود، کتابی به صورت دستخط به یادگار مانده است. کتابهای «ریاضالمسائل»، «شرح لمعه» (دو جلدی) و «نهجالبلاغه» ابراهیم خویی، از پدربزرگم در اختیار من است. عمویم بعضی از آثار اجدادمان را برای فروش برد و فقط تعداد کمی باقی ماند. پدرم به همین خاطر از او رنجیده بود.
پدر و مادرم هیچ کدام سواد نداشتند. پدرم ۶ ساله بود که پدرش را از دست داد. آن زمان تنها به او یاد داده بودند که چهطور درست قرآن بخواند. پدرم مرد ساده و باایمانی بود و مشوق رفتن من به حوزه. او اعتقاد داشت که باید درس بخوانم. خواب دیده بود که درس خواندن من مؤثر خواهد بود. با آنکه او کشاورز بود و من هم به صحرا و کشاورزی علاقه داشتم، ولی نمیگذاشت وی را همراهی کنم. هرچه دارم مرهون پدر میدانم و همۀ موفقیتهایم را به حساب او میگذارم.
یادم هست آخرین روزهای عمر پدرم، حدود سال ۴۸ برای دیدنش به خوی رفتم. از دیدن شرایط کهولت و بیماری او ناراحت شدم. نگاهی به من کرد و گفت: «چرا ناراحتی؟ من از همۀ افراد خانواده بیشتر عمر کردهام و در این مدت، ۵ قران پول حرام به این خانه نیاوردهام.»
مادرم در جوانی فوت کرد و همین قدر میدانم که سر زا رفت. من ۱۸ سال کنار مادرم بودم و در این مدت ندیدم گناهی بکند یا اهل غیبت باشد. هنگام فوت مادرم، به پدر گفتم: «مادرم فوت کرده، اما من غیر از دعا نتوانستهام کاری برای او انجام دهم.» پدرم گفت: «همین که دعا میکنی، کار بسیار خوبی است.» از آن موقع، هر روز برای پدر و مادرم یک حمد و سوره میخوانم و گاهی هم برای اجدادم و عزیزانی که از دست دادهام.
پس بعد از کلاس ششم وارد حوزۀ علمیه شدید؟ حوزهها کی و چگونه بازگشایی شدند؟
قبلهای: قبل از روی کار آمدن رضاخان، ۳ حوزۀ علمیه در خوی بود که علاوه بر اهالی، مردم شهرهای دیگر مانند ماکو و سلماس هم به این حوزهها میآمدند. به دستور رضاخان، همۀ این مدارس را بستند. به یاد دارم که دولت، مسجد بزرگ خوی را انبار گندم کرده بود.
تا شهریور ۱۳۲۰ و قبل از آمدن روسها، ۳ حوزۀ خوی وضعیت اسفناکی داشت و به مزبله تبدیل شده بود. وقتی روسها آمدند، شیخقاسم مهاجر از علمای خوی که به شوروی مهاجرت کرده بود، به خوی بازگشت. او در مدرسۀ نمازی مینشست تا مدرسه رونق بگیرد.
دومین فرد مؤثر آقای حاجسیدعلیاصغر صادقیخویی (پدربزرگ طه مرقاتی) بود که از نجف به عنوان نمایندۀ آیتالله سیدابوالحسن اصفهانی، در خوی حضور داشت. او باعث شد تمام نمازها اول وقت خوانده شود. مردم خوی را تشویق کرد خمس بدهند و این کار به رونق حوزه کمک کرد.
نفر سوم آقای حاجسیدابراهیم علوی است که به صورت تماموقت در اختیار طلاب مدرسه بود و بر پیشرفت آنها نظارت میکرد. از طلبهها امتحان میگرفت. به یاد دارم وقتی در امتحان اول میشدم، به عنوان جایزه، کتابی به من میداد و پشت آن را با مهر خودش مزین میکرد. هنوز بعضی از این کتابها را دارم. در یکی از امتحانات با استادمان، آقای شیخجابر فاضلی در مورد تفسیر قسمتی از لمعه اختلاف نظر پیدا کردیم. بعد از امتحان، از شرح لمعه شاهدی برای نظر خود پیدا کردم. موضوع را به حاجآخوند روضهخوان که از ما امتحان میگرفت، گفتم. به من تذکر داد که چیزی نگویم. میخواهم بگویم که چقدر حرمت استاد را نگه میداشتیم.
هر کدام از این ۳ نفر نقشی در رونق حوزۀ علمیۀ نمازی ایفا کردند: یکی با نشستن در مدرسه و استمرار این کار، دیگری با کمک به تقویت علمی و مالی مدرسه و سومی با قدرت مدیریت.
اساتید برجستهای داشتیم، از جمله آقایان: شیخعلی مجتهدی که لمعه میگفت، شیخحبیب فیاضی، حاجشیخحسن مناقب (فقیه) که نجفدیده و بسیار فاضل بود، اما بعد به کار سردفتری مشغول شد، حاجشیخجابر فاضلی و آخوند ملاغلامعلی خادمحسینی.
من سال ۱۳۱۷ مدرسه را تمام کرده بودم. ۴-۳ سالی هم برایم دورۀ فترت محسوب میشد، چون نتوانسته بودم ادامۀ تحصیل بدهم. بالاخره از سال ۱۳۲۱ وارد حوزۀ علمیۀ نمازی شدم.
ما جزو اولین طلبههایی بودیم که که وارد حوزۀ علمیۀ نمازی شدیم؛ من به همراه آقایان: حاجمیرجعفر مرقاتی، میرزامحمدعلی دیلمقانی که بعدها صرف میر را نزد او خواندم، شیخابوطالب فاضلی و علی حسینزاده که از ده آمده بود، درس را شروع کردم. آقای مرقاتی یک روز بعد از من آمد. در دوران حوزۀ خوی، خانه یکی بودیم و با خانوادۀ ایشان رفتوآمد داشتم.
مرقاتی: مادربزرگم در واقع پدر را به آقای قبلهای میسپارد و از آن زمان دوست میشوند. فوت مادر آیتالله قبلهای، در این رفاقت بیتأثیر نبود، زیرا مادربزرگم به خوبی توانست خلاء فوت مادر ایشان را پر کند و علاقهای از سر مادر-فرزندی بین خانوادهها به وجود بیاید.
مسیر زندگی چگونه شما را به قم کشاند؟ خودتان نخواستید در خوی ادامۀ تحصیل بدهید یا آمدنتان به قم دلیل دیگری داشت؟
قبلهای: با اتمام درس شرح لمعه، اوضاع هم عوض شد و آذربایجان به دست فرقۀ دمکرات افتاد. روسها مانع درس خواندن ما میشدند و میخواستند طلبهها را به سربازی ببرند.
روسها قصد داشتند نفت شمال را تصاحب کنند. دنبال آقای حاجسیدعلیاصغر خویی آمدند تا او را وادار کنند برای تأیید امتیاز نفت شمال، امضایی بدهد. به فرماندۀ روسی گفته بود که برای مذاکره به خیاطی معصومی (واقع در خیابان شاپور) بیاید. فرمانده از او میخواهد کاغذی را امضا کند تا تأییدی بر امتیاز نفت شمال باشد. آقای خویی به او جواب میدهد: «من اجازه ندارم و باید از مجتهد وقت امضا بگیرم. اگر میخواهید نامهای به نجف بنویسم تا اعلام نظر کنند.» از اینروست که در آن زمان از قول روسها گفته میشد: «توپ آلمانها به ما نمیرسد، اما قدرت نجف ما را بیچاره میکند.» این امضا نکردن نامه، موجب احترام و تکریم ایشان شد. او الگویی شاخص برای همۀ ما بود.
آقای سیدابراهیم علوی به من گفت که بهتر است از خوی بروی، وگرنه تو را به سربازی میبرند. به این ترتیب به قم آمدیم. البته آقای سیدعلیاصغر خویی هم قبل از ما به تهران آمد. من در مشهد توسط پدر آیتاللهالعظمی خویی (آقای سیدعلیاکبر) معمم شدم. وقتی قم آمدیم، آقای مرقاتی عمامه نداشت و آقای سیدابراهیم علوی او را معمم کرد. در قم ابتدا با آقای سیدمحمد مصری همحجره بودم. با آمدن آقای مرقاتی، بیرون از مدرسه منزل گرفتیم. وقتی هم با خواهر ایشان ازدواج کردم، باز هم در یک خانه ساکن بودیم. مادر آقای مرقاتی شهریۀ ما را میگرفت و خریدهای خانه را هم انجام میداد.
بعد از ۴ سال اقامت در خوی و ۹ سال در قم، در سال ۱۳۳۴ به نجف رفتم که دو ماه بعد هم آقای مرقاتی آمد. به نجف رفتیم تا از محضر علما بهخصوص آیتاللهالعظمی خویی استفاده کنیم. آیات عظام سیدعبدالهادی شیرازی و سیدمحسن حکیم نیز از اساتید شاخص بودند. ۳ سال نجف بودیم و به درس فقه و اصول آیتالله خویی میرفتیم. در درس فقه آیتالله حکیم نیز شرکت میکردیم.
حالا که اسم آیتالله خویی را آوردید و با توجه به اینکه شاگرد مستقیم ایشان هم بودید، چه ویژگیهای خاصی از این شخصیت بزرگ دنیای اسلام را میتوانید بیان کنید؟
قبلهای: حقیقت این است که من همراه خانواده به قصد زیارت به نجف رفتم و قصدم ماندن در نجف نبود. بعد از زیارت خدمت آیتالله خویی رفتیم. برخورد ایشان مرا جذب کرد و بعد به خانهشان هم رفتیم. پیشنهاد کردند آنجا بمانیم. من قبلاً یک بار هم آیتالله خویی را وقتی به قم آمده بودند، دیده بودم. بار دوم که در نجف به ملاقاتشان رفتم، به من گفت: «پیر شدهای!» و بعد اضافه کرد: «خب، بگو تو هم پیر شدهای!» رفتارش خیلی صمیمانه و با محبت بود. چند نکتۀ دیگر را که از ایشان به خاطر دارم، میگویم:
اول- خوی را خیلی دوست داشت. روزی به من فرمود: «خوییها نجف میآیند، اما به دیدن من نمیآیند. برای آنکه فکر نکنند اشتیاقم جهت دیدن آنها به خاطر پول است، میخواهم از تاجری مقداری پول بگیرم تا نشان دهم که به پول نیاز ندارم و دوست دارم خودشان را ببینم.»
دوم- اهل شوخی بود. روزی در محضرشان دست به جیب بردم تا تسبیح را درآورم. آیتالله خویی خندید و گفت: «من یقین دارم که از شما پولی به من نمیرسد، ولی نمیدانم چرا وقتی دست در جیب میبرید، جور دیگری فکر میکنم!»
سوم- از آیتالله خویی میپرسند: «آخوندملاعلی خویی که بر کتاب رسائل شیخمرتضی انصاری حاشیه زده، کیست؟» ایشان پاسخ میدهند: «از شاگردان شیخ انصاری و مورد علاقۀ اوست. روزی وارد منزل شیخ میشود و میبیند همهچیز در سکوت کامل است. اهل خانه میگویند خوب شد آمدی، شیخ انصاری از وقتی آمده در حال تفکر است و کسی هم نمیتواند چیزی بپرسد. ملاعلی وارد اتاق شیخ میشود و میپرسد چه شده است؟ شیخ میگوید رسائل من در اصفهان دست کسی افتاده و بر آن حاشیه زده، در حالی که اصل موضوع را نفهمیده است. میترسم من هم از کسانی باشم که چنین کنم. ملاعلی میگوید که شأن شما متفاوت است و شما جایی تدریس میکنید که حداقل ۳۰ مجتهد پای درس شما حضور دارند و اگر شما راه اشتباه بروید، آنها اجازه نمیدهند. شیخ خوشش میآید و از حالت اندوه خارج میشود.» آیتالله خویی میگفت: «آخوندملاعلی، خویی است، اما دو عیب دارد. اول اینکه خویی است و دوم آنکه ترک است!»
این واقعیتی است که خوییها نمیتوانند خودشان را معرفی کنند و خوییهای دیگر هم برای همشهریشان چنین کاری نمیکنند.
خودتان چه توصیف دیگری از خوییها دارید؟
قبلهای: آخرین بار سال ۸۶ در دومین سالگرد آیتالله مرقاتی خوی بودم. خوییها آدمهای مؤدبی هستند و من حرف زشت از آنها نشنیدهام. در همۀ کتابهایم، حتماً امضای من «قبلهایخویی» است. حتی زمانی قصد ثبتنام برای مجلس خبرگان از استان آذربایجانغربی را داشتم، فقط برای آنکه همه بدانند کسی هم از خوی هست که بتواند ثبتنام کند.
فکر میکنم تشکیل مجمع خوییها منافع زیادی دارد و همه باید از آن حمایت کنند. کسانی قبلاً اقدام کردهاند، اما موفق نشدهاند. قدر این موقعیت را بدانید و به همشهریان خدمت کنید. هر کسی خدمتی به بندگان خدا کند، نزد خدا و پیامبر بسیار عزیز است.
فامیلی «قبلهای» چگونه انتخاب شده است؟
قبلهای: گاهی مأموران ثبتاحوال آدمهای باذوقی بودند و به تناسب شغل یا آثار افراد، فامیلی خاصی انتخاب میکردند. پدربزرگ آقای مرقاتی کتابی به نام «مرقاهالتقی» نوشته بود و میدانید که «مرقاه» یعنی وسیلۀ ترقی. مأمور ثبتاحوال هم با توجه به معروف بودن این کتاب، فامیلی «مرقاتی» را برایشان انتخاب میکند. از پدر من هم پرسیده بودند پدرت چهکاره بود؟ گفته بود: روحانی؛ به ما هم فامیلی «قبلهای» دادند.
برگردیم به نجف! چه سالی از نجف به ایران برگشتید؟ به چه فعالیتی مشغول شدید؟
قبلهای: سال ۳۶ به طور موقت و برای دیدار دوستان و خویشاوندان به ایران آمدم، اما دیگر نتوانستم به نجف برگردم. اوضاع عراق خراب شده بود و بعثیها مردم را اذیت میکردند.
به قم رفتم و درسها را ادامه دادم. در دروس آیات عظام شریعتمداری، گلپایگانی و حضرت امام(ره) شرکت میکردم. آن موقع به همشهریانم و طلبههای ماکویی و سلماسی که مرا میشناختند، مکاسب درس میدادم و از لحاظ تدریس با آقایان: مکارمشیرازی، سبحانی و اعتمادی همدوره بودم.
چه شد که به تهران آمدید و ساکن شدید؟
قبلهای: از سال ۴۶ به تهران آمدم که در درجۀ اول به اصرار خانوادهام بود. روزی آقای میرکاظم موسوی به من تلفن کرد و گفت: «در مدرسۀ سپهسالار صرف و نحو میگویم. تو هم اینجا شرح لمعه بگو.» به این ترتیب، کارم در تهران شروع شد و در مدارس مروی، شیخعبدالحسین و کوثر هم تدریس کردم. مدت ۱۰ سال امام جماعت یک مسجد کوچک بودم و جمعهها هم به هیأت خوییها میرفتم. کاری غیر از تدریس و تألیف نداشتم.
روزی در خبر رادیو شنیدم که رئیسجمهور آمریکا سفیر جدیدی به ایران فرستاده و به او توصیه کرده که از خاویار ایران غفلت نکنید. به یادم آمد که حضرت علی(ع) نامهای به استاندار بصره، عثمانبن حنیف نوشته و او را بازخواست کرده که چرا فلان غذا را خوردهای؟ این نکته زمینهای شد تا نامههای حضرت علی(ع) را جمعآوری و تبدیل به کتاب کنم.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و از سال ۶۵ وارد دانشکدۀ علوم قضایی شدم تا سال ۹۰ که به بازنشستگی رسیدم. در دانشگاههای دیگر تهران هم تدریس داشتهام.
مرقاتی: کمتر قاضی را سراغ داریم در حوزه یا دانشگاه که مستقیم یا غیرمستقیم شاگرد آیتالله قبلهای نشده باشد. شهید ولی حاجیقلیزاده و دکتر علی تقیزاده (نمایندۀ سابق خوی در مجلس شورای اسلامی) از جمله شاگردان ایشان بودهاند.
دانشکدۀ علوم قضایی در اردیبهشت سال ۱۳۸۷ مراسم نکوداشتی برای آیتالله قبلهای برگزار کرد که گزارش کامل آن به صورت کتابی توسط مجمع خوییهای مقیم استان تهران، به چاپ رسیده است. دکتر احمد احمدی، رئیس سازمان سمت در سخنرانی خود به جریان آشناییاش با آیتالله قبلهای اشاره میکند و میگوید: «سال ۶۲ یا ۶۳ برای تدریس معارف در دانشگاهها احساس کردیم به استاد نیاز داریم. اعلامیه دادیم و حدود ۱۳۰ نفر شرکت کردند. در جلسۀ امتحان دیدم که پیرمرد لاغراندام تکیدهای خیلی باوقار و ادب آمد و برگه را گرفت و نشست. در امتحانات کتبی و شفاهی، اساتید دریافتند که ایشان جایگاه بسیار بالایی دارد و خیلی تکریم کردند. از این مردی که سن و سالش چند سال از من بیشتر بود، آمد و نشست و امتحان داد و بعد هم یک استاد برجسته در علم و اخلاق شد، از تواضع، صفا، صمیمیت و خلق روحانی این مرد بزرگوار، درسها آموختم.»
شما از سال ۱۳۲۲ تاکنون به تعلیم و تدریس اشتغال داشتهاید. معلمی برای شما چه معنایی دارد؟
قبلهای: همیشه در کلاسها حرف اولم این است که اگر کسی برای مدرک درس بخواند تا با آن استخدام شود و خود را اداره کند، با شاگرد آهنگر فرقی ندارد. چیزی که به هدف انسان بها میدهد، نیت است. گاهی نیت میتواند در سطح بالاتری باشد و انسان برای خدا کار کند. مثلاً گاهی منتظر تاکسی یا اتوبوس هستید. کسی شما را میرساند، بدون اینکه هدفش پول باشد. هدف این فرد، رضایت الهی است و بهای آن فوقالعاده است.
نماز و روزه هم که میگیرید، خود را طلبکار خدا ندانید. بهای عمل شما چیز زیادی نیست، مهم این است که عمل برای خدا باشد.
من دانشجویان را دعوت به پرسیدن و حضور فعال در کلاس میکنم تا هم اعتماد به نفسشان افزایش یابد و هم با رفع ابهامات، دانش آنها ارتقا پیدا کند.
هنوز هم به نوشتن و مطالعه ادامه میدهم. چند کتاب در حال تدوین و آمادهسازی دارم.
چه گفتهها و خاطراتی از اساتید و بزرگان دیگر به یاد دارید؟
قبلهای: با آقای علوی در قم منزل امام(ره) بودیم. امام از آقای علوی احوال دکتر زریابخویی را جویا شد. بعد به نقل قول سیدحسن تقیزاده (پژوهشگر و صاحب منصب) اشاره کرد که گفته بود: «اگر کریستف کلمب آمریکا را کشف کرده است، من هم زریاب را کشف کردهام.»
دکتر زریاب فرد فوقالعاده باهوشی بود. ما تازه در قم مستقر شده بودیم و مرحوم آقای مرقاتی هم ملبس شده بودند. دکتر زریاب ما را در حیاط فیضیه دید و بلافاصله این شعر را خواند:
«دیدهای خواهم که باشد شهشناس / تا شناسد شاه را در هر لباس»
روزی در دانشکدۀ الهیات، دکتر احد قراملکی استاد فلسفه با کسی صحبت میکرد و قرار میگذاشتند تا به دیدار دکتر زریاب بروند. از اینکه آنها میخواستند به دیدار فردی دانشمند از اهل خوی بروند و از محضرش استفاده کنند، بسیار خوشم آمد.
شهریار هم برای من بسیار قابل احترام است. شهریار را فردوسی آذربایجان میدانم. شعر او به زبان ترکی، این زبان را زنده کرده است. اول علاقۀ زیادی به شعر شهریار نداشتم، چون بهخصوص حیدربابای او، خیلی حزنآور است. بعدها با شعرهایش بیشتر آشنا شدم و علاقه و احترامم هم بیشتر شد.
با آنکه لابهلای صحبتها اشاره کردید، ولی در مورد خانواده کمی دقیقتر صحبت کنید.
قبلهای: سال ۲۷ با خواهر آیتالله میرجعفر مرقاتی ازدواج کردم که حاصل آن ۵ دختر و یک پسر است.
در دوران طلبگی و بعد از آن خیلی سختی کشیدهام، اما خانوادهام هیچ وقت برای معیشت و مسکن مرا به کارهای ناروا وادار نکردند. به همین خاطر، تا حالا این سختیها در من اثر نگذاشته است. ما ۱۶ سال در خانهای زندگی میکردیم که گچ دیوارهایش ریخته و کاهگل بیرون زده بود، اما خانوادهام هیچ وقت گله و شکایت نکردند؛
تا جایی که میتوانم بگویم من تاکنون از کسی تقاضایی نکردهام. یک بار زمان به دنیا آمدن یکی از فرزندانم، خواستم نامهای به آقای حاجسیدعلیاصغر خویی بنویسم و ۳۰۰ تومان درخواست کنم. با خود گفتم: «کو تا نامۀ من به تهران برسد و تازه، او هم داشته باشد یا نه؟ خوب است از کسی بخواهم که به آقای خویی هم او میدهد»؛ پس از خدا مدد خواستم. باور کنید چند روز بعد ۳۰۰ تومان از طرف حاجسیدعلیاصغرآقا به دستم رسید!
همسرم در همۀ زمانهای دشواری و بیپولی با من همدل و همراه بود. متأسفانه در سال ۱۳۹۱ مرا تنها گذاشت و جایش همیشه در زندگیام خالی است.
با پیری و عوارض آن چگونه سر میکنید؟ الان چه احساسی دارید و چقدر از زندگی راضی هستید؟
قبلهای: با یکی از دخترهایم چشمپزشکی رفته بودم. داشت به روزنامهای نگاه میکرد. در روزنامه چشمم به دو بیت شعر از حافظ افتاد:
هر چند پیر و خستهدل و ناتوان شدم
هر گه یاد روی تو کردم، جوان شدم
شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا
بر منتهای همت خود، کامران شدم
اگر حافظ را میدیدم، میگفتم: تو میگویی هر چه طلب کردم؛ من میگویم حتی طلب نکردم و کامران شدم!
از خدا خیلی راضیام. حدود ۳ سال است که زمینگیر هستم، اما فکر و قلمم کار میکند. البته از اینکه بعضی از آشنایان و همشهریان و بهخصوص دوستان روحانی، نه سری میزنند و نه تماسی میگیرند، گلایه دارم.
مرقاتی: هر وقت از ایشان میپرسیم: «چطورید؟»، میفرماید: «بهترم.» منظورشان از بهتر بودن این است که از آنچه انتظار دارم، وضعیتم بهتر است.
ویژگی بارز استاد قبلهای این است که به عنوان یک فقیه، فقه را از غربت بیرون آورده و آن را با روش علمی در دانشگاههای کشور مطرح کرده است تا دانشجوی حقوق آگاه شود که چه ارتباطی بین فقه و حقوق ما هست. با این همه، شما در رفتار ایشان، کوچکترین غرور و تکبری نمیبینید و دانش گسترده و عمیق خود را در نهایت تواضع، در اختیار دیگران قرار میدهد.
کتابشناسی آیتالله قبلهایخویی
از آیتالله قبلهای کتابها و مقالات بسیاری منتشر شده است که در اینجا فقط به کتابهای ایشان اشاره میکنیم.
* علی علیهالسلام و نامههایش- جلد اول (۱۳۵۴).
* علی علیهالسلام و نامههایش- جلد دوم (۱۳۵۵).
* قواعد فقه (۱): بخش جزا (۱۳۸۰).
* ارث (۱۳۹۱). چاپ دوم.
* آیاتالاحکام: حقوق مدنی و جزایی (۱۳۸۵). چاپ یازدهم.
* علم اصول در فقه و قوانین موضوعه (۱۳۸۶). چاپ سوم.
* مسائل مستحدثه، چاپ دوم.
* ترجمه و تحقیق مبانی تکملهالمنهاج، جلد اول قصاص، چاپ دوم.
قواعد فقه (۲): بخش جزا (۱۳۹۲). چاپ دوم.
در دست چاپ:
مبانی تحریرالوسیله در ۲ جلد.
ترجمه و تحقیق مبانی تکملهالمنهاج در ۲ جلد.
منبع: شفقنا
|